◜Him◞

◜Him◞

ChangJin Lunatic


"مخاطب من رو بازوها و صـداته، خودت میتونی بری گـم شی"

بوی خاک نم‌دار پاییز، پنجره نیمه بازِ اتاق، سوز هوای بامدادِ سه‌شنبه؛ این خونه و دوتاشون و فرار از حرفایی که بین تردد نگاهاشون به هم، ردوبدل میشد.

قرار بود امشب توی این خونه دور افتـاده از شهر، توی یک کشور غریب، وسط جنگل و بوی تازگی چمن و صدای جریان آب رودخونه، روی گلبرگ ـای رز قرمز وسط اتاق و زیر سوسوی نورِ کم‌جون شمع های روی زمین، دو نفر تا خود طلوع آفتاب توی آغوش هم همو ببوسن و اولین شب ازدواجشون رو با جام‌های پرشده از تکیلا بگذرونن. ولی... کروات شل شده ـش، چندتا دکمه های باز شده پیرهنش و موهای چسبیده به پيشونيش چیز دیگه ای نشون میداد. یه نگاه عمیق دیگه‌ش از پشت دیوار ـای شیشه‌ای حموم به هیونجین کافی بود تا هیونجین پوزخند بزنه؛ پای نیمه لختشو توی شکمش جمع کرد و روی توالتی که روش نشسته بود، گذاشت. خاکستر سیگار بین انگشتش رو تکونی داد و بعد از گذاشتنش بین لبش سرشو عقب و به دیوار سفیدش تکیه داد.

دود غلیظ سیگار بین بخار ـای آب داغی که توی وان می‌ریخت محو میشد و تاثیر آنچنانی روی محیط نمیذاشت.

اونطرف دیوارای شیشه‌ای، چانگبین با پیشونی عرق کرده از تقلاهای زیادش، خسته از تلاش برای برنده شدن توی این جدال، به دیوار تکیه داده بود و نفس ـای هیونجین رو می‌شمرد.

"دیگه نمیتونی بدن لختمو تا خود صبح بغل کنی."

خندید :" دیگه نمیتونی اسممو صدا بزنی " حدفاصل جمله‌ی بعدیش، سیگارشو دوباره تکون داد و با همون لبخند ساختگی روی لبش ادامه داد :"میبینی؟ به همین راحتی اینارو ازشون میگیرم." نگاهش روی تیکه شیشهٔ خونی روی زمین، که تا چند لحظه پیش روی پوستش خط انداخت، موند و با جمله بعدیش، روی تصویر بخار گرفتهٔ چانگبین بالا اومد :" من واقعا ازشون خوشم میومد" با تموم شدن جملش لبخند کمرنگش تبدیل به خنده های بلندی شد.

چقدر میتونست جلوی لرزش صداشو بگیره؟

چانگبین جلوی اشکاش تسلیم شد..

با همون لرزش صدا و شونه های سست شده، بلند شد و جلو اومد:

"این درو باز کن هیونجین"

کلماتش شکسته بودن، درست مثل خودش.

" قرار بود اگه جلو بیایی همین الان کارو تموم کنم" با نگاه جدی هیونجین به گوشه ‌دیوار و صدای آروم و ناراحتش، قدمی عقب رفت.

هیونجین با همون لحن آرومش ادامه داد :

"چرا نمیذاری حرفام تموم شه؟" با تموم شدن جملش، نگاهشو چرخوند و به چانگبین داد و محکم داد زد: "چرا خفـه نمیــشی" صداش انقدر بلند بود، که بین دیوارای اتاق اکو پیدا کرد و انعکاسش به خودش برگشت.. لبش میلرزید و کنترلی روی اعصاب بهم ریختش نداشت.

چانگبین کلافه دستی روی صورتش کشید و مردد و شکسته دوباره به آرومی قدمی به عقب برداشت.

قبل از اینکه جملهٔ بعدیشو بگه، یه تایم کوتاه برای دوباره آروم شدن به خودش داد؛ با همون دستای لرزونش بسته سیگار توی جیب جلوی پیرهن سفیدش رو در آورد و فندک روی زمین رو برداشت. چند بار تلاشش برای روشن کردن فندک نیمه خیسش کافی نبود."فاک یو" بلند گفت و فندک رو محکم به دیوار کوبید.

