Hushed

Hushed

Nobody

و آغاز ،

شروع هر چیز است ؛ شروع یک تغییر!

*فلش بک

خیلی چیزا عصبیش میکرد.

بیشتر روزا،نمی تونم به یاد بیارم که همه چیز تقریبا خوب بود.

حدس میزنم همه چیز از وقتی شروع شد که مادرم ما رو ترک کرد،فقط به خاطر اینکه نمی تونست با پدرم کنار بیاد و پدرم اون نزاشت مادرم منو به همراه خودش ببره!

حتی نمی تونستم ازش سر دربیارم...

و هیچ چیز بدتر از این نبود که تو با پدر وحشی که داری توی یه خونه حبس باشی...

(پایان فلش بک)

تو زندگیم‌ می تونم تضمین کنم که 2 چیز هر روز تکرار میشه:

1)جان،پدرم هر روز مست میکنه

2)من و برای تمام مشکلات خودش،کارهایی که انجام دادم کتک میزنه و آره این درد داره و عذاب آوره،و وقتی کارش با من تموم میشه منو توی اتاق زیرشیروانی با رویاهای از بین رفته ام تنها میزاره.

جان،پدرم!

یک مرد قد بلند،با اخلاقی شبیه به یک گاو وحشی،درواقع اون‌می تونه یک گاو نر وحشی رو توی یک مسابقه زمین بزنه،البته الان انگار دارم ازش تعریف می کنم ولی هیچ چیزی بیشتر از این نمیخوام که چاقو رو توی قلبش بچرخونم.

جوری که اون اینکارو با من کرد،که البته خودش داستان دیگه ای داره.

با این حال،پدرم یک فرد محتاطه و باعث میشه من همیشه زخمامو پنهان کنم.

اون حتی در مورد پیدایش اون زخمها هم روی بدنم دروغ میگه،و هیچکس حتی به چیزی هم مشکوک نمیشه.

این تنها اغاز هرچیزی که میتونه اتفاق بی افته اس...


*کاملیا

بالاخره این مدرسه لعنتی تموم شد کتابارو روی میز رها کردم دیگه بهشون نیازی نداشتم کولمو بردشتمو از بین بچه هایی که با خوشحالی باهم دیگه حرف میزدنو گاهی جزوه هاشونو پرت میکردن به سمت هم دیگه گذشتمو بالاخره از ساختمون مدرسه خارج شدم 

خیلی وقته تصمیم گرفتم وقتی فارغ التحصیل شدم از اون جهنمی که جان برام ساخته بود بزنم بیرون....

Report Page