In School

In School

#Guchi

آنچه گذشت ...


+تهیونگ،مامان و بابام ساعت ۱۸ پیام دادن.. من ندیدم .. گفتن کلید تو زیپ جلوی کیفمه ولی نیست .. نههههههههه....


_ خب... این یعنی چی؟

+یعنی!

_؟؟؟


&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_


+😐

_آوو.. خب ببین فامیلی چیزی نداری بری خونشون ..


+نه😕

_عمو،عمه،خاله،دایی؟؟

+نه😕

_دخترعمو،دخترعمه،دخترخاله،دختردایی؟

+وااااای تهیونگ وقتی اونارو ندارم بچه هاشون کجا بودن😐

_😂👌🏻😐

_الان خیلی دیره کلید ساز که نیست ‌..🙄

+واااای .. یعنی نمیتونم خونه مدیر کیم بمونم؟


گوشی تهیونگ زنگ خورد و با ادای افراد خواب آلود گفت ..


_الو،پدر؟.. نه ممنون ..،مراقب باش.. ،به مادر سلام برسون.. ،بای


پس از صحبت تهیونگ با پدرش .. تهیونگ رو به تو کرد و گفت..


_آخه ... اینجا خونه پسر مدیر کیمه...



+چی ..


چیزی که شنیدی رو باور نکردی .. و بلند بلند از شوک خندیدی و گفتی ...


+الان پدرت کجا رفت؟

_مادربزرگم تو ایلسانه و مادرم هم به خاطر وابستگی شدید به مادربزرگم اونجاست .. پدرم هم ماهی یکبار برای آبیاری میاد...اولین شنبه هر ماه ..من پدرمو فقط تو مدرسه میبینم .. چند ماهی هست که مستقل زندگی میکنم .. گاهی اوقات با جیمین و کوک ...


+خب؟

 میشه خونه شما بمونم پسر مدیر کیم؟


_البته که میشه ...


+میشه اتاق رو بهم نشون بدی؟

همه در ها قفله...


_میدونی اینجا اتاق زیاد داره .. تا چند ماه پیش کلید ها دست من بود .. یه بار با کوک و جیمین رفتیم مسافرت وقتی برگشتیم دزد به خونمون حمله کرده بود ... و از اون به بعد در اتاق ها قفله .. کلیدش هم دست....


+آها... دست کی؟

_کلیدش هم دست مامانمه🤗😅

+چیییییی؟ خدا واقعا خنده داره...


_چیش خنده داره؟ من کلا ۱۸ سالمه ها😕

+منظورم اینه که .. تنها زندگی می‌کنی چجوری میتونن تو رو تنها بزارن...


_خب ..خودم خواستم ..


+اوه... اگه خودت خواستی که بحثش جداست ...


چند لحظه ای تو سکوت گذرانده شد

....

 قلنج دست و گردنتو شکوندی و گفتی ..

+حوصلم سر رفت ... اههههههه😞


تهیونگ از جاش بلند شد .. 

و به سمت گوشی موبایلش رفت و شروع کرد به شماره گیری ...


_الو؟ خوابیدین شماااا؟ ..خونه اید؟.. کوک هم خوابیده ؟!.. بیداره؟! .. باشه من دارم میام اونجا .. آره .. میبینمت بای ...



بعد اینکه تماسشو قطع کرد .. به تو گفت ..


_من دارم میرم بیرون .. خوب استراحت کن ... 


+ میخوای بری خونه جیمین؟ 

_آه... آره چطور؟

+ آخه گفتی کوک هم اونجاست ..

ساعت ۲:۳۰ نصفه شب منو میخوای تنها بزاری بزی خونه دوستات... نمیگی من قرارع یک هفته اینجا بمونم یه تعهدی نسبت به من داری؟؟


( صحبتی از ادمین گوچی:

 اینجا ا.ت دقیقا با این حرفش تایید کرد که یک هفته اینجا میمونه...😉😁😂 )



_میخوای ... توام بیای؟

+خب .. من رفتم لباسامو بپوشم ..

آخ ... یادم رفت لباس خودم لک شد .. 

میشه.‌..؟


_آره.. تیشرت مجلسی هام تو اون کمده..


به سمت تهیونگ رفتی و گونشو بوسیدی و گفتی...

+ممنونم تهیونگااااااا .... تو از داداش نداشته منم بهتری برام ...


با این کاری که کردی ... تهیونگ لبخند زیرزیرکی زد و رفت نشست رو صندلی اتاقش .. دقیقا روبرو تو....



تو روت به سمت کمد بود و مشغول انتخاب کردن لباس بودی که با سرعت برگشتی ..


+تهیونگااااااا چطوره ؟؟


زمانی که برگشتی دیدی تهیونگ داره نگات می‌کنه یکم خجالت کشیدی ..


_خیلی قشنگه .. بپوش ببین بهت میاد .. البته تو سفیدی .. چشم و ابرو مشکی هم که هستی ... از اونجایی که این تیشرت مشکی قرمز و با خط های سفیده .. خیلی بهت میاد مطمئنا


از این تعریف هایی که ازت کرد لپات قرمز شد ...


+ممنون... بریم ...


_در کمد بغلی رو باز کن..

+ چ...چرا؟

_فقط به حرفم گوش بده ..


شروع کردی به حرفای تهیونگ عمل کردن ... در کمدو باز کردی 


+خب..

_ردیف اول.. کارتون مشکی رو بردار ..


+آ..آ... برداشتم...

_بازش کن...

®©®©®©®©®©®©®©®©

حواستون هست که امروز دوتا دارت دادم؟

چون دوستون دارم نخواستم بمونید تو خماری ..

ولی نظرات شما خیلی کمه.. انگاری که منو دوست ندارید


خب ،خب ،

گلایه بسه😔✌🏻🥺😂

خوشگلام ..

 اینم از پارت چهارم رمان ( In school)


In School= در مدرسه

😘😍😅❤️


پاستیلا ازم حمایت کنید .. 

نظرات بالا و انرژی : اپ پارت بعدی😅💜


ادمین گوچی عاشقتونه💙💜🌸

Report Page