Hk

Hk

Amii mibshm
استایل هلیا تو کافه
استایل کای تو کافه
اینم استایل سوبین. بقیه پسرای تی اکس تی هم تو همین مایه هان دگ

همون موقع امی وارد کافه شد که بره پیش هلیا و باهم صحبت کنن و بره پشت کافه و هلیا یه چیزی به امی بده که بخوره

ولی امی تا وارد کافه شد پسرای تی اکس تی رو دید و با تعجب باهاشون سلام و احوال پرسی کرد

امی: برا دیدن هلیا اومدین اینجا؟

استایل امی برا کافه😏😂😂


سوبین با تعجب:هلیا؟اون دختره که امروز با سوجین ارائه داد رو میگی؟مگه اینجا کار میکنه؟

و تو با دستت هلیا رو بهشون نشون میدی که داشت ماچا می‌برد سر یکی از میزها

همه ی پسرای تی اکس تی سرشونو بر میگردونن و اونو میبینن ولی هلیا نه متوجه امی میشه نه متوجه پسرای تی اکس تی

امی صندلی خالی که کنار یونجون بود رو میکشه بیرون و اونجا میشینه (خودمم شیپ میخوام برین کنار) و هلیا رو صدا میکنه و هلیا به سمتشون بر میگرده

میاد سر میز و میگه:

عه بچه ها شمام اینجایین..سفارشتون چیه؟

و با یه دفترچه و خودکار منتظر میمونه

کای: ما با اینکه بیشتر وقتا میایم اینجا چرا نمیدونستیم تو اینجا کار میکنی؟

هلیا:شاید چون دقت نکرده بودین..به هرحال سفارشتون چیه؟

کای و بومگیو و سوبین آیس لاته سفارش دادن امی چیلو سفارش داد و یونجون چون امی بهش پیشنهاد داده بود چیلو رو امتحان کنه هم چیلو سفارش داد و تهیون هم یه چای ماچا.

هلیا رفت که سفارشارو حاضر کنه

کای تو ذهنش..(استایل هلیا رو خیلی دوست داشتم..چرا تا الان به این دختر تو مدرسه توجهی نکرده بودم؟)

که سوبین میزنه پشتش و میگه به چی فک میکنی داداش من؟

کای: ه..هیچی..

همه گرم صحبت میشن ولی هلیا تو کل اون زمان تو ذهن کای میمونه..

بالاخره هلیا میاد و سفارشارو میزاره سر میز

هلیا:چیز دیگه ای نیاز ندارین؟

کای یهویی میگه: نه ولی خودت نمیتونی بیای بشینی پیشمون؟

هلیا با تعجب:ن..نه.من هنوز شیفتم تموم نشده

و برمیگرده سر کارش.

یکی دو ساعت میگذره و پسرا باهم دارن برمیگردن به کمپانی

سوبین در گوش کای:

هیونگ از هلیا خوشت اومده؟

کای قرمز میشه:

نمیدونم..فکر نکنم

یونجون یهو از پشت میپره وسطشون و میگه : ولی من فک میکنم خوشت اومده..

و اون لبخندی شیرینشو میزنه(قربونش برم پسرمو😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭)

بومگیو و تهیون هم از ماجرا خبردار میشن و تمام مدت سر به سر کای میزارن..

روز جدید-

کای که نمیخواد باور کنه از هلیا خوشش اومده،تلاش میکنه ازش متنفر شه که اینجوری حداقل کمتر آسیب ببینه(سناریو خودمههه به تو چه میخوام شبیه سناریو تو کنم.خیلی از این اذیتای سر دوست داشتنو دوس دارم حق اعتراض و انتقاد هم نداری بای)

برای همین کتاب ریاضی هلیا رو وقتی هلیا رفته بیرون که امی رو ببینه از تو کیفش در میاره و میزاره تو کیف خودش..

ی ربع بعد-

زنگ اول که ریاضیه شروع میشه و هلیا داره تو کیفش دنبال کتابش میگرده

معلم:هلیا شی چیکار داری میکنی؟چرا کتابت رو میزت نیست؟

هلیا:من..مطمئنم ک کتابمو گذاشته بودم تو کیفم ولی الان اینجا نیست..

معلم:مشکلی نداره چون بار اولته،اگه کسی مایل بود میتونه کتابشو با هلیا شریک شه

سوجین: من شریک میشم !

و هلیا برمیگرده سمت عقب ک سوجین نشسته و همزمان هم تخته رو نگاه میکنه هم کتاب..

زنگ تموم میشه و هلیا از کلاس میره بیرونو کای کتابو میزاره رو میزش

Report Page