Jk

Jk

ElA💞

بعد از تموم شدن اجراشون جیغ خفیفی کشیدم و شروع کردم به فن گرلی کردن و به کارهای خودم ریز ریز خندیدم و منتظر مصاحبه شدم

قسمتی از کیک شکلاتی که درست کرده بودم رو خوردم و به تلوزیون چشم دوختم

جونگکوک توی اون لباس های چرم مشکی چقدر جذاب شده بود .. وای کفشاشو .. عضله هاشو ..لعنتییییی

چشمامو ریز کردم و انگشتم روی کنار صورتم به نشونه تهدید تکون دادم و جونگکوک رو مخاطب قرار دادم :

_ میدونی چقدر دلم برات تنگ شده بانی موزی .. تو فقط برگرد کره ..

تیکه دیگه ای از کیک رو خوردم و به مصاحبه گوش سپردم

هر سوالی که ازشون میپرسیدن رو حدس میزدم .. که البته همش هم درست از آب در میومد .

مرد به جونگکوک اشاره کرد و‌پرسید :

_ دختر ایده آل تو چه جور دختری عه؟

خنده ای کردم و‌ تابی به موهام دادم

_ دختر ایده آل ...؟

به خودم اشاره کردم و ادامه دادم :

_ دوست دختر مستر جون جونگ کوک همین جاست

جونگکوک خنده کرد و گفت :

_ یه دختر آمریکایی

ابرویی بالا انداختم با تعجب بهش نگاه کردم

_ پوست نسبتا گندمی و موهای همیشه کوتاه مشکی

ولی من سفید بودم و موهام قهوه ای روشنم تا زیر باسنم میرسید

_ استایل دارکی داشته باشه و آروم و زیرک باشه

نگاهی به لباس های رنگ وارنگم انداختم

من اصلا دختر آرومی نبود و همیشه یک دختر دیونه و شیطون و بازیگوش بودم ..!

بغضی به گلوم چنگ انداخت و با ناراحتی به چهره جدیش خیره شدم

«یعنی به خاطر هیترها اینو‌گفت »

« یعنی من دختر ایده آلش نیستم »

« پس چرا با من رابطه داره »

« یعنی دوسم‌ نداره »

« نکنه اینو‌گفت تا من بفهمم دیگه به من علاقه نداره »

« نامحسوس داره بهم میگه میخواد باهام تموم کنه »

« اصلا از اول علاقه ای وجود داشته...»

و هزار فکر دیگه به ذهنم حجوم آوردن و دور سرم چرخ زدن

اشک از چشمام سرازیر شد و گونه هام رو مرطوب کرد ..

دیگه علاقه ای به دیدن ادامه مصاحبه نداشتم

تلوزیون رو خاموش کردم و به سمت اتاق مشترکمون قدم برداشتم

گوشی رو برداشتم به سلفی های دونفرمون خیره شدم

احساس میکردم قلبم داره از جاش کنده میشه ..!

چندبار رفتم تو صفحه چتش تا براش پیام بزارم اما منصرفش شدم

میترسیدم واقعا بخواد این رابطه رو تموم کنه

من بدون جونگکوک نمی تونم ...

جونگ‌کوکاااا تو واقعا منو دوست داری؟

###

بالاخره بعد از سه روز منیجرش زنگ زد و گفت جونگکوک امشب میاد خونه ..

دلم میخواست مثل روزای دیگه کتاب و درس و دانشگاه رو رها کنم و خونه رو تمیز کنم ، غذاهای خوشمزه و مورد علاقش رو درست کنم ، کلی به خودم برسم ..

ولی به جای همه اینها روی مبل نشسته بودم و زانوهام رو بغل گرفته بودم

حس میکردم توی خونه خاک مرده پاچیدن

تا حالا اینقدر بی حس و انرژی نبودم ...

خیلی بهش فکر کردم تا چیکار کنم!!

« بزارم برم‌ و خونه رو ترک کنم »

« بهش زنگ بزنم باهاش حرف بزنم »

« خودم رو شبیه به استایلی که گفته بود درست کنم »

یا « چیزی نگم و سعی کنم دردم رو پنهان کنم ...»

