Hotel

Hotel

S.J

وارد آسانسور شد و خودشو پشت جمعیت قایم کرد ظرفیت آسانسور تقریبا پر شده بود و فقط یه نفر میتونست سوار بشه در درحال بسته شدن بود که پسری از دور داد میزد:صبر کنید در و نگهدارید

یونگی نمیدید که اون جلو چه خبره ولی انگار در و نگهداشته بودن تا اون پسر سوار بشه

پسر خودشو تو جمعیت انداخت و از فردی که در و نگه داشته بود تشکر کرد و خودشو به سمت آخر اتاقک آسانسور رسوند که دقیقا کنار یونگی بود

یونگی نگاهی به پسر انداخت که نگاهش تو نگاه پسر گره خورد

پسر با خوش رویی آروم گفت:سلام

یونگی سری تکون داد و جواب سلامش و داد

تو هر طبقه افرادی از آسانسور خارج میشدن و به جز اون پسر و یونگی کسی توی آسانسور نبود

پسر با شگفتی گفت:یااا منو تو فقط موندیم تو تو طبقه چندمی؟

یونگی بی تفاوت گفت:طبقه 12

پسر بیشتر شگفت زده شد و گفت که اونم طبقه دوازدهمه

یونگی حرفی نداشت که بگه به نظرش اون پسر زیادی صمیمی برخورد میکرد

صدای زنگ آسانسور اومد که خبر از این میداد که اونا به مقصدشون رسیدن

هر دو از آسانسور خارج شدن

یونگی کلیدی که از مهماندار هتل گرفته بود و درآورد و سمت اتاقش رفت

در و باز کرد و داخل شد میخواست در و ببنده که اون پسر و دید که دقیقا داخل اتاق روبه رویی اون شد

بهش نگاه کرد که پسر متوجه شد و گفت:یااا همسایه شدیم

یونگی حرفی نداشت دوباره اون پسر گفت:اسم من جینه نمیدونم چند وقت قراره همسایه باشیم ولی فک کنم باید اسم همو بدونیم شاید به کمک هم نیاز داشتیم

یونگی سری تکون داد و گفت:منم یونگی ام از آشناییت خوشوقتم

جین دوباره میخواست چیزی بگه که یونگی در و بست

جین لباش آویزون شد و زمزمه وار گفت:منم همینطور

 ...

روز ها میگذشت و یونگی بیشتر مواقع یا توی اتاقش بود یا بیرون میرفت و بخاطر شغلش که معماری بود از ساختمون های قدیمی عکس میگرفت

و بیشتر مواقع که بیرون میرفت جین و میدید که تا متوجه اون میشد سمتش میومد و میخواست باهاش حرف بزنه ولی یونگی اونو از سر خودش باز میکرد و نمیگذاشت که زیاد حرف بزنه

بعد از چند ساعت عکاسی از ساختمون قدیمی که معماری جالبی داشت به هتل رفت

حوصله آشپزی نداشت و برای آشپزی دیر شده بود

در یخچال و باز کرد هیچ چیزی جز سوپ خرچنگی که چند روز پیش درست کرده بود نبود

ظرف سوپ و بیرون آورد و بدون اینکه اونو گرم کنه خورد

توی رخت خوابش دراز کشیده بود که احساس کرد شکمش درد میکنه توجه نکرد و پتو رو روی خودش انداخت ولی هر لحظه که میگذشت دل دردش بدتر میشد بلند شد و جعبه ی کمک های اولیه رو آورد ولی هیچ قرصی نبود

حالش از قبل بدتر شده بود به سمت در اتاق رفت تا بتونه از مهماندارا کمک بگیره

در و به سختی باز کرد نگاهی به اطراف انداخت کسی توی راه رو نبود

یهو در اتاق رو به رویی باز شد

جین درحالی که کیسه زباله ای دستش بود بیرون اومد و نگاهش به یونگی خورد

نگران شد و کیسه رو انداخت و به سمت یونگی رفت

جین:یونگی حالت خوبه؟چیشده؟

یونگی که صورتش از درد توهم رفته بود گفت:دلم درد میکنه

جین سریع یونگی و روی کولش انداخت و داخل اتاق خودش برد و روی تخت خودش خوابوند

گوشی رو برداشت و به کسی زنگ زد

یونگی از درد به خودش میپیچید

جین با مهربونی به یونگی میکفت که تحمل کنه

زنگ در به صدا در اومد جین به طرف در رفت و فردی و با خودش به اتاق خواب آورد

اون فرد که دوتر بود یونگی و معاینه کرد و به جین گفت آب بیاره تا قرص بخوره

یونگی قرص و خورد

اون فرد رو به جین گفت:چیز خاصی نیست فکر کنم بعد 1ساعت حالش خوب بشه فقط اگه کیسه آب داری کمپرس آب گرم روی شکم و پهلوهاش بذار تا دردش کمتر بشه