نگاهِ نیمه تار چانگبین، روی صورتش حرکت می‌کرد، روی دستش و تارهای نیمه بلوند شده‌ی موهاش. پاهای لاغر و باریکی که از بین پیرهن سفیدی که کل شب، بین شلوغی، زیباییشو توی بدن تراشیده شده ـش تحسین می‌کرد، بیرون زده بودن و لبایی که برای مزه کردن سیگارخاموش بین لباش به تقلا افتاده بود.

جرئت نمیکرد چیزی بگه.

"تو فکر کردی من اونقدر احمقم که به روی خودم نیارم فقط داشتم دروغ های خوشگل و حرفه‌ایتو باور میکردم"

تک خنده ای کوتاه و بلندی همراه با بازدم عمیقش، از بین دهنش خارج شد:" میدونستی من دروغ‌هاتو میفهمم و فقط ادای نفهمیدن در میارم و بازم... بازم ادامه دادی" با پوزخند بزرگی جملشو تموم کرد و با سرش یکی دوبار به آرومی به دیوار پشت سرش ضربه زد :"خوشبخت ترین زوج؟" اجازه داد خنده هایی که تا اتمام جمله‌ش به زور تحملشون کرد، فضا رو پُر کنن :" همه حسودیشون میشد؟ " بیشتر خندید :" میگفتن با وجود تفاوت هامون خیلی به هم میاییم؟"

"یادم رفت...." لحنش آرومتر شد:"که آدمای زیادی نمیدونن امشب حتی با هم ازدواج کردیم، حتی ازدواجمون مخفی بود!" با کف دستش چند بار روی زانوهای لختش کوبید و نگاهشو به چانگبین که مثل یک بت ثابت بود و تکونی نمی‌خورد، داد :"سکس های آخر هفتمون بعد یک هفته دوری خیلی باید برات جذاب بوده باشن." هنوزم سیگار خاموش بین لبش تکون می‌خورد، میکاپ ساد‌ه ـش زیر چشمش ریخته بود و موهای نیمه خیسش روی گردن و پيشونيش و نیمی از صورتش ثابت بودن. نمی‌تونست سوزش کوتاهِ زخم کم‌عمق روی مچشو حس کنه. زخمی که چند لحظه پیش برای تهدید کردن چانگبین بخاطر نزدیکیش زده بود.

" بهم گفتی من مثل همون دوز آخر موادی ام که میتونه تا فضا ببرتت"

نفسشو بیرون داد:"گفتی اگه نباشم، اگه نبودم، اگه منو نمیدیدی، اگه منو نمیبوسیدی....... میمردی"

هنوزم پاهاش جرئت حرکت روی پارکت های سرد کف خونه رو نداشت. بهش نگاه می‌کرد که چطور صورتش هر چند لحظه بین بخارای روی شیشه پنهون میشه و این حسرت که نمیتونه جلو بره و به آغوش بگیرتش، مثل خنجر به قلبش چنگ مینداخت.

"گفتی نمیتونی ازم دست بکشی ولی نمیتونی منو به همه لو بدی! منو کردی معشوقه مخفیت" با کلمه‌ی آخر لبخند مثل یک خط کمرنگ گوشه لبش شکل گرفت :"به خاطر اعتبارت میترسیدی، از خانوادت از طرفدارات، از شهرتت، از محبوبیتت.... "

نتونست جلوی قولی که به خودش داده بود رو بگیره و اشک جلوی دیدش رو گرفت :" کی میتونست بفهمه، سئو چانگبین خواننده و بازیگر معروف کره که به همراه دوست دختر خوشگل و خر پولش بعد از یک هفته شرکت توی مراسم های زرق و برق دار و رژه جلوی لنز دوربین، آخر هفته ها توی یه جا دور افتاده معشوقه مخفی شو به دیوار میکوبونه و تا جون داره میبوستش؟!" دوباره خندید و چانگبین نتونست جلوی خود‌شو بگیره و خودشو به در چسبوند :" این در کوفتی رو باز کن هیونجین"

" خیلی باهوشی" بی توجه به چانگبین ادامه داد: " بهم گفتی اون دختره فقط برای پوشوندن منه، ولی تموم این مدت باهاش می‌خوابیدی"

" هیونجین، تو کسی هستی که من دوستت -"

"کـاش" هیونجین وسط حرفش پرید و داد زد :"کاش فقط از بوی عطر زنونه حال بهم زنت می‌فهمیدم، کاش فقط از رد رژ بد رنگ روی یقه‌ت می‌فهمیدم! کاش فقط از بی میلیت به بدنم می‌فهمیدم، حرومزاده! "

مردمک چشمای چانگبین لرزید.

