Innocent

Innocent


یونیفرم مدرسشو بیرون آورد و موهاشو مرتب کرد به بدن خسته اش کش و قوسی داد کوله کوچیکشو به سمت دیگه ای از دیوار کنار زد . از اینکه شرکت پدرش و سهام افت کرده بود اخم محوی بین ابروهاش نشست و جلوی آینه ایستاد چرا به این روز افتاده بود، به اون بارها گفته بود که نباید به هر کسی اعتماد کنه نگاهی به ساعتش کرد و نفسشو با کلافگی بیرون داد - فقط نیم ساعت وقت دارم ! آب نبات کوچیکشو گوشه لپش گذاشت و مشغول پوشیدن لباس فرم های دیگه ای شد . برق لب کمرنگی زد، موهای طلایی رنگشو روی پیشونیش ریخت باید هر چه زودتر خودشو به محل کارش میرسوند و کلاه مشکی رنگی رو روی سرش گذاشت، از خونه خارج شد دوست نداشت کسی توی این وضعیت ببینتش و بهش بارها اخطار داده بودن که بدون محافظ جایی نره، هندزفری رو توی گوشش گذاشت و از در اصلی خونه بیرون رفت . پک عمیقی به سیگارش زد و نگاهشو به افراد محوطه داخل حیات داد، امروز وقت این بود که انتقام چند ساله اشو از بزرگترین سهام دار اون شرکت بگیره شرکتی که حالا جز چند چک برگشتی هیچی براش نمونده بود فیلتر سیگارو داخل جا سیگاری خاموش کرد و نگاهی به عکس روی میز انداخت پسر خوشگلی بود، انگشت شصتشو روی لبای اون کشید و پوزخند زد طعمه امروزشم پیدا شده بود درسته اطلاعات کمی از اون داشت اما جدای از انتقامش پسر آقای پارک گزینه خوبی بود برای خالی کردن عصبانیتش و آروم کردن هورمون هاش. از روی صندلی بلند شد و بیرون رفت دوست داشت زمانی که جیمین رو میدزدند اونجا باشه سوار ون شد و سمت محل کار نیمه وقت پسر راه افتادند. نگاهی به ساعت انداخت و با ایستادن جلوی کافه شیشه دودی رنگ رو کمی پایین آورد و از دیدن پسر کوچولویی که کلاه داشت تکخندی زد + بدون اینکه یه خط رو بدنش بیوفته بیاریدش پیش من اشاره ای به مردهای دیگه کرد تا بیهوشش کنن و به پسری که از نزدیک خوشگلتر هم بود خیره شد . نگاهی به کوچه خلوت کافه انداخت طبیعی بود که هنوز کسی نیومده بود، سرشو به اطراف چرخوند و سنگ جلوی پاشو لگد زد با دیدن افرادی که جلوش ایستادن متعجب پلک زد و هندزفریشو از گوشش بیرون آورد . مکثی کرد و با دیدن سر تا پای مشکیشون آروم عقب رفت . ابنباتشو بیرون آورد و اخم ریزی کرد حس میکرد بازم گیر مزاحم های جنسی افتاده با عصبانیت دندوناشو روی هم فشار داد و نگاهشون کرد - به نفعتونه مزاحمم نشید وگرنه همین الان به پلیس زنگ میزنم ! آبنباتشو گوشه ای انداخت و با نزدیک شدن یکی از اونها خودشو عقب تر کشید و لبای لرزونشو گاز گرفت و صداشو بالاتر برد - جلوتر نیا وگرنه داد میزنم تا همه صدامو بشنون ! ضربان قلبش بالا رفته بود و برای اولین بار حس ترس داشت . آب دهنشو قورت داد و چشماشو روی هم فشرد نمیدونست چطور فرار کنه هر طرف که میچرخید به بدن یکیشون برخورد میکرد . به منظره رو به روش خیره شده بود پسری که میترسید ولی تظاهر به شجاع بودن میکرد پس پارک جیمین هم مثل پدرش بود، اسلحه اشو روی