Hush

Hush

t.me/BTSNSFW

گازِ محکمی از گردنت گرفت و کمرت ، که بهش چنگ انداخته بود رو رها کرد.


بدون اینکه عضوش رو ازت خارج کنه از روی پله ای که روش دراز کشیده بودی بلندت کرد و حالا سطح کمرت با سرامیکای سرد عمارت تماس پیدا کرده بود.

"س...سرده"


لبش رو بین دندوناش کشید و بالاخره کراواتش رو شل کرد ؛ دو طرف کمرت رو توی دستش گرفت و ضربه هاش رو از همون ثانیه ی اول محکم و محکم تر بهت کوبید.

"بهش.. عادت میکنی!"


پلکات رو بهم فشردی و همونطور که ریز ناله میکردی حرفش رو تایید کردی ؛ به هرحال قرار نبود با حرف تو از روی زمین بلندت کنه و بزارتت اونجایی که میخوای !

چون تو خودت خواسته بودی که این اتفاق بیوفته ؛ با غر زدنات ، حرص در آوردنات و عصبانی کردنِ معشوقه ی بی اعصابت ... 'کیم نامجون'


"آه... شت!"

دستاش رو دو طرف سرت گذاشت و خودش رو بالا تر کشید ، روت تنظیم شد و میدونستی قراره چه اتفاقی بیوفته !

پس سعی کردی کمکش کنی:

"اوممم ، یالا نامجونا... توم خالی شو... بهم بدش"


چشماش رو بست و محکم تر از قبل بهت ضربه زد:

"بهت میدمش بیبی... میدمش"


این حد از خسته نشدنو تو یه نفر رو درک نمیکردی ، البته تا قبل از اینکه با وکیل سرسخت و خشن پدرت آشنا بشی !


با حس سوزش عضوت ناله ی تقریبا بلندی کردی که دستش تمام دهنت رو پوشوند:

"هیشش.. تو که نمیخوای خدمتکار صداتو بشنوه؟ میخوای؟"


همونطور که دستش روی دهنت بود و به چشمات که درشتشون کرده بودی خیره بود ضربه ی آخر رو بهت زد و کام داغش رو درونت خالی کرد.

زیر دستش بلند ناله کردی و با حلقه کردن پاهات دور کمرش ، روی خودت انداختیش.

دستش از روی دهنت کنار رفت و عضوش رو بیشتر حس کردی.

"آه... اومم"


آرنجاش رو کنار سرت ستون کرد.

"باید بزاری بلند شم بیبی... "

آب دهنت رو قورت دادی و به حرفش گوش نکردی ؛ به درک که خدمتکار میخواست خونه رو بگرده یا تمیزکاری کنه یا هر چیز دیگه ای!

تو داشتی از اون ، درون خودت لذت میبردی ، اونم وقتی اینطوری برای تو نفس نفس میزد.


"هیشش... تو که نمیخوای خدمتکارا چیزی بشنون؟"


حرف خودش رو بهش برگردوندی که پوزخندی زد.

"اومم... بیبی هورنیِ من... به فاک رفتن روی پله برات کافی نبود؟ نکنه بازم میخوای؟ منو بازم تو خودت میخوای؟.. دوست داری وقتی توت میکوبم؟"


ابرویی بالا انداختی و خندیدی:

"هی! تو الان منو ، رو پله های خونه ی بابام به فاک دادی! جای عذرخواهی کردن داری باهام لاس میزنی؟"


لیسی به لب های قلوه ایت زد و چشماش رو عمدا خمار کرد.

"اوه کامان بیبی... تو بدتر از ایناشم تجربه کردی... نکنه یادت نیست؟"


با یاداوری اولین سکستون ، اونم تو جایی که هیچ وقت فکرش رو نمیکردی با پوزخندی که بی اراده رو لبات به وجود اومده بود ، نگاهت رو ازش گرفتی.


البته فقط اون بیش از اندازه هات بود ، اگه آشپزخونه ، کنار فواره ی آب ، تو اتاق مهمون و تو دستشویی رو فاکتور میگرفتی!


متوجه خجالتت شد:

"رو میز اتاق کارِ بابات بفاکت دادم... آره ، به یاد بیار... به یاد بیار که چطور زیرم جیغ میکشیدی و ازم میخواستی بس کنم ، چون ممکن بود هر لحظه بابات از راه برسه"

"بس کن"


نمیخواست بس کنه!

"دیکمو بیشتر میخواستی ، داشتی ازم لذت میبردی... با اینکه از ترس رنگت پریده بود ، ولی ردم نکردی"

چشمات رو محکم رو هم فشار دادی و پشیمون شدی از اینکه تصمیم گرفتی انقدر نزدیک به خودت نگهش داری:

"نامجونا.."


"نمیدونی وقتی توت خالیش کردم ، چطوری مردمک چشمات لرزید وقتی نمیتونستی باور کنی... اون موقع فهمیدم که به توت خالیش کردن علاقه دارم"


ریز به رفتارِ سابقت خندیدی و لبات رو توی دهنت کشیدی.

"هی... من تازه هیجده سالم شده بود"


پوزخندی زد و لیسی به لاله ی گوشت زد.

"اون کوچولو الان چند سالشه؟"

"هی... بهم نگو کوچولو ! من بیست سالمه!!"

"جدی؟ نگم کوچولو؟"

"نگو!"

"پس چطوره یه کوچولو بهم بدی تا نگم.."


چشمات درشت شد:

"چی؟"


لبخند کجی زد و با کمی عقب رفتن دوباره ضربه ی محکمی دورنت کوبید.

"آااههه"


از شل شدن پاهات استفاده کرد و ازت بیرون کشید ، شلوارش رو بالا کشید و دکمه اش رو بست.

کتش که کنارتون افتاده بود رو دور بدنت پیچید و لباس هات رو روی شکمت گذاشت.

"به یه دوش نیاز داری و اینکه..."


پاهات رو دور کمرش برد و با حلقه کردن دستاش دور کمرت ، بغلت کرد و صد در صد ، به سمت اتاقت رفت.

"... نمیدونم قرصای ضدبارداری تو اتاقتن یا نه !"


"هی... تو دیوونه که نشدی ، درسته؟"

"شاید ..."

"قرار نیست هیچ کوچولوی کوفتی داشته باشیم ، باشه؟"

"تو مشخص میکنی؟"

اخمی کردی و موهای پشت گردنش رو کشیدی:

"آره"


پوزخندش پررنگ تر شد:

"پس بهم نشون بده چطوری جلومو میگیری... وقتی دوباره دارم با آبم پرت کنم"


به دیوار کوبیدت و با یه دست نگهت داشت ، لبت رو گزیدی و چشمات رو محکم روی هم فشار دادی و زودتر از اون چیزی که فکرش رو بکنی عضوش رو دوباره درونت احساس کردی.

"آههه... این... این خیلی"


ضربه ی اولش رو محکم بهت کوبید و سرش رو بالا و پایین کرد:

"هاته؟ ... منم همینطور فکر میکنم ولی... بهتره زیاد لذتتو بلند فریاد نزنی و بزاری کسی تو این وضعیت متوجهمون نشه"


مک صداداری به لب هات زد.

"پس تا تموم شدن کارمون..."

انگشت اشاره اش رو جلوی بینیش گرفت.

"..هیش !"

دیگه حرفی نزد و فقط صدای ضربه های وحشیانه اش بود که بهت کوبیده میشد سکوت بینتون رو دگرگون میکرد.


⌯┈──┈┈⋆┈┈──┈⌯

ᯊ @BTSNSFW ᯊ


Report Page