" ولی من دیدمت، من بدن لختشو بین بازو های لختت روی تخت دید-" نتونست ادامه بده، وقتی بغض بزرگی از یادآوری اون روز، مثل نبودِ هوا به گلوش چنگ زد.

" تو... " لحنش آروم شده بود، ولی نذاشت جلوی محکم بودن جملاتش رو بگیره :" تو.. با اون لبایی که اون هرزه رو بوسیده بودی، منو میبوسیدی و من خفه بودم چون فکر میکردم تموم میشه... چون فکر میکردم تموم میکنی.."

برخلاف میلش اجازه می‌داد هیونجین حرفاشو تموم کنه.

"و کاش فقط یک نفر بود‌!"

سرشو بین زانوهاش برد و با انگشتای بلندش شروع به چنگ زدنِ موهاش کرد :" و تو بهم بی میل نبودی، تو طوری منو میبوسیدی و میخواستی، انگار من اولین و آخرین نفر توی دنیام."

صدای خفش از بین زانوهاش به زور به گوش می‌رسید :" تو با اون دیک کوفتی که تا چند ساعت قبلش توی بدن اون هرزه بود، منو به فاک می‌دادی حروم زاده" تیزی ناخن هاش پوست سرشو اذیت می‌کرد. موهای بلندشو توی دستش گرفت و دوباره سرشو بالا داد و خیره به چشمای چانگبین موند. میدید که چقدر آشفته‌س.

"اون لعنتی - " چانگبین به آرومی زمزمه کرد و نگاه هیونجین هنوزم روی چشمش بی حرکت بود.

"این درو باز کن، بعدش حرف می‌زنیم، باشه؟"

انگشتشو روی صورتش کشید و موهای مشکیشو عقب داد. روی دستگیره دری که قفل بود، چندبار فشار آورد؛ باید حرف می‌زد :"همهٔ اون رابطه های کوفتی، یه سکس مزخرف و زودگذر بود که نمیتونستم از‌ زیرش در برم"

"تو ترسویی"

هیونجین بلافاصله حرفشو قطع کرد :"یه بزدل، که نتونست شبایی که منو زیر بارون یا روی تخت تا نزدیک های صبح معطل میذاره، بیاد بهم بگه با کس دیگه ای بودم!"

شیشه روی زمین حالا بین مشتش بود، همون ترس بزرگی که چانگبین رو وادار به التماس می‌کرد:

"بازش کن" لحنش کمی بالا رفت.

"باز کن این لعنتی رو" داد زد، تا هیونجین به خودش بیاد:"باز کن.. فقط بازش کن، باز کن..دارم دیوونه میشم!"چند قدم عقب رفت و خودشو به در کوبید ولی فایده ای نداشت:

"لطفا، ازت خواهش میکنم خوشگلِ من، هوم؟ بازش کن بعدش قول میدم زیر تموم چراغ های شهر ببوسمت."

هنوزم همونطور مونده بود، بدون حرکت خیره به صورت چانگبین.

رد قطره اشک ـای قبلیش با خیسی جدیدی جایگزین میشد، سرش گیج میرفت و بوی اون همه مواد معطر زیر بینیش حالشو بهم میزد.

"ما ازدواج کردیم"

زمزمه کرد :" ازدواج کردیم و من نمیتونم به روال سابق تحملت کنم، پس باید خودمو بکشم تا راحت شم؟" با تموم شدن جملش کم کم خندید و دوباره اون سکوت وحشتناک جایگزین خنده های بلندش شد.

"میخواستم به همه ثابت کنم، که تو فقط منو میخوای، ولی فکر کنم اشتباه میکردم، این کاغذبازی ـا نمیتونه چیزی رو تغییر بده" سرشو به دیوار پشتش کوبید :" احمـق، احمق،،، هيونجينِ احمق!" خندید و دوباره پاهاشو از روی توالت برداشت و روی زمین، که حالا با لایه‌ای باریک از آب سرازیر ‌شده از وان پُر بود، گذاشت :"بیا جدا شیم" خنده‌شو تموم کرد :" این کارو میکنی مگه نه؟"

انگار نه انگار هوای تازه تموم خونه رو پُر کرده بود، حرفای هیونجین بیخ گلوشو فشار میداد و جلوی نفسشو می‌گرفت. دستشو سمت کرواتش برد و از دور گردنش کشید و پرت روی زمین کرد. میشد که هیونجین کلافه و عصبی شه، ولی امشب لحنش و حرفاش فرق می‌کرد. میترسید.

