home

home

𝑇𝑜𝑚𝑚𝑜²⁸
هری تاملینسون،٢٨ساله
لویی تاملینسون،٣٠ساله



_پرنسسای من کجان؟ددی برگشته خونه
همونطور که پاکتای خریدو تو دستش جا به جا می کرد با پای راستش درو بست و وارد خونه شد
بعد از گذاشتن خریداش روی کانتر اشپزخونه بی سر و صدا سمت پذیرایی رفت و نگاهشو به ایشمیل داد که همونطور که بین دستای هری توی هوا معلق بود دست و پا می زد و با ادا اطوارای پاپاش با ذوق می خندید

با حس حلقه شدن دستای کوچولویی دور پاش لبخندش عمیق تر شد و نگاهشو به پاهاش داد،جایی که دختر سه ساله شون بهش چسبیده بود و صورتشو بهشون فشار می داد

+ددیییییی!

وقتی لویی دارسی رو بغل کرد و چند بار توی هوا چرخوندش و به بالا پرتش کرد جیغ زد و بعد از اخرین بار که توی بغل ددیش افتاد دستای تپل و کوچیکشو محکم دور گردن مرد حلقه کرد و سرشو روی شونه‌ش گذاشت

_چطوری پرنسس؟پاپا رو که اذیت نکردی؟

+من نه ولی ایشمیل اذیتش کرد

لباشو به گوش لویی نزدیک کرد

+رو پاپا بالا اورد چون تازه شیر خورده بود ولی پاپا دعواش نکرد به جاش کلی خندید بعدشم رفتیم حموم باهامون کلی بازی کرد

حواسش نبود که هری از همون لحظه که دارسی اومد متوجهشون شد و حالا در حالی که پسرشو تو بغلش گرفته نشسته و با عشق تماشاشون میکنه

~پدر و دختر خوب باهم گرم گرفتینا انگار نه انگار که منم اینجام.دیگه اصلا به من توجه نمیکنی،شب رو مبلی تاملینسون.هی بشور بپز عین کلفت تو این خونه کار کن اخرشم لیتل شتای خودشو تحویل بگیره من هیچی به هیچی!

لویی سمت کاناپه حرکت کرد و همونطور که دستشو دور بدن دارسی محکم می کرد تا از تو بغلش نیفته خم شد تا لبای دلبر فرفریشو به اسارت بگیره

~ببخشید بیبی!تو که میدونی همه چیز من تویی

بعد از ناراضی دل کندن از لبای نرم پسر دارسی رو کنار هری روی کاناپه نشوند و سمت طبقه بالا دوید

_الان برمیگردم!

در اتاقو باز گذاشت تا حواسش باشه که هری و دارسی فال گوش پشت در اتاق نمونن

موبایلشو از جیبش بیرون کشید و با آنه تماس گرفت تا ازش درخواست کنه بچه ها رو برای یه هفته پیشش بذارن

درسته که دلش برای بچه ها تنگ شده بود و توی تور کم و بیش میدیدشون اما دلش برای وقت گذروندن با همسرش بیشتر بی تابی می کرد و اولویتش رفع دلتنگی و وقت گذاشتن برای هری بود

برای یه سفر یه هفته ای به پاریس برنامه ریزی کرده بود و حتی چمدوناشونم از قبل اماده کرده بود

بعد از اینکه آنه با خوشحالی مراقبت از بچه ها رو قبول کرد گوشیشو توی جیبش برگردوند و به طبقه پایین برگشت


.


~دیگه سفارش نکنما!دارسی مامان بزرگو اذیت نکن مراقب ایشمیل باش!خودم روزی سه بار زنگ میزنم بهتون ولی اگه مشکلی پیش اومد به من یا لویی خبر بدین!مامان همه چیزو نوشتم برنامه غذایی دارسی رو چسبوندم رو یخچال حواست باشه از زیر خوردن سبزیجات در نره!جما اومد اینجا ایشمیلو ندی دستش بچمو سر و ته کنه!مواظب خودتون باشین دلم براتون تنگ میشه!