جین باشه ای گفت و تشکری کرد و تا دم در همراهیش کرد

یونگی چشماش و بسته بود و سعی میکرد که دردش و تحمل کنه

جین همراه کیسه آب به سمت یونگی اومد و کنار تخت نشست و کیسه آب گرم و آروم روی شکم اش گذاشت

کمی حال یونگی بهتر شد

جین با احتیاط کیسه آب گرم و روی شکم و اطراف شکم یونگی میگذاشت

یک ساعتی گذشته بود و یونگی دردش کم شد و به خواب رفته بود

جین کیسه آب و با خودش به آشپزخونه برد کیسه رو خالی کرد و بالای کابینت گذاشت

به اتاق رفت و پتوی خودش رو روی یونگی کشید و چراغ و خاموش کرد و روی مبلی که توی اتاقش بود خوابید

یونگی چشماش و باز کرد آروم بلند شد به اطرافش نگاه کرد داخل اتاق خودش نبود کمی فکر کرد و اتفاق دیشب و یادش اومد

سریع بلند شد و از اتاق خواب بیرون اومد

جین درحالی که داشت تخم مرغ و به صورت ماهرانه ای سرخ میکرد با صدای پا به پشتش نگاه کرد و با دیرن یونگی گفت:آههه بیدار شدی؟حالت خوبه؟

یونگی خجالت زده گفت:خوبم من واقعا بخاطر دیشب متاسفم

جین تخم مرغ ها رو داخل بشقاب انداخت و گفت:برای چی؟بیا صبحانه بخوریم

یونگی با مخالفت گفت:نه نه من دیگه میرم

جین به سمت یونگی اومد و اونو با خودش به سمت میز آورد و روی صندلی نشوند:منکه نمیتونم این همه تخم مرغ و بخورم بیا باهم بخوریم

جین ام روی صندلی کناریه یونگی نشست

مشغول خوردن شدن

یونگی از آشپزی جین شگفت زده شد با اینکه یه تخم مرغ ساده بود ولی به نظرش خوشمزه ترین غذایی بود که تا به حال چشیده

بعد از تموم شدن غذا یونگی از جین تشکر کرد

جین به شوخی گفت:اوممم پس بیا ظرفا رو تو بشور

یونگی بلند شد که جین فوری گفت:نه نه نمیخواد من فقط شوخی کردم

ولی یونگی ظرفا رو گرفت و گفت:این کمترین کاریه که میتونم امروز به عنوان تشکر انجام بدم

یونگی دیگه اجازه مخالفت نداد و ظرفا رو شست

...

یه هفته از اون روز گذشته بود و جین و یونگی صمیمیت زیادی بینشون به وجود اومده بود و بیشتر مواقع توی اتاق هم بودن

شب جین به اتاق یونگی اومد چون دیروز یونگی بهش گفته بود که باهم بشینن و فیلم ببینن

یونگی فیلم ترسناکی گذاشت و روی مبل کنار جین نشست

فیلم به شدت ترسناک بود و یونگی و جین طوری داد میزدن که یکی از مهماندارا اومده بود و بهشون اخطار داد

جین رو به یونگی گفت:یه فیلم دیگه بذار فقط ترسناک نباشه

یونگی سرش و خاروند و گفت:آهه میدونی من من فیلم دارم میدونی اما خب خب

جین چشم تیز کرد و یونگی و نگاه کرد:بگو ببینم چه فیلمی داری که اینجوری داری تته پته میکنی

یونگی هوفی کشید و فیلم دیگه ای گذاشت

فیلم شردع شد

جین با دیدن فیلم چشماش گرد شد و به یونگی نگاه کرد و گفت:تو..

یونگی پیشی گرفت و گفت:لطفا چیزی نگو

جین حرفی نزد و دوباره به تلویزیون نگاه کرد

فیلم فوق العاده صحنه دار بود

یونگی نمیتونست به جین نگاه کنه و به تلویزیون خیره شده بود

دیگه آخرای فیلم بود که سر جین روی شونه یونگی افتاد

یونگی به جین نگاه کرد به نظر میرسید که خوابش برده

یونگی از این فرصت استفاده کرد و تمام اجزای صورت جین و با دقت نگاه کرد تا رسید به لب هاش

فیلم داشت با صحنه بوسه تموم میشد یونگی هوس کرد که جین و ببوسه

سرشو خم کرد و لباش و به لب های جین نزدیک تر کرد

جین چشم هاش و باز کرد و با لبخند خبیثی گفت :مچت و گرفتم

یونگی دست پاچه شد و خواست فاصله بگیره که جین دستش و پشت سر یونگی قرار داد و اونو به طرف خودش کشوند و لبای یونگی و داخل دهن خودش برد

تو مرحله اول یونگی تو شوک بود ولی با تکون خوردن لبای جین روی لبای خودش به خودش اومد همکاری کرد