صندلی گذاشت و به یکی از مردها اشاره کرد که هر چه سریعتر بیهوشش کنند و اونو بیارن داخل ماشین کم کم داشت براش دردسرساز میشد . با کشیده شدن دستش بلند داد زد و خودشو سمت مخالف اونها کشید که با قرار گرفتن دستی روی دهنش شروع به تقلا کرد از بی ملاحضگی پدرش عصبی بود، با دیدن سرنگی که توی دست یکیشون بود بدنشو جمع کرد و ازش فاصله گرفت، از حس فرو رفتن سوزن به ساعدش عضله هاش شل شد و روی پاهاش افتاد، سرشو به ناچار به عقب تکیه داد و پلکهای نیمه هوشیارش روی هم افتادند . با پوزخند به پسری که جلوی پاش بیهوش بود نگاه میکرد . پوست سفید و اندام قابل تحسینی داشت به راننده اشاره ای کرد که سمت عمارت برگردند به جلو خیز برداشت و انگشتشو روی لبای پسر کشید + باورش سخته که فرشته کوچولویی مثل تو وجود داشته و من ندیدمش ... اروم به گونه سفیدش زد و با اخم به راننده گفت که سرعتشو سریعتر کنه دوست داشت بقیه چیزایی که زیر لباسای جیمین بود رو هم کشف کنه . از صداهای گنگ و آرومی که میشنید آروم چشماشو باز کرد . نمیفهمید چه بلایی سرش اومده، آروم لای چشماشو باز کرد و بدن خشکشو تکون داد با وحشت نگاهی به دستاش انداخت کی جرأت کرده بود اونو به تخت ببنده، چرا هیچ لباسی تنش نبود ؟ ناله ای از درد کرد و به اطراف خیره شد اتاق تاریک و با نور کمی که بخاطر چراغ خواب بود یعنی اون مردای سیاه پوش اونو دزدیده بودند ؟ امکان نداشت، نمیتونست چنین چیزی اتفاق بیوفته از ترس لرزید و دستاشو مشت کرد . بعد چیدن وسایلایی که برای ترسوندن پسر آماده کرده بود دوربین روی میز رو برداشت و سمت تخت چرخید، با دیدن تکون خوردنای پسر لبخند زد و لبه تخت نشست + بیدار شدی کوچولو ؟ بعد کمی مکث دیلدوی سایز بزرگ رو برداشت و بدون آماده کردن جیمین کامل وارد سوراخش کرد + من تورو ندزدیدم .. فقط قراره یه سکس هات و خشن داشته باشیم اسپنک محکمی به بوت پسر زد و دیلدورو چرخوند . مچشو به شدت تکون داد و با عصبانیت نگاهشو به مرد داد - دست ... دست نزن بهم عوضیی !! خودشو بالاتر کشید تا از زیر دستای اون فرار کنه با درد شدید پایین تنش ناله ای از درد کرد و هق زد - ولم کن ... بزار برممم .. چی میخوای از من ؟ چرا میخای ... با من ... سکس کنی . از اسپنکی که به بوتش خورد لبشو گاز گرفت و پاهاشو به هم مالید از اسپنک خوردن خوشش میومد ولی الان موقعیت فکر به این چیز هارو نداشت - نمیزارم ... نمیتونی... با من اینکارو بکنی !! بدن خودشو با شدت تکون داد از این وضعیت متنفر بود و زیر نگاهای مرد معذب میشد . بی توجه به حرفای پسر چشماشو چرخوند و از روی تخت بلند شد . اسپنکر روی میز رو برداشت از کسایی که مطیع نبودند به شدت متنفر بود، زبونشو روی لبش کشید و بین پاهای پسر نشست + سکس ما در واقع تجاوزه بیبی بوی قراره اینجا فقط به من خوش بگذره نه تو ! زیپ شلوارشو پایین کشید، دیلدو رو بیرون آورد و روی بدن پسر خم شد، با اسپنکر ضربه محکمی به ران پاش زد و روی تخت