^پسرم یه هفته‌ست همش همه اینا رو از دیشب ده بار تکرار کردی!حواسم به همه چی هست عزیزدلم بدون نگرانی از سفرت لذت ببر!مراقب خودتون باشین

روی زانوهاش نشست و بعد از بغل کردن دخترش گونه‌شو بوسید

بعد از بوسه بارون کردن ایشمیل و بغل کردن مامانش سمت ماشین رفت و بعد از اینکه راننده درو براش باز کرد کنار لویی نشست

~دلم براشون تنگ میشه ولی نمیتونم صبر کنم تا مثل اوایل که توی پرنسس پارک بودیم باهم تنها باشیم.باورم نمیشه ما همون دوتا نوجوون هورنی ایم که جلوی دوربین همو انگشت می کردن و حالا تقریبا هر دو هفته عشق بازی میکنیم.فکر کنم تو این هفت روز حسابی قراره جبران کنیم مگه نه؟

همونطور که از پنجره ماشین برای آنه و بچه ها دست تکون می دادن زیر گوش لویی زمزمه کرد و نیشخند لویی از چشمش دور نموند

_همو انگشت می کردیم نه!فقط من باهات ور می رفتم بیبی!درسته با اینکه عاشق بچه هامونم ولی دلم برا اونموقعا تنگ شده!سان اصن غصه نخوریا جبرانش میکنم برات


.


هنوز یه ربع از اینکه توی جت شخصیشون نشستن نگذشته بود که هری فکری به سرش زد.چرا فقط از هر فرصتی که داره بهترین استفاده رو نکنه؟

نگاهشو به لویی داد که داشت از اینکه چقدر بودن رو استیج براش لذتبخش بوده و از حمایت و ساپورت فنا توی این شیش ماه چقدر براش ارزش داره و ازشون ممنونه توئیت میزد و به توئیتای فنا جواب می داد

کاپ قهوه‌شو برداشت و طوری که انگار حواسش نیست یکم ازشو روی رون لویی ریخت

_فوک ایتتت!هزا مواظب باش لاو ممکن بود خودتو بسوزونی!

~ببخشید لو!بذار کمکت کنم شلوارتو در بیاری کاملا خیس شده

جلوی پای لویی روی زمین زانو زد و دستاشو گرفت.به سرعت برق با کمربند اونا رو روی دسته صندلی بست و از محکم بودنش مطمئن شد تا حین کارش لویی نتونه دستاشو ازاد کنه

_چیکار میکنی هز؟

نگاه گیجشو به چشمای سبز پسر مقابلش که شیطنت ازش میبارید دوخت و متوجه اتفاقی که در حال رخ دادن بود شد

_چیزی که میخوایو بهت میدم ولی اول دستامو باز کن لیتل دا-اههه شت!

کف دست هری که از روی شلوار روی دیکش کشیده می شد و داشت دردناکش می کرد اجازه نداد حرفشو تموم کنه

نفس بریده ای کشید و با تکیه دادن سرش به صندلی چشماشو بست

_ه-هری اگه همینطوری ادامه بدی بدون اینکه ک-کار دیگه ای کنیم تو شلوارم میام!

هری حرکت دستشو متوقف کرد و انگشتاشو سمت دکمه جین لویی برد

بعد از باز کردن دکمه و زیپش لبه هاشو گرفت و با باکسر پسر بزرگتر پایین کشیدش و باعث شد دیک متورم و سفتش ازاد بشه و به شکمش بچسبه

لویی چشماشو باز کرد و نگاهشو به هری داد که زبونشو روی لب پایینش کشید و بدون مکث دیکشو کامل بلعید

زمردای شبنم گرفتشو به اقیانوسای لویی گره زده بود و با گونه های کاملا فرو رفته بهش ماهرانه بلوجاب میداد

لویی طبق عادت خواست دستشو بین موهای هری ببره تا نگهشون داره ولی تازه یادش افتاد دستاش بسته شدن

_دستام-اه...دستامو باز کن بیبی

هری ابروهاشو به نشونه مخالفت بالا انداخت و دیک لویی رو از دهنش بیرون اورد

از بالزهاش تا سرشو بوسه های ریز گذاشت و طولشو لیس زد

بعد از گذاشتن یه بوسه روی کلاهکش بلند شد تا لباسای خودشو در بیاره

به سرعت شلوار و پنتیشو دراورد و روی صندلی خودش پرت کرد اما هودی مشکیشو از تنش بیرون نیاورد

همونطور که یه طرفه روی پای لویی مینشست بوسه خیسی روی گردن مردش گذاشت و لباشو به گوشش چسبوند

~قراره وقتی خودمو برات باز میکنم تماشام کنی پس خوب لذت ببر بوبر!

انگشت اشاره و میدلشو سمت دهنش برد و حین ساک زدنشون ارتباط چشمیشو با لویی قطع نکرد

_اهههه...ه-هز این کمربند شتی رو باز کن

انگشتاشو برای لحظه ای بیرون کشید

~فکرشم نکن بذارم خودتو لمس کنی هانی!