و...

اما یاد حرف یونا افتادم که میگفت اگر کسی اذیتت کرد تو هم به همون روش اذیتش کن تا بفهمه چقدر درد کشیدی ...

با شنیدن صدای رمز در و باز شدن اون از فکر بیرون امدم به سمت در چرخیدم ... چند ثانیه بعد قامت خوش استایل جونگکوک داخل خونه نمایان شد .

با لبخندی که روی لبش نقش بسته بود ، کفش هاش رو درآورد و ساکش رو روی زمین رها کرد و دست هاشو از هم باز کرد :

_ سلام عروسک قشنگم

تلخندی کردم و به آرومی به سمتش رفتم

ولی اون به سرعت دستم رو کشید و منو توی آغوش گرمش فرو برد

چشم هاش رو بست عطرم رو با نفس عمیقی وارد ریه هاش کرد :

_ خیلی دلم برات تنگ شده بود ..

بدون هیچ حرفی دستام کنار بدنم افتاد بوده ولی درونم طوفان عظیمی به پا بود

جونگکوک خم شد و بوسه ی کوتاهی روی لبم گذاشت

_ برم دوش بگیرم زود بیام ...

و با قدم های بلندی به سمت اتاق مشترکمون رفت .

چند دقیقه ای میشد که دیگه صدایی از حموم شنیده نمیشد ..

توی این زمان کمتر از یک ساعت هم کلی با خودم جنگیدم ولی بالاخره تصمیم رو گرفتم

جونگکوک درحالی که حوله ی سفیدی رو دور پائین تنه اش پیچیده بود با پای برهنه به سمت آشپزخونه قدم برداشت و بعد از روشن کردن قهوه ساز ، لیوان آبش رو پر کرد و به یخچال تکیه داد و درحالی که نگاهش به من بود جرعه ای از آب رو نوشید ..

من گوشی موبایلم رو کنار گوشم گذاشته بودم و تظاهر به صحبت کردن با یونا میکردم ..

_ اووم آره حق با توعه

از داخل تلوزیون خاموش نگاهی به جونگکوک انداختم و شروع کردم :

_ به نظر من که یک مرد خوشتیپ باید کت و شلواری باشه

_ نه بابا این تیشرت و‌ شلوار گشادها چیه! خیلی مسخره است

...

داشتم تمام خصوصیات جونگکوک که مورد علاقه خودم بودن رو زیر سوال میبردم

نیم نگاهی از داخل تلوزیون بهش انداختم

اخم هاشو توی هم کشید بود و با دقت به حرفام گوش میداد

_ دقیقا اون خیلی جذاااابه منم روش کراش دارم

جونگکوک دیگه نتونست تحمل کنه و لیوانش رو روی اپن گذاشت و با قدم های بلندی به سمتم امد و گوشی رو از دستم کشید و روی مبل پرت کرد

_ معلوم هست چی داری میگی؟

حق به جانب ایستادم و به چشماش خیره شدم

_ جلوی من نشستی و از یه پسر دیگه تعریف میکنی ... تو ...

خنده ی عصبی کرد و دستش رو لا به لای موهاش فرو کرد

_ازم سرد شدی؟ ... واسه همین از وقتی امدم حتی یه لبخندم نزدی؟ ... واسه همین بهم حتی یک زنگ هم نزدی حتی جواب پیامام نمیدادی..

زبونش رو به لپش فشرد و به سمت اتاق قدم برداشت .. حالا اونی مقصر جلوه داد شده بود من بودم!!

_ هیچکس پشت خط نبود ..

با فریادم جونگکوک ایستاد و با گیجی به طرفم چرخید

_ حرفام عصبیت کرد نه!؟ ... همش دروغ بود ..‌فقط میخواستم بدونی من چه حسی داشتم

سعی کردم بغضم رو قورت بدم تا صدام نلرزه اما موفق نبودم :

_ زنگ نزدم ، جواب ندادم ، حتی لبخند نزدم .. فکر میکنی تقصیره کیه؟ تووو.. ولی اونی که داره مقصر نشون داده میشه منم!!