"نه.. تو مال منی" مشت‌های بیجونش به آرومی به در می‌خورد.

"التماس میکنم." انقدر آروم گفت، که حتی مطمئن نبود به گوشای هیونجین رسیده باشه.

چند لحظه‌ی بعد، قبل از جواب به التماس ها و بی قراری های چانگبین، سکوت مرگبار بین دو فرد توی اتاق، مثل شلیک گلوله توی مغز چانگبین بود. همونقدر کشنده و سخت.

"کلید اون زیره"

با جملهٔ هیونجین، نگاه چانگبین پایین افتاد و دنبال کلید گشت، یه جایی گوشه در گذاشته شده بود.

نفهمید چطور با پاهای برهنه خودشو بهش رسوند و روبه‌روش ایستاد. حالا اون پسر تشنه‌ای شده بود، که با چشمای بی جنبه اش تموم خال های زیبا روی صورتش رو دونه به دونه نگاه مینداخت. فقط برای اینکه به خودش باور بده هنوزم اونو داره. قبل اینکه دستش برای لمس بدنش جلو بره، حرف هیونجین متوقفش کرد :"قبلش بذار اینو بکشم" نخ سیگار روی لبش هنوزم همونجا بود. بدون معطلی فندک توی جیبش رو در آورد و شعله‌ ـشو زیر سیگار هیونجین گرفت. چشمای هیونجین نهایت بخاطر رسیدن به نیکوتین سیگار، روی هم فرود اومد. یک کام.. دو کام... و چانگبین هنوزم اونجا بود و دستش برای لمس بدنِ نیمه لخت هیونجین بین پیرهن سفید گشادش، مردد کنار بدنش میلرزید..



"بیخیالش شو" به آرومی زمزمه کرد؛ کاش میتونست درد و سوزش زخم دستش رو بهونه کنه، ولی حتی وقتی اون مایه ضد عفونی کننده بهش خورد و باند های سفید دورش پیچیده شد، چیز زیادی جز یه گزگز سطحی حس نکرد.

روی تخت دونفره وسط خونه، روی همون گلبرگ های قرمز رز، وسط بوی عود و شمع ـای معطر به پهلو دراز کشیده بود و مردِ آشفته‌ش کنار تخت روی زمین نشسته بود و زخم ـاش رو میبست. نگاهش که بالا رفت، لبخند کوچیکی گوشه لبش رو کش آورد :"چرا نمیای رو تخت"

"هنوز هم داری حرف میزنی؟" چانگبین وسط حرفش پرید و دست زخمی هیونجین رو توی دستش نگه داشت؛ با دقت، درست مثل یه شئ باارزش.

"حتی بهم نگاه نمیکنی." هیونجین گفت، وقتی دنبالِ یه نگاه کوچیک چانگبین روی خودش میگشت.

سکوت چانگبین عذاب آور بود. نتونست قبل از حرف زدن نفسشو کامل بیرون بده و همون مقاومت بغضی به گلوش انداخت و باعث شد کلماتش با هق آرومی شروع شه :"حتی.. یه لحظه هم نگام نمیکنی" انگشت شست چانگبین نوازش وارانه روی باند سفید دور کف دستش حرکت میکرد؛ با چیزی جز سکوت نمیتونست ادامه بده.

"چرا نمیایی تا روی تخت یه سکس خاطره انگیز داشته باشیم، هوم؟" دستشو بالا آورد و انگشتش زیر چونهٔ تیز مرد بزرگتر فشار کوتاهی وارد کرد و سرشو یکم بالا آورد و به جفت چشمای پف کرده و خستش خیره شد: "زود باش." دوباره زمزمه کرد و با پایین اومدن انگشتش، نگاهِ چانگبین دوباره ازش گرفته شد.

