Iran
@sokhanranihaa
🆔 @sokhanranihaa
🆔 @sokhanranihaa
🆑کانال سخنرانی ها
🌹
چرا ایران را دوست دارم؟
✍ عمادالدین باقی
«چرا ایران را دوست دارم؟» از بهترین پرسشهای دوران زندگیام است اما شاید پاسخ آن برای برخی دلنشین نباشد، چون تعلق به سرزمین درست مانند تعلق به خانواده است. اگر کسی در خانوادهاش احساس خوشی و خوشبختی کند، هیچچیز را با آن عوض نمیکند و اگر احساس خوشی نکند، پدیده دختران و پسران فراری و... طبیعی خواهد بود.»
«این سؤالی است که نمیدانم آیا بسیاری از افراد به آن اساسا فکر کردهاند یا فکر میکنند؟ بعضی افراد هم ممکن است با دلیل یا بدون دلیل ایران را دوست داشته باشند، بعضی افراد نیز ممکن است اصلا ایران را دوست نداشته باشند و به اجبار در آن زندگی کنند و هر کدام دلایل خاص خود را دارند. به هر حال پاسخ واحدی برای آن نمیتوان پیدا کرد. اگر از یک آمریکایی یا آلمانی هم بپرسید چرا کشور خود را دوست دارد، باز با همین تنوع پاسخها مواجه خواهید شد. یکی از مشکلات بزرگی که بسیاری از مهاجرتکنندگان در دیگر کشورها دارند، شغل و درآمد است. از این رو برای کسی که دعوتنامه داشته تا ضمن تکمیل تحصیلات، همزمان تدریس در دانشگاه در رشته علمی دلخواه خود با حقوق مناسب و خانه سازمانی داشته باشد اما در ایران مانده است، این پرسش جدیتر میشود اما ماندن من فقط به دلیل دوستداشتن ایران نیست، دوستداشتن ایران یکی از این دلایل است.
مرزهای جغرافیایی اعتباریاند اما این اعتباریبودن به معنای بیارزشبودن یا کماهمیتبودنشان نیست. همه قوانین در دنیا اعتباریاند اما بدون این قوانین دنیا مانند جنگل میشود. قوانین اعتباریاند اما مانند امور حقیقی در زندگی ما اثر میگذارند، مجازات و زندان و نظم و گردش قدرت و فساد و همه چیز با قانون تنظیم میشود.
درست است که مرزهای جغرافیایی اعتباریاند اما ما در هر جا که به دنیا میآییم و در آنجایی که بزرگ میشویم و از آن خاطره داریم، به بخشی از هویت ما و حافظه جمعی و زندگی ما و تاریخ ما تبدیل میشود و نمیتوان بهآسانی از انسان جدایش کرد.
فقط انسانیت است که مرز ندارد و مرز نمیشناسد و نباید و نمیتوان آن را محکوم به مرزها کرد. غم انسانها در هر جایی از زمین غم ماست، شادی انسانها در هر جای زمین، شادی ماست، ستم به انسان در هر جای عالم ستم به همه ماست و ما نباید بیتفاوت باشیم. علاوهبراین سرزمین مادری هر کس مانند خانه و خانواده او است. اگر بخواهم از تشبیه مدد بجویم و ایران را به موجودی انسانی مانند کنم، میتوان گفت: «مادر بیمار». هر انسانی هم شادی دارد، هم خشم، هم خوب دارد و هم بد و ایران ما نیز در مجموع، موجودی است مداراجو با فرهنگ غنی و ثروتمند و اصیل اما فعلا بیمار و آن همه فضائل چنین موجودی را به سبب این عارضهاش انکار نمیکنم و کفران نمیورزم و وظیفه میدانم که در حد بضاعت خود این مام را درمان کنم. باید بمانم چون اگر سهمی حتی به اندازه خردلی در روزگار ناگوارش داشته باشم، باید جبران کنم.
وقتی ایران را ترک کنم، مردم خواهند گفت اینها دغدغه آزادی و سعادت مردم را ندارند و همه حرفها برای گرینکارت بود و برای این بود که بتوانند پذیرشی به دست آورند و خود را از اینجا برهانند و در امن و آسایش زندگی کنند. مردم به هر شعار نیکویی بدبین میشوند و بیاعتمادی نهادینهتر میشود. وقتی بروم، به امید بعضی افراد خیانت کردهام؛ بهویژه کسانی که با گفتهها و نوشتههای ما به صحنه آمدند. اگر بروم، تمام ادعاهای خود را مخدوش کردهام و گویا قادر به دفاع از آنچه گفتهام، نبودهام. اگر بروم، سرمایهای را که تاکنون اندوختهام، تباه میکنم و این سرمایه شخصی من نیست؛ بلکه با مشارکت همگان ساخته شده است. اگر بروم، دیگر این نیستم که هستم و... پس ماندن در ایران فقط به دلیل دوستداشتن آن نیست. به این دلیل هم هست که «خیرالناس من انفع للناس» هرجا بیشتر به نفع مردم باشم و بتوانم حال دیگران را خوب کنم، دلیل خوبی است برای آنجابودن و فکر میکنم امروز در ایرانمان مفیدترم.