اشک سمجی که از چشمام سر خورد رو با پشت دست پاک کردم و با دست به خودم اشاره کردم

_ بزار یه سؤال ازت بپرسم ..‌ من چه شباهتی به دختر ایده آلی که توی مصاحبت ازش حرف زدی ، دارم؟

جونگکوک با گیجی چشم هاش رو ریز کرد بهم نگاه کرد .. مشخص بود متوجه منظورم نشده بود و حتی یادش نیست توی مصاحبه اش چی گفته ...

خنده عصبی کردم :

_ تو حتی یادت نیست چی گفتی؟؟ ...

اشک هام بی اذن من از چشم هام سرازیر شدن و گونه هام رو تر کردن

_ دختر آمریکایی .. موهای کوتاه ... استایل دارک ..

با حرص بهش خیره شدم و فریاد زدم

_ اگر من اون دختر ایده ال نیستم برای چی باید توی اون تخت باید توی بغل تو بخوامممم؟

جونگکوک که تازه متوجه شد من راجب چی حرف میزدم با بهت پرسید:

_ تو مصاحبه رو دیدی؟

جوابی ندادم که با قدم های آرومی به سمتم امد ، دستش رو به سمت صورتم آورد که دستش رو به شدت پس زدم

اولین بار بود که جونگکوک رو پس میزدم!

زبونش رو روی لبش کشید و زمزمه کرد:

_ پس برای همین داری این کارو میکنی!

بی جون خندید و ادامه داد

_ من نمی تونم چیزی از هویت تورو فاش کنم .. اونها بهم گفتن اینو بگم چون همچین دختری اصلا توی کره پیدا نمیشه ، پس اونها همه جا دنبالم راه نمیوفتن تا بفهمن اونی که راجبش حرف میزدم کیه ، که بخوان اذیتت کنن

صداقت توی صدا و چشماش موج میزد و این باعث شد تا اشک بیشتری بریزم

_ با شنیدن حرفات برای چند دقیقه واقعا عصبی شدم .. پس تو حتما توی این چند روز خیلی اذیت شدی

دوباره دستش رو بالا آورد و روی گونه ام گذاشت و با دست دیگه اش من رو به آغوش کشید

به آرومی هق هق کردم و مشت محکمی حواله بازوی عضله ایش کردم

ولی اون با صدای آروم و مهربونی کنار گوشم زمزمه کرد :

_ من هیچ چیز و‌ هیچ‌کسی رو به تو ترجیح نمیدم ، این دختری که الان توی بغلم عه رو خیلی دوست دارم .. همه چیزت رو دوست دارم .. لبخندهای شیرینت رو دوست دارم .. عطر وانیلی بدنت ... صدای خنده های گوش نوازت .. مرواید سیاه چشمات .. لباسای رنگ و وارنگ کوتاهی که برام میپوشی .. بازیگوشی های دخترونت .. موهای بلندت که هر بار یه طور مدلش میدی .. همه چیزت رو دوست دارم ، تویی که به زندگیم یه عطر و بوی خاص دادی

خوب میدونست که به این آرامش از طرفش نیاز دارم

بوسه ایی روی موهام کاشت و ادامه داد

_ تو حتی بهتر از تصورات و خواسته هامی ...

سرم رو از بغلش بیرون آوردم و به چشماش خیره شدم

_ ببخشید جونگ‌کوک

لبخندی زد :

_ باید همون‌موقعه بهم زنگ ‌میزدی بجای اینکه این همه خودت رو عذاب بدی

دست هاشو دور طرف صورتم گذاشت و با انگشت شصتش اشک هامو پاک کرد و بوسه ایی روی پیشونیم گذاشت:

_ دوست دارم فقط لبخندت رو ببینم .. نمیخوام شبنم چشماتو ببینم مخصوصا وقتی که دلیل شبنم چشم هات من باشم


@kookieland

Report Page