Horny BOY

Horny BOY

Bani

چشماشو باز کرد و اولین‌ چیزی که دید موهای طلایی فرشته کوچولو بود 

لبخندی به منظره ی اول صبحش زد و دستشو نوازشوار روی موهای ابریشمیش کشید

با حس لمس هایی روی موهاش از دنیای خواب دل کند تا منبع این بوی خوب و ارامش رو پیدا کنه

با باز کردن چشماش پارچه ی مشکی ای رو دید و بخاطر خماری خوابش که هنور مغزش لود نشده بود کمی سرشو بلند کرد

چشم هاش برای چندمین بار تو این چند وقت با اون تیله های مشکی برخورد کرد

چندبار پلک زد بعد سرشو چرخوند و پای چپ خودش رو وسط پاهای مرد و دستش رو روی سینش دید 

سریع از جا بلند شد و نشست و اب دهنشو قورت داد

+: ب... ببخشید... ته... تهیونگ شی

تهیونگ با دیدن موهای پسر که مثل ادیسون وقتی برق گرفتش بالا رفته بود و چشمای پف کردش نتونست جلو خودشو بگیره و پقی زد زیر خنده

جیمین با قیافه ی هنگیده به شونه ی تهیونگی که از شدت خنده رو تخت ولو شده بود ضربه زد

+: اقای کیم، دیوونه شدین؟

تهیونگ روی تخت نشست و صورت جیمین رو قاب دستاش کرد‌ و به سمت خودش کشیدش

-: تو‌ چرا اینقدر کیوتی اخه کوچولو

جیمین درحالی که دست مرد به لپاش فشار میاورد و لباش غنچه شده بود اخمی‌کرد و گفت

+: من کوشولو نیشتم

تهیونگ با لحن کیوت‌ جیمین بخاطر فشرده شدن لپاش دلش ضعف رفت و‌ گاز محکمی از لپ راستش گرفت و‌ اخ جیمین رو بلند کرد

به جای دندون هاش روی اون گونه ی سرخ نگاه کرد و لبخند رضایت بخشی زد

لپش درد میکرد و چشماش پر شده بود با دست های تپلش لپشو ماساژ داد تا از دردش کم کنه

+: خیلی بدین تهیونگ شی چرا اینکارو کردین اخخ درد میکنه

تهیونگ خیلی ریلکس شونه ای بالا انداخت و از تخت پایین اومد

-: دلم‌ خواست اگه بازم دلم بخواد میکنم یونو انجل!

جیمین دهنش از پرویی مردی‌ که تا دو ثانیه قبل اینجا بود باز موند

تهیونگ‌ لباس های رسمیش رو پوشیده بود و داشت قهوشو میخورد و جیمین هم با بازی داشت به تهمین غذا میداد

گوشی تهیونگ زنگ خورد

-: الو وکیل یانگ

*:..............

-: بله متوجهم ،من از این تصمیمم کاملا راضیم و سونها هم فکر نکنم مشکلی داشته باشه هر چند اگه مشکلی هم داشته باشه خودش مقصره نه من

*:............

-: باشه من نیم ساعت دیگه شرکتم 

*:............

-: ممنون منتظرتونم فعلا.

جیمین سوالی به تهیونگ‌ نگاه کرد 

-: وکیلم بود واسه طلاق به یسری پرونده نیاز داره باید براش ببرم

جیمین سری تکون داد و به غذا دادن به تهمین ادامه داد

تهیونگ مدارک لازم رو تو کیف سامسونت نوکمدادیش گذاشت و از اتاق مشترکش که تا چند ساعت دیگه فقط اتاق خودش میشد بیرون اومد

تهمینی که بغل جیمین بود و جیمین داشت دست و صورتش رو که سرلاکی شده بود تمیز میکرد بوسید و خیلی یهویی بوسه ای هم روی موهای جیمین گذاشت و با گفتن ظهر برمیگردم مراقب خودتون باشید از خونه بیرون رفت

جیمین تو شوک بوسه بود که تهمین با دستای خیسش لپاشو کشید و خندید

نهار یه چیز ساده و خوشمزه درست کرد و بقیه روز رو به رقصیدن و بازی با تهمین گذروند

ساعت نزدیک‌ یک و نیم بود که در با شدت باز شدت و بعدش صدای داد تهیونگ فضای خونه رو پر کرد

جیمین سریع از اشپزخونه که درحال مرتب کردن میز بود بیرون اومد و تهمین هم با اون دوتا پاهای کوچولوش پشت سرش مثل جوجه اردکی‌که دنبال مامانش میدوه راه افتاد

+: چیشده تهیو......