و دستاش و به سمت گردن جین برد و پشتش قفل کرد و بیشتر نزدیک شد

هر دو توی عطش زیادی بودن و هر کدوم بیشتر میخواستن

یونگی زبون جین و با لبهاش توی دهن خودش برده بود و مک میزد و گاهی همراه لباش توی دهنش مینداخت

جین دکمه های لباس یونگی و باز کرد و اونو از تنش درآورد

از هم فاصله گرفتن هر دو نفس نفس میزدن

یونگی پیراهن جین و از تنش در آورد و خواست لبای جین و ببوسه که جین گفت:بیا بریم تو اتاق خواب

جین سریع تر رفت و یونگی دنبالش

جین خودشو روی تخت انداخت و یونگی روی جین خیمه زد دوباره لب هاشون بهم پیوند خورد و با عطش بیشتری همون میبوسیدن

یونگی با دست راستش به دیک جین دست زد و سعی در درآوردن شلوارش کرد

دست از بوسیدن برداشتن و یونگی شلوار جین و کامل درآورد و دیک جین و دید

دستاش و دورش حلقه زد و سرشو به سمتش نزدیک کرد

جین چشماش و بست

یونگی با ولع اونو داخل دهنش کرد و شروع به خوردن کرد

سرشو بالا و پایین میکرد و گاهی فقط سر کلاهک و لیس میزد جین با بی طاقتی آه میکشید و با دستش سر یونگی رو گرفته بود

یونگی دشت ادامه میداد که جین اونو از خودش فاصله داد و گفت:نوبت منه

شلوار یونگی رو به همراه شورتش درآورد و دیک نیمه بلند شده ی یونگی و داخل دهنش برد

جین ام به اندازه ی یونگی حرفه ای بود و صدای ناله های یونگی اونو جری تر میکرد

بعد چند دقیقه حالتشون و عوض کردن و طوری طوری خوابیدن که هر دو بتونن صو هم دیگه رو بخورن

دیک جین تو دهن یونگی بود و یونگی با دستاش به باسن خوش فرم جین چنگ زده بود و لپ های باسنش و گاهی از هم باز میکردو به حفره باسن جین نگاه میکرد و گاهی بهم میمالید

بعد از مدتی یونگی جین و روی تخت خوابوند و پاهاش و باز کرد با انگشت هاش سعی در گشاد کردن حفره جین میکرد

جین که شهوتش بالا رفته بود به تخت چنگ میزد و ناله میکرد

یونگی که تقریبا موفق شده بود دیکش و به سمت حفره برد و آروم داخلش فرو برد

جین ناله بدی کرد که یونگی و رو از پیش روی منصرف کرد

یونگی دیکش و بی حرکت داخل حفره نگه داشت تا جین کمی عادت کنه

 جین آروم تر شده بود و یونگی آروم تر از قبل فرو کرد که نصف دیکش داخل رفت

یونگی شروع به عقب و جلو کردن کرد و هر لحظه سرعتش رو بالا میبرد

بعد چند دقیقه دیک یونگی دیگه کامل داخل حفره جین بود و سرعت یونگی بالا تر رفته بود

جین پاهاش و دور کمر یونگی حلقه زده بود و آه های ناله گونه ای میزد که شهوت یونگی رو دو برابر میکرد

یونگی دیکش و درآورد و جین و به پشت خوابوند و بالشتی زیر شکم جین قرار داد که باسنش و بالا آورد

یونگی سیلی محکمی به باسن زد و صورتش و به سمت لبه های باسن جین برد و با دستاش لبه های باسنش رو گرفت و شروع به لیس زدن کرد جین باسنش جین باسنش و تکون میداد که یونگی از اینکارش خوشش اومده بود

صورتش و از باسن جین دور کرد و لبه های باسنش رو فاصله داد و دوباره دیکش و داخل حفره کرد و کمر باریک ولی خوش فرم جین و تو دستش گرفت

جین با ناله گفت:آههه یونگیااا آههههه

یونگی با صدای خش دار گفت:اسمم و صدا بزززن وقتی داری زیرم لذت میبری اسمم و صدا بزن برام ناله کن

یونگی سرعتش و بالا برده بود و خودشو روی جین انداخته بود و محکم ضربه میزد به طوری که صدای بدنشون تو اتاق پیچیده بود

بعد از چند دقیقه جین ناله بلندی کشید و ارضاء شد و دیکش روی بالشت زیرش تخلیه شد

یونگی ام بعد چند ضربه محکم همونجا داخل باسن جین تخلیه کرد

یونگی بی حال کنار جین دراز کشید

جین با دستش یونگی رو به طرف خودش کشید و توی بغل گرفت

یونگی به جین نگاه کرد و گفت:حاضری باهام رابطه داشته باشی؟

جین بوسه ای روی لب یونگی گذاشت و گفت:بیشتر از اونچه که فکرش و بکنی حاضرم

...

نظرتون و از طریق ناشناس بگید😊💋

Report Page