Honeymoon
T.me/JiminTopStan | @JiminTopStanشلوار آبینفتیش رو پا کرد و بلوز سفید آستین دارش رو که کمی هم کلفت به نظر میاومد به تن کرد، کلاه کپ فرانسویش رو که رنگش دقیقا نقطهی مقابل بلوز سفیدش بود رو هم روی سرش گذاشت و برای آخرینبار نگاهی به انعکاس خودش در آینه انداخت.
چتریهای روشنش رو کمی از روی پیشونیش کنار زد و با افشاندن اسپری مقابل آینه باعث شد بوی مطبوعی در اتاق جریان پیدا کنه و تمام این مدت این جین بود که با چهرهای در هم رفته روی تخت نشسته بود و جیمین رو نظاره میکرد.
روی پاشنهی پاهاش به سمت جین چرخید و بین لبهاش رو فاصله داد:
- اخم نکن جین! میدونی که خودمم دلم نمیخواد برم عزیزم.
- خب نرو!
- جین مجبورم! اون بچهها رو من حساب کردن، گناه دارن. مربیشون الان بیمارستان بستریه و فقط منم که میتونم جای اون قبل مسابقه ساپورتشون کنم...
جین نفسش رو صدا دار بیرون داد و سرش رو به سمت مخالف جیمین برگردوند. صورتش اخمالو بود و سمت راست لبش رو به دندون گرفته بود.
- سعی نکن منو آدم بده جلوه بدی! وقتی این حرفا رو میزنی معلومه نمیتونم بگم نرو!
جیمین لبخندی به مهربونی همسرش زد. بهش حق میداد که ناراحت و دلخور باشه، حقیقتش اینه که خودش هم ناراحت بود، آخه امروز تازه دومین روز از ماه عسلشون بود و جیمین مجبور بود جِجو رو به مقصد سئول ترک کنه و همسرش رو به مدت یک روز کامل توی اتاق هتل تنها بزاره.
با چند قدم بزرگ خودش رو به کنار تخت رسوند، کولهاش رو که همرنگ شلوارکش بود روی دوشش انداخت جین رو که با اون پیراهن سفیدِ دکمه دار لبهی تخت نشسته بود و با ناخنهاش ور میرفت از نظر گذروند.
- جین؟
صداش باعث شد همسرش سرش رو بالا بیاره و نگاه دلتنگش رو به مرد بده و لعنت! اون نگاه! اون نگاه دلتنگ که انگار با قطرههایی از اشک برق میزد!
به سمت صورت جین خم شد و لبهاش رو اسیر لبهای خودش کرد. چند بوسه ریز روی اون لبهای صورتی کاشت و به محض فاصله افتادن بین لبهای جین بوسه رو عمیق کرد. دقیقهای گذشت تا بالاخره جیمین با صدایی دلانگیز بوسه رو شکست و عقب کشید.
لبخندی به چهرهی جین زد و بوسهای رو برای خداحافظی کوتاه مدتشون به روی موهاش زد.
- منتظر همسر قهرمانت باش.
توصیف جیمین از خودش باعث خندهی ریز جین شد.
- منتظر همسر با اعتماد به سقفم هستم.
و بعد از چشمکی از جانب جیمین، مرد از اتاق هتل خارج شد.
- حالا که داری میری مطمئن شو قهرمانشون کنی!
و این آخرین جملهای بود که جیمین قبل از بستن در شنید و باعث شد با لبخندی بزرگ و انرژی زیاد راهی سئول بشه و برای اون بچهها تمام توانش رو به کار بگیره.
#MinJin #Scenario
✧・────⇣⇣────・✧
➖⃟🏴☠ 𝕵𝐢𝐦𝐢𝐧𝕿𝐨𝐩𝕾𝐭𝐚𝐧