تهیونگ با دیدن جیمین سریع به سمتش رفت و جسم سبک پسر رو روی دستاش بلند کرد و دور خودش چرخید

با خوشحالی داد میزد

-:تموم شد، جیمین تموم شد طلاقش داااااددددممممممم

محکم تر جیمینو گرفت و دوباره چرخید تهمین هم با لبخند کار باباشو تکرار میکرد و دور خودش میچرخید و صدا های کیوتی از شادی بیرون میداد

جیمین از ترس اینکه نیوفته حلقه ی دستاش دور گردن تهیونگ رو محکم تر کرد و سرش رو توی گردنش مخفی کرد

تهیونگ ریه هاشو از بوی یاس پسر پر کرد و بالاخره رضایت داد تا از بغلش بیاد بیرون

تهمین کمی تلو تلو خورد و تِپ رو زمین افتاد

جیمین سریع بلندش کرد و بوسه ای روی پیشونیش گذاشت و به سمت تهیونگ برگشت

+: خیلی خوشحالم تهیونگ شی این همون کار درستی بود که باید خیلی قبلا تر ها میکردین

لبخند تهیونگ محو نشدنی بود با خوشحالی گفت

-: امشب باید جشن بگیریم به جین هیونگ و نامجون هیونگ هم میگم ، نظرت چیه؟

جیمین لبخندی به شادی مرد زد

+: خیلی هم خوبه

نهار رو توی ارامش خوردن و تهمین بعدش خوابید و تهیونگ و جیمین هم به کمک هم میز رو جمع کردن و ظرف هارو شستن

هر کدوم تو اتاق خودشون بودن و ذهنشون درگیر فکرهای خودشون بود

ساعت چهار تهیونگ به اتاق جیمین رفت و وقتی دید خوابش برده بعد از کشیدن پتو روش از اتاق خارج شد و پیش پسر کوچولوش که دیگه کسی به اسم مادر نداشت رفت

واقعا نمیخواست پسرش بدون مادر بشه اما هیونگش راست میگفت اون کجاش مادر بود؟!

اسم مادر هم لکه دار میکرد

جیمین بیدار شد که به تهمین سری بزنه وقتی دید پدر و پسر خیلی راحت تو بغل همدیگه خوابیدن لبخندی زد و اروم از اتاق خارج شد

مایه کیک رو توی قاب قلبی شکل ریخت و داخل فر گذاشت تا بپزه ،خودش هم شروع کرد به تمیزکاری 

تهیونگ و تهمین در حالی که موهاشون ژولیده پولیده بود وارد اشپزخونه شدن و هردو همزمان با دستاشون چشم هاشونو میمالیدن

-: اههههممم (خمیازه) چیکار میکنی جمینا؟

جیمین دلش برای قیافه ی پدر پسر کیوت روبه روش ضعف رفت

+: دارم کیک برای جشن درست میکنم

-: هومم چه کیکی؟

+: کیک خیس شکلاتی، دوست داری؟

تهیونگ خواب از سرش پرید و‌ چشماش قلبی شدن

-: هات چاکلت هم میذاری کنارش؟

جیمین لبخندی زد و سرشو به نشونه ی تایید تکون داد

تهیونگ تهمین رو بغل کرد و گفت

-: میبینی تهمینا! ماما جیمین چقدر خوبهههه

خودش تازه فهمید چه زری زده سریع با پشت دست زد تو دهن خودش به جیمین نگاه کرد که چشماش گرد شده بود

تهمین هم به جیمین نگاه کرد و دستاشو برای اینکه جیمین بغلش کنه دراز کرد

*: ماما چیمی، ماما چیمی

تهیونگ سریع مخالفت کرد

-: نه تهمینا جیمین مامان نیست اون عموعه

تهمین بغض کرد و دوباره دستاشو برای جیمین دراز کرد

*: ماما چیمی ،مامااااااا

جیمین با گریه ی تهمین از هنگی بیرون اومد و پسر کوچولو رو از پدرش گرفت و بغلش کرد

تهمین بینیش رو با یقه ی لباس جیمین پاک کرد

*: تمهیم ماما چیمی لاب 

-: نه تهمینا جیمین مامان تو نیست نباید اینو بگی

*: نهههه آپا بد، تمهیم ماما چیمی لاب

تهمین جیغی زد و بیشتر به جیمین چسبید

تهیونگ شرمنده سرشو پایین انداخت

-: جیمین......

جیمین نذاشت حرف مرد تموم بشه

+: اشکال نداره تهیونگ شی بچست نمیفهمه بذار هرچی دوست داره بگه

تهیونگ لبخندی به مهربونی فرشته ی روبه روش زد و از اشپزخونه خارج شد

ساعت هفت بعد از دراوردن کیک و ریختن سس مخصوص روش و توی یخچال‌ گذاشتنش برای جشن به رستورانی که هیونگ های تهیونگ اونجا یودن رفتن

تهمین رو صندلی مخصوص بچه پشت نشسته بود و جیمین هم جلو

+: امم تهیونگ شی میتونم یه سوال بپرسم؟

-: هوم میشنوم

+: شما اون روزی که سوکجین شی اومدن خونتون گفتین با همسرش میاد اما با نامجون شی اومده بود

تهیونگ لبخندی زد

-: جین و نامجون باهم ازدواج‌ کرد

+: چییییییی؟!!