دوباره به کارش مشغول شد و با رضایت به لویی که حالا درد دیکش امونشو بریده بود و نمیتونست از صحنه هات و سکسی مقابلش چشم برداره خیره شد

بعد از اینکه کاملا خیسشون کرد خودشو روی پای پسر خم کرد و سرشو کج کنار دستای لویی روی دسته کنار پنجره گذاشت

تونست حبس شدن نفس مردشو بشنوه و میتونست حس کنه الان به باسنش خیره ست و دندوناشو به خاطر اینکه نمیتونه اسپنکش کنه روی هم فشار میده

انگشت میدلشو سمت رینگش برد و باسنشو بالاتر داد تا لویی دید بهتری داشته باشه

وقتی کاملا انگشتشو وارد خودش کرد ناله نازک و عمیقی از گلوش بیرون اومد و گونه‌شو به دست لویی چسبوند که مشت شده بود

یکم بعد که به پر بودن عادت کرد میدلشو بیرون کشید و همراه با انگشت اشاره‌ش دوباره داخل فرستاد و این بار همزمان با ناله‌ش لرزیدن بدن لویی رو زیر خودش حس کرد

تا جایی که حس کرد به اندازه کافی باز شده فینگرینشو ادامه داد و بلند شد و با نیشخند به لویی که قیافه‌ش حسابی داغون و به فاک رفته بود نگاه کرد

درسته که هری لویی رو با دیکش به فاک نمیده اما با کاراش اونو حسابی دیوونه میکنه

پاهاشو دو طرف پاهای لویی گذاشت و دست راستشو روی پنجره جت گذاشت تا تعادلش بهم نخوره

دیک متورم پسرو روی رینگش تنظیم کرد و اهسته اهسته وارد خودش کرد

وقتی کامل روش نشست یکم صبر کرد تا بهش عادت کنه.با گازی که لویی از شونه چپش گرفت بی اختیار جیغی کشید و سرش به عقب برگشت

همونطور که دستشو روی پنجره نگه داشته بود حرکتشو شروع کرد و سعی می کرد دندونای لویی که پشتش فرو می رفتنو نادیده بگیره

_ه-هزا من نزدیکم

دستشو روی پنجره محکم تر کرد و سرعت حرکاتشو بالاتر برد.با دست چپش به دیک دردناک خودش هندجاب می داد و سرشو به عقب تکیه داده بود

دستای بسته پسر بزرگتر مانع چسبیدن کامل بدناشون به هم می شد و این ازارش می داد اما برای تنوع خوب بود

دیک لویی به پروستاتش برخورد کرد و باعث پریدن بدنش شد،بعد از سه چهار تا ضربهتو همون جهت ناله کش دار و بلند لویی به گوشش خورد و کام گرمش بدنشو پر کرد

با یکم هندجاب بیشتر خودشم تو دستش به ارگاسم رسید و بی حال تو همون حالت موند تا نفسش سر جاش بیاد

_ همیشه گفتم تو اگه خواننده نمیشدی سوارکار شدن کاملا برازنده‌ت بود

سرشونه پسرو بوسید

_عالی بودی هز!ولی فکر نکن به خاطر اینکه دستامو بستی تنبیه نمیشی.نظرت راجع به پونزده تا اسپنک چیه پسر بد؟

وقتی از روی دیک لویی بلند می شد هیسی کشید و کام از توی رینگش روی رونهاش سر خورد.دستای لویی رو باز کرد و بعد از برداشتن دستمال مشغول تمیز کردن خودش و پوشیدن پنتیش شد

~فعلا که خیلی خسته‌م بعدا درموردش فکر میکنم

لویی بعد از پوشیدن باکسرش تو بغلش کشیدش و روی لباشو طولانی بوسید

_لاو یو بیبی کیکز

~لاو یو تو سوییت چیکز

همونطور که توی بغل لویی بود دستاشو روی سینه‌ش بهم گره کرد و بعد از فرو بردن سرش تو گودی گردن لویی،همونطور که موهاش نوازش می شد به خواب رفت.انگار تو این یه هفته قرار بود خیلی خوش بگذره

_

های لیتل شتز

خواستم حواس خودمو از اتفاقی که برای هری افتاد پرت کنم و چی بهتر از نوشتن؟تراوشات ناگهانی مغزمه دیگه ببخشید اگه خوب نشده



Report Page