"چت ‌شده مرد؟ کو اون چانگبینی که دیکش همیشه روم راست بود؟ " دستشو دوباره بالا آورد و با چندتا دکمهٔ باقی‌مونده پیرهن سفید تن چانگبین ور رفت، تا بازشون کنه، ولی گرفتنِ مچ دستش توسط چانگبین، متوقفش کرد. طوریکه بهش آسیبی نزنه، دستشو روی تخت پرت کرد :"بیخیالش ‌شو،امشب استراحت کن تا بتونم بفهمم داشت چه بلایی سرم میومد!"

"زشت شدم" آخرین چیزی که امشب توقع داشت از‌ش بشنوه؛ اونم از کسی مثل هیونجین که هیچ وقت حتی مشابه ـش رو نمیگفت.

"خیلی زشت شدم؟ " دوباره همون جمله با یه لحن پرسشی، وسط هیاهویی که توی مغز چانگبین از لحظه ورود به خونه و حرفای هیونجین و ترس از دست دادنش، درحال تکاپو بود، تا به خود همین الان که لحن و حرف زدن هیونجین کاملا تغییر کرد. شاید میتونست درکش کنه، این همه احساسات عجیبی که توی لحظه به سراغش اومدن؛ احساس ناکافی بودن، احساس پوچی، بی ارز‌ش بودن..

اینبار نگاهش روی صورتش برگشت.

و چی میدید؟

"دماغم قرمز شده و دور چشمام ورم کرده و احتمالا زیرش گود شد - " حرفش به اتمام نرسیده بود که دستش رو از بین انگشت های چانگبین بیرون کشید و روی صورتش گذاشت.

چی میدید جز زیبایی که میتونست تموم عمر بپرستتش؟

"اگه کامل بودم ‌شاید این اتفاقا -"

"تمومش کن" لحن عصبیش حرف هیونجین رو قطع کرد. الان حتی میتونست لرزش لبشو از عصبانیت حس کنه.

بجای ادامه دادن برای اون بحث، انگشتش رو اینبار سمت چندتا دکمه های پیرهن هیونجین برد و با عجله بازشون کرد و دوتا گوشه لباسش رو با یک حرکت به اطراف پرت کرد، تا سینه ـای لختش توی معرض دیدش باشن. از روی زمین بلند شد و درحالی پاهاش رو دو طرف بدنش روی تخت میذاشت، دستش سمت کمربند شلوارش رفت و بازشون کرد. روی بدنش خم شد و دستاشو از روی صورتش اونور داد :"زودباش"

بغض سنگین هیونجین هنوز بین هق های آرومش دفن نشده بود. نمیتونست اونارو نشونش بده.. اشکاشو..

فشار آروم چانگبین برای دیدن صورتش فایده ندا‌شت، پس فقط خم شد و روی گردن سفید‌ش رو بوسید. یک بوسه، دو بوسه... سه بوسه؛ همون لمس های کوتاه و سطحی که بعد از چند بار طی کردن پوستش به بوسه ـای عمیقتری تبدیل میشد. دست آزاد چانگبین روی برجستگی وسط پاهاش راه پیدا کرد و بر خلاف میلش، هق آرومش با ناله کوتاهش آمیخته شد. یه ترکیب تهوع آور توی اون لحظه برای هیونجین.

حتی کم کم لذت جاشو با خیسی و خنکی لباش روی پوستش که ازش بدش میومد، جایگزین کرد. میتونست ردِ نقطه نقطه بوسه ـای لبای بین ـو، روی سینه تا شکمش و بعد پایین نافش حس کنه. همونا که تا لبه لباس زیرش پیش رفتن. ناله کوتاهی از برخورد نوک انگشتای سردش به زیرِ لباس زیرش کرد.. دستای چانگبین لحظاتی از بدنش فاصله گرفت تا فقط بتونه صورت مورد علاقشو ببینه.

"گفتم بذار ببینمت" اینبار دو طرف دستش رو فشار داد و اونارو از هم باز کرد. لباش حالا قرمز تر از هر وقتی بودن و جای انگشتش روی پوستش خط محو قرمز رنگی انداخته بود. چشمای ورم کرده ـش و لبای لرزونی که مماس با ریزش هر قطره اشک از چشمش از هم فاصله میگرفت، تا بغض درد آورشو با بازدم های عمیقی بیرون بده. خم شد و رد اشکش، روی گوشهٔ چشمش رو بوسید و با انگشت شستش پاکش کرد :"هیچوقت قرار نبود شب اول ازدواجمون بذارم گریه کنی." حس خفگی بهش دست داد؛ دستش سمت دکمه ـای پیرهنش رفت و اونارو باز کرد و بدون اینکه درش بیاره، از هم فاصله ـشون داد. بازدمشو بیرون فرستاد و انگشتشو بین موهای کوتاهش کشید. دوباره خم شد و رد خیسیِ اشک روی صورت پسر زیرش رو با بوسه هاش پوشوند.

