It's me

It's me

Reyhane Ramezanzade

همین الان، ساعت ۱۲ و ۱۵ دقیقه‌ی ۲۸ آذر سال ۹۹ عه که من دارم اینو تایپ میکنم..

البته این ساعت شروع کردم، نمی‌دونم کی تموم میشه

خیلی وقت بود که میخواستم ی چیزی تو مایه های وصیت نامه بنویسم، چون هیچ ایده ای در مورد زمان مرگم ندارم

اما هی حسش میومد و می‌رفت تا اینکه تصمیم گرفتم واقعا بنویسمش، با اینکه حسش نبود-

به هر حال

خب همین اول کار باید ی چیز خیلی خیلی مهم رو بگم

من هیچ ایده ای ندارم این قراره چت زمانی خونده بشه، اصلا قراره خونده بشه یا نه. و هیچ ایده ای ندارم کی میمیرم و وقتی بمیرم تو چه شرایط و موقعیتی هستم.. پس هرچیزی که میگم، حرفای الآنم هستن

و فک نکنم در آینده برگردم و عوضشون کنم.. فک نکنم حوصله ام بشه(:

تصور زمانی که دیگه حال و آینده ای برام وجود نداشته باشه و فقط تبدیل به ی زندگی توی گذشته شده باشم، ی جورایی سخته..

اما در هر صورت، دلم میخواد بیشتر حرفایی که توی دلم هستن رو بگم

چیزایی که شاید هیچ وقت به کسی نگفتم‌‌..

شاید حالت ی زندگی نامه کوتاه از خودم؟ یکم خنده داره ولی حس جالبیه.. ی نگاه به زندگیم و توضیح در موردش

من از بچگی تو ی خونه حیاط دار با حیوونا و طبیعت بزرگ شدم، احتمالا به همین خاطر اینقدر دوستشون دارم

فک کنم از چهار سالگی میرفتم مهد کودک.. چیز زیادی یادم‌ نمیاد اما با هیچ کس خیلی صمیمی نبودم، ساکت و آروم و کم‌حرف بودم و خیلی وقتا با کسی بازی نمی‌کردم..

از همون موقعی ای که خیلی بچه بودم، خوانندگی و نویسندگی رو خیلی دوست داشتم. همیشه با خودم میگفتم وقتی بزرگ بشم ی نویسنده خیلی خفن میشم و کلی شعر و داستان و رمان چاپ میکنم..

کلاس اول، روز اول، با آرمیتا آشنا شدم و اون الان نزدیک ترین و صمیمی ترین و دوست هفت ساله امه..

کل ابتدایی رو تو ی مدرسه بودم

سال چهارم کلاسم از آرمیتا جدا شد

فک کنم سال پنجم بود که آرمیتا با کی پاپ آشنا شد..

منم از سال ششم آشنا شدم ولی کی پاپر نشدم

سال ششم برای تیزهوشان هدف داشتم..

فک کنم بهتر سال ۹۸ بود که خنده در وایکیکی رو دیدم

از قبلش هم بعضی از آهنگای اکسو و.. که آرمیتا بهم داده بود رو گوش میکردم البته..

ولی بعد از وایکیکی، با جی دراگون به عنوان اولین آیدول کره ای کن میشناختم و دوستش داشتم آشنا شدم.. بعدش هم رسید به بیگ بنگ. شاید اون موقع به خودم میگفتم وی آی پی (فن بیگ بنگ) ولی الان که مفهموم فن رو درک میکنم به خودم چنین اجازه ای نمیدم..

خلاصه که اولین بار خرداد بود که استری کیدز رو دیدم، تابستون رو با آهنگاشون سپری کردم و ذره ذره استی شدم و حتی خودمم نفهمیدم چی شد که اونا خانواده ام و ی جورایی اولویت‌ اولم شدن..

البته کی پاپ خیلی مزخرف و سمیه، آهنگا و ام وی ها خیلی خوبن و به زندگی کمک میکنن ولی جدا از اونا کلا چیز بدیه و منم بدم نمیاد ازش دور شم اما متاسفانه جوری به اسکیز پل بستم که دیگه نمیتونم کی پاپ رو هم ایگنور کنم..

من.. دلم میخواست رپ کنم، دلم میخواست آهنگ بخونم

دلم میخواست ساز دهنی بزنم، دلم میخواست انگشتامو روی پیانو حرکت بدم..

دلم میخواست قلم بگیرم دستم و دنیای خودمو بسازم، دلم میخواست جادو کنم..

دلم میخواست با شعرام مردم رو به تحسین وادار کنم، دلم میخواست مردم رو درک کنم و کاری منم اونا هم منو درک کنن..

