Hm

Hm

t.me/BangtanSweet2013

چیکار میکنی اگه خودمو بکشم ،اگه بفهمی دیگه جیمینی نیست که بتونی شبا تو باهاش صبح کنی چیکار میکنی

وجودم برات مهمه ،صدای ضربانِ ممتد قلبم کنار گوشت برات مفهومی داره؟!

جیمین نیشخندی به افکار توی مغزش زد قطعاً زدن این حرفا غیر ممکن بود

چطور میتونست این حرفارو به اربابش بزنه اون متولد شده بود که یه برده باشه ،این چیزی بود که هیچ وقت تغییر نمیکرد

ولی شاید جیمین میتونست اولین تغییرو با آسیب زدن به خودش شروع کنه

لباس خواب نازک و بدن نما شو پوشیدو جلوی آینه قدی گوشه اتاق اربابش ایستاد و به صحنه حقارت آمیز مقابلش چشم دوخت جیمین از پست تلقی شدن توسط دیگران بیزار بود باید تمومش میکرد و میشد تغییری که یونگی باعثش بود

چشماشو بستو آه دردناکی از بین لباش خارج کرد

برگشتو باقدمای سست و بی اراده خودشو به کمد کنار تخت رسوند

بازش کرد و به چاقو گوشه کشو نگاه کرد، فقط باید انجامش میداد ..پس بی معطّلی برش داشت و رو تخت نشست و چاقورو رو شاهرگ دستش گذاشت و به ساعت رو دیوار چشم دوخت فقط پنج دقیقه تا اومدنِ اربابش وقت داشت

تیزی چاقو رو بی ملاحظه رو پوست سفید برفیش جابه جا میکرد شاید برای شروع ،خراشای سطحی رو پوستش بد نبود

با بریدگی هایی که رو پوست دستش به وجود آورد نفسشو صدا دار بیرون دادو آخی زیر لب گفت ،ولی مهم نبود بهتر از به بازی گرفته شدن احساساتش توسط اربابش بود ،باید میفهمید وجودش چه مفهومی برای ارباش داره

دوباره به ساعت نگاه کرد فقط یک دقیقه مونده بود

ثانیه ها تو مغز جیمین شروع به شمارش شدن

10..9...8...3..2...1 و صدای باز شدن در توسط ارباب سردو مغرورش

چاقو رو تو دستش فیکس کردو به صحنه رو بروش چشم دوخت

یونگی با بهت به پسرش نگاه میکرد چطور جیمین تونسته بود اینکارو کنه ،یونگی با دیدن خونی که از کنارِ دست جیمین رو ملافه سفید تخت در جریان بود چند قدم جلوتر رفت که باصدای جیمین سرجاش متوقف شد و ناباورانه بهش چشم دوخت

_جلو نیا ارباب ،جلو نیا

+چیکار داری میکنی جیمین ،تو به خودت آسیب زدی دیوانه ،بزار کمکت کنم میتونیم با حرف زدن مشکل و حل کنیم

یونگی به خودش جرئت داد و دوباره چند قدم نزدیک شد که اینبار جیمین با صدای بلند تری نسبت به قبل یونگی رو مخاطب قرار داد

_گفتم جلوووو نیااا عوضی

یونگی بخاطر عوض شدن لحن جیمین متعجب بود با صدای دوباره جیمین افکارش و کنار زدو بهش چشم دوخت

_تا حالا تحقیرت کردن ؟!تا حالا بخاطرِ بی پناه بودن زیر خواب کسی شدی !!تا حالا کسی بهت گفته چقد پستی و احساسات دیگران برات ذره ای مهم نیستن جواب بده ارباب

جیمین بغضی رو که سرسختانه سعی در سرکوب کردنشو داشت شکست و این شروع فرو ریختن چیزی ته قلب یونگی بود...با حرفای دردمند جیمین ترس بدی تمام وجودشو دربرگرفت شاید ترس از دست دادن تنها دلخوشی زندگیش یعنی جیمین عامل این ترس بود

اشکای مداوم جیمین رو صورتش قلب یونگی رو تکه تکه میکرد ...جیمین براش مهم بود حتی مهم تر از تنها دارییش یعنی جونش بود

جیمین از روی تخت بلند شدو با یه دستش مشغول باز کردن بند لباسش شد و بعد باز کردن بی معطلی با یه دستش از شونه هاش پایینش انداخت و به یونگی چشم دوخت

لخت بودن مقابل مردی که هر روز به ذره ذره بدنش تجاوز میکرد مهم نبود

قلب بی قرارش که فقط برای اربابش میزد به اندازه کافی نابود کننده بود

به چاقو تو دستش و بعد به یونگی نگاه کلی انداخت و با دست آزادش اشکای شورشو پاک کردونزدیک یونگی شد ولی درست تو چند قدمیش ایستادو بهش نگاه کردو ادامه داد

_هیچ وقت نتونستم در مورد احساساتم باهات حرف بزنم میدونی چرااا؟!چون تو اربابم بودی و من بردت

فقط میخواستم بدونم احساسمون نسبت به هم دو طرفست ......

ارباب من عاشقتم ،وقتی لمسم میکنی تا اوج جنون میرم

وقتی بخاطر لذتی که تو رابطه بهت میدم ناله میکنی میخوام بیشتر توم بکوبی

میتونی من و ببخشی ،من نمیخوام فقط یه برده حقیر باشم

یونگی با دونستن احساس واقعی پسرش لبخند محوی رو لباش شکل گرفت که از چشم جیمین دور نموند

جیمین تا خواست حرف بزنه یونگی فاصله بینشونو پر کرد و لباش و رو لبای خواستنی و گوشتی معشوقش گذاشت جیمین برده نبود اون هیچ وقت حکم برده رو برای یونگی نداشت ...،یونگی هم به همون اندازه عاشق بود شایدم بیشتر

جیمین با چشمای متعجب و باز به پلکای روهم افتاده اربابش که با تمام وجود لباشو به بازی گرفته بودخیره شد

یعنی این احساس دو طرفه بود ؟!!!

با گازی که از چونش گرفته شد فهمید باید همکاری کنی پس بی معطلی چشماشو بستو و چاقو تو دستشو گوشه ی دور اتاق پرت کرد و با بالا آوردنشون هر دوشو دور گردن یونگی حلقه کرد و با عشق مشغول پاسخ دادن به اون بوسه ناگهانی شد

یونگی دستاشو نوازش وار رو کمر جیمین حرکت دادو رو باسنش خزید با لمس دستای سرد یونگی با پوستش

جیمین آه ظریفی سرداد و همین آتیش خواستن و دوباره یکی شدن و تو وجود یونگی شعله ور کرد

یونگی شروع به حرکت

Report Page