«چرا ایران را دوست دارم؟» از بهترین پرسشهای دوران زندگیام است اما شاید پاسخ آن برای برخی دلنشین نباشد، چون تعلق به سرزمین درست مانند تعلق به خانواده است. اگر کسی در خانوادهاش احساس خوشی و خوشبختی کند، هیچچیز را با آن عوض نمیکند و اگر احساس خوشی نکند، پدیده دختران و پسران فراری و... طبیعی خواهد بود. در بهترین کشورهای دنیا نیز همینگونه است. امروز پدیده مهاجرت از کشورهای آزاد و مرفه به کشورهای عقبمانده و جهانسومی و غیر دموکراتیک وجود ندارد و مهاجرت یکطرفه است.
بهوفور میشنویم که از کشورهای آسیایی به هزینه جان خود مهاجرت میکنند و عدهای در نیمه راه طعمه امواج مرگآفرین میشوند؛ یعنی افراد زیادی به هر قیمتی خود را به کشورهای توسعهیافته میرسانند اما اگر شرایط زندگی سیاسی و اجتماعی و اقتصادی
آن کشورها هم مثل منطقه ما شود، وضعیت اینگونه نخواهد ماند. من ایران را دوست دارم ولی به جای فرار از خانه ترجیح میدهم بمانم و برای شادابیاش تلاش کنم. مهاجرت و جهانگردی را دوست دارم و آرزوی سرکوبشده من است اما رفتن بدون برگشتن را هرگز.
من ایران را دوست دارم، نهفقط چون خانه من است بلکه به همان دلیلی که آرتور پوپ و ریچارد فرای، دو دانشمند بزرگ، دوست داشتند؛ چنان که وصیت کردند آنها را در ایران دفن کنند. هرکس با ادبیات، موسیقی، فرهنگ و تمدن ایران و جاذبههای بینظیرش آشنا شود، دلبسته آن میشود. ایران کشور ثروتمندی است که دولتمردانش نمیتوانند آن را بالقوه کنند تا مردم خوشبخت باشند؛ چون ظاهرا خوشبختی خودشان کافی است.
من اتوپیایی هم فکر نمیکنم، چون با اتباع زیادی از دیگر کشورها دیدار کردهام. وقتی آنها هم از زندگی در کشور خود گفتهاند، دریافتهام آسمان همهجا یک رنگ است و هرکدام غصههای خود را دارند و واقعا حقیقت دارد که گفته است «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی کَبَدٍ» (بلد، ۴). ما انسان را در دل رنج و زحمت آفریدیم. رنج بخش جداییناپذیر زندگی انسان است و باید آن را پذیرفت و مدیریت کرد. استادی را دیدم که سالها در فرانسه زیست ولی افسرده شد و بازگشت و کسانی را هم دیدهام که اگر شرایط اینجا را دون شأن خود میدانستند اما از شرایط ناگوارتر در دیار غربت خشنودند. پس همه مثل هم نیستند. آدمها با هم فرق میکنند و موقعیتهای آنها هم با یکدیگر فرق میکند.
من در اینجا احساس تنهایی نمیکنم. بارها و بارها در کوچه و خیابانهای این شهر و حتی در سیستانوبلوچستان و آذربایجان و کردستان و دیگر شهرها مورد لطف و مهر قرار گرفتهام و همین باعث میشود هیچوقت احساس غربت نکنم؛ حتی در زندان اما در دیاری دیگر که نه تو آنها را میشناسی، نه آنها تو را میشناسند، مطمئنا همین احساس را نداری و در میان انبوه انسانها تنها هستی.
و باز یک دلیل خصوصیتر این است که یک نویسنده در جغرافیای خودش بالنده میشود و حرفی برای گفتن دارد و با تغییر همیشگی جغرافیایش شاید اندیشهاش عقیم شود. اگر ادامه بدهم، باز هم دلایل عامتر و خصوصیتری برای گفتن پیدا میشود اما برای اینجاماندن و با ایرانیان از هر قومی بودن و ایران را دوستداشتن فکر میکنم همین اندازه کفایت کند.»
✅روزنامه شرق