" متاسفم. " زیر لب زمزمه کرد، با همون خفگی که امشب بخاطر دیدن اشکش، هربار محکمتر گلوشو چنگ می‌نداخت. همون ناتوانی برای بیانِ مقدار پشیمونیش و به همون اندازه درد روی قلبش از دیدنِ ته مونده امیدی که تو چشم هیونجین دید. امیدی که برای تموم کردن خیانتی که بهش میشد، به ته رسیده بود.

یه اتصال کوتاهِ بدناشون به هم برای بجود اومدن اون جرقه کافی بود، تا دوباره با هزاربرابر شهوت بیشتر از چند لحظه پیش، بوسه هاشو از صورتش تا روی بدن برهنه ـش از سر بگیره. بوسه های ریز و پر از خواستنی که روی پلک ها و مژه های خیسش می‌نشست و تا روی گونه ها و نوک بینیش ادامه پیدا میکرد. سرشو فاصله داد و به چشمای نیمه بازی که بین خیسی مژه ـاش و قرمزی گوشه چشمش از گریه زیاد محو میشد، نگاه کوتاهی انداخت و همون یه ثانیه فاصله تا بوسیدنِ لبش، برای تحسین کردنِ زیبایش با تموم وجودش کافی بود تا ذکر روزمره ـاش بشه تحسین کردنِ زیباییش.

لبشو که لمس کرد، دستاش ناخودآگاه روی گردن کشیده ـش چرخید و بوسه ـشو با کج کردن سرش عمیق کرد. حرکت اروم لبش انقدر هم طولانی نشد، وقتی همه چی برای عمیق کردن بوسه ـشون فراهم بود. لبشو محکم بوسید و فاصله کوتاهی داد و دوباره تکرارش کرد.. دوباره و دوباره..؛ با فاصله کوتاهی لبش دوباره اون لبا رو لمس میکرد و محکم میبوسید. وقتی تمومش کرد که شلوار تنگ شده ـش انتظار بدن هیونجین رو می‌کشید. خودشو فاصله داد و دکمه شلوارشو باز کرد، درحالی که بدن نیمه لختِ درخشان هیونجینو زیر نگاهش میگذروند. لباس زیر هیونجین رو در آورد و برای بوسیدنِ رون ـای سفید و پُرش خم شد. ناله ـای پسر زیرش هنوزم اسیر بغضش بود، وقتی با مکیدن رونش کبودی های درشتی روی پوستش جا مینداخت.. میدونست هیونجین چقدر روی اون نقطه از بدنش حساسه، پس وقت بیشتری به خودش برای چشیدن رون های سفیدش داد حتی وقتی هیونجین سعی کرد رون هاشو ببنده، اجازه نداد و با بردن دستش زیر باسنش تسلط بهتری برای بوسیدنشون گرفت. همونطور که رون هاشو بعد از مکیدن عمیقی میبوسید، دستش رو سمت سینه ـاش برد و نیپل برجسته ‌شده ـش رو بین انگشتش فشار داد. ناله هاش که توی گوشش پیچید بیشتر اون کارو تکرار کرد. حالا پاهای هیونجین از لذت میلرزید و لمس های محکمش روی نوک سینه هاش، وضعیتش رو بدتر میکرد. وقتی متوقف شد که بدن هیونجین با ضعف زیادی روی تخت رها ‌شده بود و چشمای ملتمسش برای بیشتر خواستن، روی بدن چانگبین حرکت میکرد و تقاضای چیزای بیشتری داشت. فقط شلوارشو پایین کشید و پاهای هیونجین رو بالا داد و روی ‌شونه ـاش گذاشت. انگشت های خیسشو واردش کرد و اهمیت زیادی به ناله بلند هیونجین بخاطر یکدفعه وارد شدن نداد.. نفس پسر زیرش بلافاصله بعد از دراوردن انگشتش و جایگزین کردنش با دیک بزرگش، برای لحظه ای کاملا قطع شد. چشماش از حجوم خون به پایین تنش و لذت عمیق بدنش عقب رفت، همونطور که رون ـای هیونجین رو محکم نگه داشته بود، تا تکون نخوره.. حرکت که کرد، نگاهشو برگردوند و روی صورت هیونجین که حالا با لذت بیشتری غرق بود، داد. با هر حرکتش توی بدنش شهوت بیشتری بدنش رو اسیر خودش میکرد. صورت نیمه خیسِ هیونجین رو میدید، که چطور اخم ظریفِ بین ابرو هاش باعث شده گوشه چشمش چروک کوچیکی بیوفته. لبای خواستنیش از هم فاصله گرفته و نفس هاش با حرکت های چانگبین عمیق تر میشه..میدید که چطور موهای بلندش روی بالشت ریخته شده و به پیشونی بلند‌ش و گونه های تیزش چسبیده..