دلم میخواست به کلی از جاهای دنیا سفر کنم، دلم میخواست با آدما ارتباط داشته باشم، دلم میخواست نقطه های مختلف دنیا رو ببینم..

اینا رویا های تقریبا دفن شده من هستن و بودن و خواهند بود..

و الان، در ناامید ترین روز های زندگیم که تاحالا تجربه کردم، هیچ کدومشون رو دنبال نمیکنم..

فک میکنم که داروی همه آدما، عشقه

درسته عشق خودش ی نوع مریضیه، ولی می‌تونه خیلی ها رو درمان کنه.. فقط باید در زمان مناسب، مکان مناسب و به روش مناسب شکل بگیره..

معتقدم اگر اینقدر که نیاز به دوست داشتن و دوست داشته شدن داریم، بروز میدادیم و انجامش میدادیم، زندگی برامون بهتر میشد..

خلاصه همینا

من از تمام آدما، حیوونا، اشیا و کلا موجوداتی که توی زندگیم بودن به شدت ممنونم؛ همه اونا به من کمک کردن زندگیمو جلو ببرم و من از همه شون کلی چیز یاد گرفتم.. البته به میزان و روش های متفاوت.

توی همه زندگیم، همیشه میخواستم جبران کنم. همیشه میخواستم از ته دلم لطف و کمک های بقیه رو جبران کنم..

نمیتونم بگم بهترین تلاشمو کردم، اما واقعا تلاش کردم..

اما استری کیدز چیزیه که هرگز نتونستم قدردانیمو نسبت بهشون ابراز کنم و دینمو بهشون ابراز کنم و این چیزیه که تا ابد به خاطرش حسرت میخورم

همه کسایی که اینو میخونن و کلا همه آدمای دنیا،

خوب بخورید و خوب بخوابید، با بقیه مهربون باشید چون هر کسی در حال زندگی توی دنیای خودشه و شما هیچ وقت نمی‌فهمید توی دنیاش داره میجنگه یا داره استراحت می‌کنه..

اگر بخوای ببینی، توی هر چیزی ی زیبایی هست و اگر نخوای ببینی، هیچ جوره قانع نمیشی..

هیچ وقت در مورد چیزی صد درصد مطمئن نباشید چون جوری که شما به قضیه نگاه میکنید، هیچ وقت حوری نیست که دیگران هم نگاه می‌کنن..

سعی کنید آدمای اطرافتون رو درک کنید؛ اگر نشد، باهاشون کنار بیاید و اگر باز هم نشد، فقط نادیده شون بگیرید..

دیگه اینکه انسان موجود خیلی پیچیده ایه و توی زندگیش هیچ چیز ابدی و قطعی نیست

کلا اگر همیشه سعی کنید تعادل رو حفظ کنید خیلی خوبه..

سعی کنید زندگی کنید و از زندگی لذت ببرید و همیشه یادتون باشه آدما تنها به دنیا اومدن و تنها از دنیا میرن؛ ما فقط کنار هم هستیم که توی زندگی کردن به هم دیگه کمک کنیم..

ی توصیه خیلی مهم دارم، تمام تلاشتونو بکنید که از هر چیزی بهره ببرید و خوبیها و درخشندگیش رو کااااملا جذب کنید..

و تو زندگی موسیقی و آهنگ رو فراموش نکنید چون ی معجزه است (:


توی زندگیم تلاش کردم هر چیزی رو همون موقع که نیاز بوده به دیگران بدم و بهشون ببخشم، در نتیجه گنجینه خاصی ندارم.

غیر از چنتا چیز

یکی ی چنل دیلی خصوصی که تقریبا یک ماهه دارمش و جاییه که با خودم راحتم

و گوشیم که کلی چیز روشه و رمزشو فک کنم فقط آرمیتا بدونه..

به اضافه مقدار زیادی نوشته های کوتاه و متفاوت که همه شون یا تو چنلمه، یا تو بخش یادداشت های گوشیمه، یا تو جعبه مقوایی گوشه پایین تختم..

فک نکنم چیز دیگه ای باشه

تلاشمو کردم تو زندگیم حقی به گردن کسی نداشته باشم..

و همیشه حرف های ناگفته زیاده(:


مواظب خودتون باشید؛ مواظب دیگران هم باشید و بدونید تمام موجودات لیاقت عشق رو دارن^^


پ.ن. متن طولانی شد و حوصله ندارم از روش بخونم پس فقط امیدوارم اوکی باشه^^

ساعت هم الان ۱ و ۱۳ دقیقه است..

Report Page