I Love You

I Love You

𝑇𝑜𝑜𝑘𝑎🎀
@TXTFIC

دوباره بهش زنگ زدی، این تقریبا پونزدهمین بار بود که جوابتو نمیداد.

هوفی کشیدی و روی صندلی‌های بقل پل نشستی و به .دریاچه‌ی زیر پل خیره شدی

یعنی الان کجاست؟ چرا جوابت رو نمیداد؟ نکنه بلایی سرش اومده...؟

دستت رو لای موهای سیاهت کشیدی و منتظر موندی...

حدودا ده دقیقه بعد صدای آشنایی از خواب بلندت کرد.

-ا/ت یا پاشو یونجونیت اومده!

از خواب بلندی شدی و فهمیدی که خوابت برده...

-یاااااا من با تو قهرم!

-ببخشید...

از صندلی بلند شدی و رو به روش وایسادی.

-چرا جوابم رو ندادی؟میدونی چقد نگرانت شدم؟فکر کردم-

حرفت با انگشتی که روی لبت نشست قطع شد، دستت رو گرفت و دنبال خودش کشوند، توی کوچه ای متوقف شد.

-ا/ت یا میدونم ناراحتی ولی ما ضبط داشتیم گوشی رو ازم گرفته بودن، امروز جبران میکنم...

-نه بهونه نیار من باهات قهرم!

-لوس نشو دیگه!

پشتت رو بهش کردی که اونم دستت رو گرفت و سمت خودش کشید.

دوتا آرنج‌هات روی قفسه‌ی سینه‌اش قرار گرفت و دست هاش دور کمرت قفل شد.

-یا یونجونا ولم کن...

-بگو من الان چیکار کنم که آشتی کنی؟

سعی کردی خودت رو از بغلش بیرون بکشی ولی اون نمیذاشت.

-میخوای بریم دریاچه رو از نزدیک ببینیم نه از رو پل؟

چون که خیلی دوست داشتی سرفه‌ی ریزی کردی و ازش دور شدی.

-باشه ولم کن!

آروم از بغلش بیرون اومدی، باشوق دستت رو کشید و سمت پله‌هایی بردت که آخرش به آلاچیق‌هایی میرسید که خالی بودن، نزدیک‌تر رفتین و بقل دریاچه نشستین هر دو محو منظره‌ی زیبای غروب خورشید بودین که صدای بم یونجون تو گوشت پیچید

-هنوز قهری؟

به قیافه‌ی مظلومش نگاه کردی و دلت نیومد نبخشیش

-نه بخشیدمت پیشی!

لبخندی زد و آغوشش رو برات باز کرد

-دوستت دارم...!

-من بیشتر!

-من خیلی بیشتر...!




* * * * * * * * * * * *


End


Written by: Tooka

Channel: @TXTFIC

Report Page