پرتش کرد، دیکشو کامل وارد و ضربه زد از تنگی حفره‌‌ی داغش به راحتی حدس میزد که باکره اس نیشخند زد و ضربه هاشو محکمتر داخلش کوبید . حس گنگ و بدی داشت از حرفای مرد سرشو به بالشت فشار داد و سرشو چرخوند دلش نمیخواست ببینه که چه اتفاقی در انتظارشه، ناله ای از درد اسپنکر کرد، با درد شدیدی و بدی که تو کمرش پیچید ملافه زیر دستشو چنگ زد و به هق هق افتاد، چشماشو روی هم فشار داد داغی بدنش و حس ضربه های مرد داخلش کم کم داشتن تحریکش میکردن وضعیت بدی داشت از اینکه حس دردش کم کم داشت به لذت تغییر میکرد متنفر بود، چشماشو باز کرد و نفسای عمیق کشید - عااححح .... اوممم ... لبشو محکم گاز گرفت و ملافرو کشید عصبی بود که ناخاسته بلند ناله کرده، تقصیر خودش بود که نتونست جلوشو بگیره مطمئن بود دلیل خوبی برای مسخره شدن دست مرد داده بود . از شنیدن صدای ناله پسر پوزخند صداداری زد و موهای اون رو بین انگشتاش کشید + مثل اینکه هورنی کوچولو هم داره لذت میبره، هوم ؟ دستشو عقب برد و کنار پهلوی باریکش گذاشت، بدن خواستنی و کیوتی داشت . صورت و بی‌قراری جیمین نشون میداد که به اندازه ی کافی تحریک شده ضربه هاشو محکمتر داخلش کوبید و طولی نکشید که ارضا شد، بی توجه به اون دیکشو بیرون کشید و دستاشو باز کرد حالا جیمین آزاد بود . از روی تخت بلند شد و دوربین روی میز رو خاموش کرد، کارش تموم شده بود، زیپ شلوارشو بالا کشید روی صندلی نشست و نگاهی به پسری که روی تخت بیهوش افتاده بود انداخت + کارم باهات تموم شده ... میتونی بری شیشه ویسکی رو برداشت و شات خودش رو پر کرد خوشحال بود که تونسته بود انتقام بگیره اما این پسر بی گناه بود . با رها شدن دستاش نفس آسوده ای کشید، لبای خشک شدشو خیس کرد از لیزی کام مرد لای پاهاش حس عجیبی داشت . حسی مثل اینکه بخواد دوباره تجربه‌ش کنه، نمیدونست چطوری میتونه همچین چیزی رو بخواد، با وجود درد کمرش آروم از جاش بلند شد و نگاهشو به مرد روی مبل داد . - من ... میخوام که .. اینجا .. یعنی میخوام اینجا پیشت .. بمونم .. از چشمای مرد هیچ حسی رو نمیتونست بخونه خودشو آروم آروم بهش رسوند و با سختی زانو زد . - ددی ... لطفا بزار اینجا باشم دستشو روی زانوی کوک گذاشت و لباشو آویزون کرد . متعجب نگاهی به لبای جیمین انداخت و بعد دومین جمله اش بلند خندید ، انگشتاشو روی فک پسر کوچکتر کشید - ددی ؟ اوکی بوی قبول میکنم اینجا باشی ولی فکر خیانت به سرت بزنه ... بدنت سالم نمیمونه ! دستشو لای موهاش برد و کمی بهمشون ریخت - میگم برات حموم رو آماده کنن و شب آماده باش .. دوباره قراره چیزی که میدونم میخوای رو انجام بدیم شات رو روی میز جلوش گذاشت و از اتاق بیرون رفت . جیمین مبهوت از چیزی که شنیده بود جیغی از خوشحالی کشید و با درد یهویی کمرش ناله کرد - عاححح ... باید ... بهش عادت کنم .. ددی شب منو میخواد ... با یاد آوری اتفاق افتادن دوباره رابطشون لبخند خجالتی زد و سمت حمام رفت .

Report Page