چانگبین به این زیبایی اعتیاد داشت. برای اون که ته خوش گذرونی‌هاش، مست کردنای شبانه بود، هیونجین همون موادی بود که شب های تیره ـش رو میساخت. همونی که نمیتونست ازش دست بکشه، چون فقط بـَد به دهنش مزه میداد.

زانوهاش رو بوسید و پاهاش رو از هم باز کرد، حالا میتونست عمیق تر حرکت کنه و کاملا مکش سوراخ تنگشو دور دیکش حس کنه. دستشو دو طرف بدنش روی تخت تکیه داد و کمی روی بدنش خم شد. بدنش عرق کرده بود و برق چشم نوازی روی عضله های سینه ـش بجود می آورد. دست هیونجین بالا اومد و روی سینه های لختش نشست، همونطور که سعی داشت از بین پیرهن تنش، راهی برای لمس بازوهاش پیدا کنه، چانگبین ضربه هاشو عمیق تر کرد و هیونجین از شدت لذت، سرشو به بالشت فشار داد و ناله عمیقی از بین لبش بیرون اومد. نفس چانگبین بین ضربه های محکمش به بدن هیونجین، به شماره افتاد، وقتی نزدیک بود کام شه.. همونطور که نگاهش از لای چشمای خمارش به صورت هیونجین بود که چطور زودتر از اون به کام میرسه، گوشه چشمش پر از ا‌شک میشه و لباش برای صدا زدن اسمِ چانگبین میلرزه، با ضربه اخرش توی بدنش خالی ‌‌شد..

نیم ساعت بعد، درحالی که گرمی نفس های هیونجینو روی سینه های عرق کرده‌‌ش حس میکرد، توی سکوت آرامش بخشی گذشت. جای لمسِ انگشتش روی موهای هیونجین مونده بود و کمرشو بین دستاش به آرومی ماساژ میداد.

"دوست داری حمومت کنم؟" به آرومی پرسید..

بعد از یه سکوت طولانی، جوابی نشنید..

خودشو بالا داد و حالا میتونست صورت هیونجین رو ببینه.

"دوست نداری؟" دوباره پرسید و تک تک اجزای صورتش رو زیر نگاهش گذروند، تا وقتی که به چشماش رسید..

هیونجین بعد از یه سکوت یه دقیقه ای درحالی که چانگبین هنوزم با همون نگاه مهربونش بهش خیره بود، لب زد :"بیا روزای بعد و روزای بعد ترش... باز هم به نادیده گرفتن اینکه من از همه چی خبر دارم ادامه بده" درد، تنها چیزی بود که اون لحظه چانگبین تونست حس کنه.

"منم باز ادای اینو درمیارم، که از چیزی خبر ندارم و خوشبخت‌ترین زوجیم" جملش که به آخر رسید سرشو چرخوند و به یه جایی غیر از صورت چانگبین خیره موند.

" دوست دارم."هیونجین دوباره گفت، درحالی که هنوزم نگاهش روی یک نقطه نامعلوم بود.

"چی" پرسید و هیونجین بعد از فاصله کوتاه نگاهشو برگردوند و به صورت چانگبین داد، درحالی که سعی میکرد متفاوت ترین لحن امشبو برای جمله بعدیش انتخاب کنه، جوابشو داد : " اینکه منو حموم کنی."


پایان-

Report Page