جیمین با فک چسبیده به کف ماشین جیغ زد

تهیونگ برای یک لحظه بخاطر داد جیمین فرمون از دستش در رفت و تهمین هم شیشه شیری داشت میخورد پرت شد هوا و تق برگشت وسط پاهاش

تهمین بی اهمیت به حرف اون دوتا مرد موردعلاقش شیشه شیرشو برداشت و به خوردن ادامه داد

-: یااا جیمین چته؟ نزدیک بود تصادف کنم پسر

جیمین هنوزم شوکه بود

-: خب ببین جین هیونگ گی عه و نامجون هیونگ استریت بود جریان از این قراره که جین هیونگ موقع تحقیق روی پروژه ی دانشگاه به کتابخونه میره و اونجا نامجونو‌ میبینه و نمیدونم به عشق در نگاه اول اعتقاد داری یا نه اما جین هیونگ مغرور من عاشق اون مردک دستو پا چلفتی دراز میشه البته مغز متفکرشو انکار نمیکنم، میدونستی ای کیوش ۱۴۸ عه؟!

جیمین سرشو به نشونه ی نه تکون داد و تهیونگ ادامه داد

-: خب داشتم میگفتم جین هیونگ عاشق اون میشه و اینقدر براش دلبری میکنه که نامجون بهش کشش پیدا میکنه و کم کم اونم ازش خوشش میاد و یه شب که باهم میرن به بار میریزن رو هم اما نامجون هیونگ برای اینکه گرایشش رو به خودش ثابت کنه فرداش میره بار تا با یه دختر بخوابه و چی؟

سوالی به جیمین نگاه کرد و جیمین هم سوالی به تهیونگ

تهیونگ لبخندی زد و موهای جیمین رو‌ به هم ریخت و کیوتی زیر لب گفت

-: و نامجون هیونگ دیگه با دخترا تحریک‌ نمیشه و گی میشه

جیمین اویی گفت

+: واو نمیدونستم اونا هم گی ان

تهیونگ موشکفانه پرسید

-: اونا هم؟ مگه دیگه کی گیه؟

+: خب من و یونگی هیونگ هم گی ایم

جیمین با فهمیدن سوتی محشری که داده جفت دستاشو رو دهنش‌ گذاشت و به تهیونگ نگاه کرد

ذهن تهیونگ قهقه ی شیطانی ای بخاطر چیزی که خیلی وقت بود میخواست بشنوه زد ولی قیافش کاملا عادی بود

-: که اینطور

جیمین با تردید دستش رو از دهنش فاصله داد

+: الان شما نمیخواید منو از خونتون بیرون‌ کنید؟

-: نه، چرا باید همچین کاری بکنم؟

محض رضای خدا جیمین من دوتا هیونگ گی دارم که باهم ازدواج کردن و خودم هم.........فقط این فکرای هموفوبیکی رو راجب من نکن

به شکل خیلی ضایعی موضوع رو عوض‌ کرد و جیمین هم دیگه در این مورد بحث نکرد

جشن کوچیک پنج نفرشون خیلی عالی پیشرفت و ساعت ده شب نامجین ازشون جدا شدن چون مستر نامجون از همون اول دیکش نیمه تحریک شده بود و خدا میدونست که جین زیر میز چه کارهایی با اون مرد بیچاره کرده بود که دوبار ناله کرد و تهیونگ و جیمین نشنیده گرفتن

به خونه که رسیدن جیمین هات چاکلت ها رو درست کرد و برای تهمین هم شیرکاکائو توی شیشه شیرش ریخت

تهیونگ هم کیک رو از توی یخچال با چندتا زیر دستی و‌ چنگال برده بود توی‌ پذیرایی

جیمین هم سینی رو روی عسلی گذاشت و پارچه ای برای تهمین پهن کرد که جایی رو قهوه ای نکنه

برای هر کدوم تکه کیکی تو بشقاب گذاشت و با چنگال به دستشون داد

با شوخی و خنده و کارهای مسخره ی تهمین یک ساعت گذشت 

جیمین تهمین رو به اتاقش برد و برای خواب امادش کرد و تهیونک هم پذیرایی رو تمیز کرد

هر کس توی اتاق خودش بود 

تهیمن با ارامش خوابیده و تهیونگ‌ هم داشت چشم هاش گرم میشد اما جیمین داشت خودش رو برای نقشه ای که تو سرش بود اماده میکرد

~~~~~~~~~~~~~~~~~~

اینم از این پارت، امیدوارم لذت ببرین

روز مشخصی برای اپ نداره و همه ی پارت ها شرطیه و هروقت شرط نظرات رسید اپ میکنم

پس سایلنت ریدر نباشید

شرط نظرات برای پارت بعدی +7

Report Page