Interstellar

Interstellar

pejman ebrahimi

کوبریک به بهانه‌ی نولان!

دیگر به اندازه کافی این فیلم را دیده‌ام که بخواهم و بتوانم درباره‌اش بنویسم. من فیلم «2001 ادیسه فضایی» ساخته‌ی: استنلی کوبریک را دوست ندارم... اما با دیدن «اینتراستلار» باید اعتراف کنم که فیلم کوبریک چقدر فیلم مهم و استادانه و ماندگار و تاثیرگذاری است. ادیسه‌ی فضایی تا سالها و بلکه دهه‌ها ماندگار و همچنان تماشایی است و شاید تا ابد روی تمام فیلم‌های ژانر علمی-تخیلی تاثیرگذار باشد. خوش به حال کسانی که نسخه 70 میلی‌متری‌اش را در سینما تماشا کردند.

اما من هنوز و همچنان این فیلم کوبریک و خیلی از فیلم‌های دیگر او را دوست ندارم و کیست که نداند دوست‌داشتنی بودن یک فیلم و ماندگاری و اهمیتش دو مقوله‌ی کاملاً جدا از هم‌اند. من فیلم‌های کوبریک را دوست ندارم زیرا بیشتر فیلم‌های او مضامینی به شدت ضدبشری و ضد انسانی دارند و کاراکترهای او در بند غریزه‌اند و در چرخه‌ی پوچ زندگی خود اسیرند. این نگاه من است. من در جهان هنرهای دراماتیک فیلم‌هایی را می‌پسندم که شخصیت‌های اصلی‌شان حتی به بهای تباهی و مرگ و نیستی، تلاش کنند تا این جهان کثافت و پلشت را کمی فقط کمی به جای بهتری تبدیل کنند. شاید این، نگاهی آرمانی یا ایدئالیستی یا چه و چه باشد، اما من همین‌ام و هیچ چیزی نمی‌تواند این نگرش را در من تغییر دهد. بر همین اساس است که من فیلمسازهایی چون «میلوش فورمن» و «اسکورسیزی» و «کراننبرگ» و «سیدنی لومت» و «تارانتینو» را بیش از کوبریک دوست می‌دارم و می‌پسندم. جهان درام این است و هر کاری که در سیننا بکنیم و هر تجربه‌ی ضد سینمایی‌ای هم بخواهیم در آن انجام دهیم، باز به این می‌رسیم که سینما دراماتیک است و بدون داستان و درام ناقص است و می‌لنگد. اما این‌ها هرگز باعث نمی‌شوند که نگویم کوبریک فیلمساز مهم و ماندگاری است. در حقیقت ارزش تلاش و کار و ساخته‌های کوبریک بسیار بسیار بالاتر از افرادی چون گریفیث و چاپلین و آیزنشتاین و کوروساوا و برسون و هیچکاک و رنوار و گدار است. زیرا کوبریک چند مسئله را برای ابد در سینما به نام خود ثبت کرده است و در چند مورد هم تاثیرگذاری بسیاری داشته است.

کوبریک در «درخشش» اولین تجربه‌ها در زمینه‌ی استدی‌کم و سیلان دوربین را کسب می‌کند. او در «بری‌لیندون» وسیله‌ای طراحی می‌کند تا بتوان با نور شمع هم فیلم‌برداری کرد! در «اسپارتاکوس» کارهایی ویژه با لنز واید انجام می‌دهد و عمق میدان و فاصله سوژه و دوربین را دچار تحول و تغییر می‌کند... و همه‌ی این‌ها جدای از تجربه‌های ناب تصویری او در فیلم‌هایی چون: «دکتر استرنج‌لاو» یا «ادیسه‌ی فضایی» است. او هم چون بزرگانی نظیر ژیگاورتوف و ملییس، بی‌شک سینما را چند صد قدم جلوتر برده است. کاری که بسیار بسیارند کسانی که برعکس آن را انجام می‌دهند!

