Hi

Hi

@TAEKOOK_FAMILY


دقیقا دو ساعت که دارم بهش نگاه میکنم. اون بدن قشنگی داره وخب خیلی خوب می رقصه. 

مثل اینکه خیلی غرق حرکاتشه که نفهمیده یکی درست توی هفت قدمیش نشسته و از زیر پتو مسافرتی نگاهش میکنه.

چه کیوت ، اون مثل یه آیدل سخت کوش به نظر میرسه.

یکم پتو رو از خودم فاصله میدم، سنگ کوچیکی که جلوی پام رو به سمت ستون پشتش نشونه میگیرم.زبونمو گوشه لپم نگه میدارم و پرتاب میکنم.

از شانس قشنگم درست همون لحظه حرکتی رو از رقصش اجرا کرد که سرش درست توی مسیر سنگ قرار گرفت.

_آخخ

درست خورد توی چشمش، فاک.. انقدر حول کردم که خون به مغز ناقصم نرسید و عین یه کبک سرمو زیر برف کردم. البته همون پتوم.

با اینکه از زیر پتو هیچی رو نمی‌دیدم ولی صدای نزدیک شدن پاش رو از جا به جا شدن سنگ های زمین راه آهن می‌فهمیدم.

احساس کردم فضای اطرافم تاریک تر از قبل شد. اوه اون .الان روبه رومه

هنوز نتونسته بودم خودمو جمع و جور کنم که دستی یه تیکه از تیشرت و پتوم رو با هم بالا کشید و خب لعنت زورش زیاد بود.

تا سرپا ایستادم پتو رو با شدت از روم کنار کشید.

_ ببین تهیونگ من غلط کردم خب .نزنی ها

+ تو دیگه کدوم خری هستی .مرض داری سنگ میندازی. بزنم صدا میمون بدی بچه؟

با ترس اب دهنم و قورت دادم و به جای نگاه کردن به صورتش موهای ابیش رو نگاه کردم.

_ اون از قصد نبود تهیونگ شی میخواستم به ستون پشتت بزنم نگاه کن 

با دستم پشت سرش رو نشون دادم و تا سرش به اون سمت چرخید، با تمام سرعتی که از خودم سراغ داشتم فرار کردم.

_هویییی کجا بچه وایسا ببینم 

اونم با سرعت دنبالم میومد و من هر لحظه بیشتر پر شدن مثانم رو حس میکردم.

_ وایسا توله سگ فکر کردی بهت نمیرسم؟

هنوز حرفش تموم نشده بود که احساس کردم کسی با شدت از پشت به عقب پرتم کرد.

_ من غلط کردم تهیونگ شی اصلا دیگه نمیام موقع رقصیدن نگاهت کنم ،دیگه نمیخوام توجهتو به خودم جلب کنم ، دیگه جلوی یوری رو نمی‌گیرم که سمتت نیاد اصن فراموش میکنم که دوست دارم.

همون جور که سرم رو بین دستام پنهان کرده بودم یک ریز اعتراف های خواسته ناخواستمو بهش میگفتم.

بعد یک دقیقه سکوت، اروم یکی از چشمامو باز کردم که صورتشو درست رو به روی خودم دیدم.

مثل یک دستگاه اسکن با چشم هاش سر تا پام رو نگاه میکرد.

صبر کن اگه اون جلومه کی از پشت منو گرفته. فاک نکنه یوریه؟

_ احمق جون چشاتو باز کن لباست به شاخه گرفته.

دستامو پایین ارودم و از گاردم خارج شدم. اوه راست می‌گفت. تیشترمو ازاد کردم و دوباره سمتش برگشتم.

اینبار با نیشخند، توی تیشرت گشاد سفید و شلوار گرم کن مشکی ، وایساده بود.

_ خب خب جناب عاشق پیشه نمی خوای اسمت و به کسی که عاشقشی بگی؟

خدای من همه اش رو شنیده بود ؟

گرمایی که توی بدنم پخش شد رو حس کردم. سعی کردم خودمو بزنم به اون راه و با لبخند معروف خرگوشیم خودمو بهش معرفی کنم.

_ خب من جونگکوکم ،جئون جونگ کوک

Report Page