Hoe

Hoe

پروفسور فرید🧐🧐👨‍🔬

ادامه_پارت374


کلی تماس از دست رفته از ایمان داشتم.....

نتمو روشن که کردم پیامهاش واسم اومدن بالا:

"یاسی من تورو میکنمت....

توله سگ

یاسی...

یاسی

یاسی جواب بده...

باشه دعادعا کن دستم بهت نرسه...یه پدری ازت درارم...."


لبخند مرموزی زدم و با پرت کردن گوشی روی پتو و از جا بلند شدم....یه بوی خوب از آشپزخونه میومد....چشمامو بستم و عطر اون غذای خوشمزه رو فرستادم به ریه هام که یهو با جیغ عمه چشمامو باز کردم.....

میخواست از کنار من رد بشه بعد چشمش که بهم افتاد ترسید و جیغ کشید...

متعجب از این حرکتش گفتم:

-چیشده عمه!

دستشو رو قلبش گذاشت و با کشیدن یه نفس عمیق گفت:

-عمه و درد.... عمه و درد بی درمون.....قیافه اشو...عینهو عروسک آنابل میمونه !!!

برو یه آبی به دست و صورتتو بشو زهرمو ترکوندی!

چیزی نگفتم...یعنی انقدر وحشتناکم وقتی از خواب بیدار میشم؟؟؟

رفتم سرویس بهداشتی....دست و صورتمو شستم و بعد اینبار رفتم سمت آشپزخونه....

چون ساعت ۱۱بود وقت از خوردن صبحانه گذشته بود ترجیح دادم فقط یه موز بردارم و بخورم.....

از عمه که مشغول آشپزی بود پرسیدم:

-ناهار امروز رو شما پختین!؟

همونطور که خیار و گوجه هارو آب میکشید جواب داد:

-بله...مامانت رفته بیرون....

بوی غذارو فرستادم به ریه هامو گفتم:

-به به....ببین عمه فرخنده چه کرده....همه رو دیوونه کرده.....

نگاه تندی بهم انداخت و گفت؛

-دری وری نگو....برو بگو یلدا بیاد بالا دیشب یکم لواشک درست کردم میخوام بهش بدم....

با چشمای از کاسه دراومده خیره شدم به عمه....

دهنم یه جوری شد....

دستمو رو شکم‌کشیدمو گفتم:

-وای عمه الهی قربومت برم.....یکم بهم میدی!؟ من عاشق لواشکم....

لبهاشو بهم فشرد و بعد با حرص گفت:

-اول برو بگو یلدا بیاد...

-نمیشه یه ذره بهم بدی!؟یه ذره....

-برو تا این خیار گوجه هارو نزدم تو سرت....

حالت چشماش جوری بود که آدم ماخواسته ازش می ترسید...یعنی یه جورایی خوب بلد بود با چشماش آدمو از خودش بترسونن....

تسلیم شدم و با پوشیدن لباس از خونه زدم بیرون.....

تا رفتم پایین همزمان ایمان هم درحالی که باعجله کفششو میپوشید و تلفنی حرف میزد از خونشون اومد بیرون....

تا منو دیدبا مخاطب پشت تلفن خداحافظی کرد و بعد کمرشو بلند کرد و با غضب بهم خیره شد....

انگار که قاتل بروسلی رو گرفته باش....

Report Page