Hitman

Hitman

Jimintopstan

⌜ #Magi  ⌟

در خونه‌ش رو پشت سرش بست و با بی‌حوصلگی بوت‌هاش رو درآورد. اون هیچوقت انقدر بیچاره و داغون از یه عملیات برنگشته بود.

چه بلایی سرش اومده؟

اون قبلا می‌تونست به هرکسی شلیک کنه و بعد همون شب بشینه سریال کمدی ببینه.سرش رو تکون داد و نفس عمیقی کشید تا خودش رو آروم کنه.

دنیا که به آخر نرسیده بود.

روی سینک آشپزخونه‌ی کوچیکش خم شد و دست‌هاش رو شست، ذهنش جای دیگه‌ای می‌چرخید. بعد از چند لحظه، شیر آب رو بست، بدنش رو به کانتر تکیه داد و گذاشت نفس‌های آرومش تنها صدایی باشن که سکوت رو میشکنن.

چهره‌ی کیم تهیونگ پشت پلک‌های بسته‌ش می‌رقصید.

زندگیش شده این؟

گرفتار یه روح که قرار نیست دست از سرش برداره؟

نگاهی به مجله‌ای که میدونست هنوز روی میز صبحانه مونده انداخت، جایی که چند ساعت پیش مشغول خوندنش بود.

با نیروی خودآزاری که تصورش رو هم نمی‌کرد داشته باشه، تا آخرین خبر Business Today ورق زد و نگاهشو به پایین صفحه دوخت.

چشم‌های تهیونگ قبلا که جیمین به این عکس نگاه کرده بود انقدر گیرا و زیبا نبودن، و همچین احساسی رو که انگار چند میلیون بار چاقو خورده درونش برانگیخته نمی‌کردن.

زانوهاش بخاطر درد تخیلیش شل شدن، و مجبور شد روی نزدیک‌ترین صندلی چوبی بشینه. زیر چهره‌ی تهیونگ، کلمات "آیا از پسش برمیای؟" که سیاه و سفید نوشته شده بودن، بلند به جیمین طعنه می‌زدن.

آیا جیمین از پسش برمیاد؟

احساس میکرد صورتش داره مچاله میشه، با هردو دستاش قابش گرفت و روی زمین افتاد.

از پسش برمیای، جیمین؟

از پس کشتن من برمیای؟

سرش رو به اطراف تکون داد و شکست، شکست و ازهم شکافت.

اون چیکار کرده بود؟

اولین شکستش توی یه ماموریت برای مردی که حتی نمیشناستش؟

هرچیزی که براش زحمت کشید، سابقه‌ای که برای بدست آوردنش هرکاری کرده بود...همش پوچ شد.

فقط بخاطر کیم تهیونگ.

نظرات و حمایت‌ها رو بیشتر کنید تا پارت‌ها هم بیشتر بشه!

     #MinV  ៹  #Scenario

╰───────────╮

Ꮚ  @JiminTopStan 𝀆ׅ

Report Page