و ما امروز با تماشای فیلم‌هایی چون: «اینتراستلار» می‌فهمیم که کوبریک چقدر جلوتر از زمان خود بوده و تا میلیاردها سال بعد هم تاثیرگذار خواهد ماند. شما باید این شانس را داشته باشید و قسمت‌های ترجمه شده از طرحها و یادداشتهای او درباره‌ی فیلمنامه «ناپلئون» را بخوانید یا تفاله‌ی فیلمنامه‌ای به نام: «هوش مصنوعی» که توسط فیلمساز کندذهنی چون استیون اسپیلبرگ ساخته شد را ببینید تا این تاثیر و شخصیت را دریابید. اما یک چیز مسلم است و آن هم این است که کوبریک برای من جزو حتی 10 فیلمساز محبوب تاریخ سینما هم نیست. بله شاید من از نگاه شما آدم بی‌انصاف و ابلهی باشم، اما این را خوب فهمیده‌ام که جهان سینما و درام به قهرمان‌هایی چون «تراویس بیکل» نیاز دارد تا دور از ناظر صرف بودن، قدمی بردارند و حتی در صورت نابود شدن محض، نقشی هرچند خفیف و کوچک در ساخت و نظام جهان اطراف خود داشته باشند. به قول یکی از منفورترین کاراکترهای یکی از محبوب‌ترین فیلم‌های من که توسط «مارتین اسکورسیزی» ساخته شده: "من نمی‌خوام محصول دنیای اطرافم باشم... می‌خوام دنیای اطرافم محصول من باشه..."

«اینتراستلار» فیلم تکان‌دهنده‌ای می‌بود اگر در هالیوود ساخته نمی‌شد! اگر این پایان خوش و ابلهانه و این امیدواریِ واضحِ هالیوودی و این نگاه کپک‌زده‌ی عرفانی و این نگرش مثلاً عمیق مذهبی در آن وجود نمی‌داشت... بله اگر و اگر و اگر.... و چندین و چند اگر دیگر... اینتراستلار فیلم درخشانی می‌بود! اما تا همین جا هم فیلم، فیلم خوبی است و یکی از 5 فیلم برتر سال در سینمای امریکا... که بی‌شک مهم‌ترین سینمای جهان است. شاید باید «نولان» با بودجه‌ی کمتری و در اروپا فیلم خود را جلوی دوربین می‌برد... شاید باید چون «لوک بسون» و «فون‌تریر» به قواعد و سرمایه‌های هالیوود پشت‌پا می‌زد.

تمام حرف فیلم «زمان» و مقوله‌ی فرسایش و مرگ است که در نگاه هالیوودی، مسائلی چون: نجات بشر و حرص و غریزه‌ی بقا و پایان خوش هم به آن سنجاق شده... و دانشمندانی که برای نجات بشر هم تلاش می‌کنند تا خانواده‌های امریکایی راضی از سالن بیرون بیایند! اما با وجود همه‌ی اینها، در این فیلم اشتباهات «نولان» در حد فیلمهای احمقانه‌اش چون: inception و prestige آزاردهنده نیست. شاید به خاطر اینکه در حد آن دو تجربه‌ی خفت‌بار خود و ایده‌ی اصلی خود را کاملاً به استودیو واگذار نکرده است!


در اینتراستلار کاراکترها نمی‌توانند گذشته را تغییر دهند و از ورای سیاه‌چاله و در بعد جدیدی تنها ناظر افعال گذشته‌ی خویشتن‌اند... که این درست است. حتی اگر از ورای یک سیاهچاله و با سرعتی بیشتر از سرعت نور در زمان حرکت کنیم و به گذشته برسیم، باز نمی‌توانیم در آن دخل و تصرف داشته باشیم و فقط ناظری هستیم صرف. شاید می‌شد به دور از قواعد و قوانین علمی و فیزیکی، تغییراتی در فیلم‌نامه داد و شاید... اما نه. این فیلمی است ساخته‌ی نولان و همین‌گونه است که می‌توان پی برد کارگردان‌هایی چون برتون و نولان و جارموش، آنهایی که فریاد می‌شوند نیستند و فقط کمی... فقط کمی بالاتر از دیگر هم‌نسلان کندذهن‌شان هستند. تمام این یادداشت به این دلیل نوشته شد که نویسنده‌ی این متن، برای بار چهارم این فیلم را دید و از شدت نگاه خوش‌بینانه‌ی آن و از فرط نگاه عرفان‌زده در آن به حال زار افتاد و در ذهن خود این فیلم را با فیلم کوبریک مقایسه کرد و از عظمت نگاه و دقت کوبریک دچار وحشت شد...! «ادیسه فضایی» کوبریک، بشر را آنگونه که باید: موجودی پست و حقیر اسیر در جهل و پوچی و نیستی خود به تصویر می‌کشد و آن لوح سیاه تمام حرف آن فیلم است... حال آنکه در فیلم نولان ما باید به زور چیزهایی را که نباید باور کنیم... چیزهایی را که نباید...!!!

pejman ebrahimi


Report Page