Hello

Hello

پروفسور فرید🧐🧐👨‍🔬

#پارت59

غذامون که تموم شد بقیه بحث و ادامه دادیم ..

از رویا دعوت کردم به سالن دیگه رستوران که سنتی بود مخصوص چایی و قلیون بود بریم ..

تو این فرصت باید بهترین راه حل پیش میگرفتم تا بتونم مخشو بزنم ..

مشغول تعریف کردن از خودمو زندگیم بودم که یهو گوشیم زنگ خورد ..

نفس بود ..

هنگ کردم .

نمی دونستم جواب بدم یا ندم ..

رویا بهم نگاه میکرد منم موندم تو دوراهی ..

جواب تلفنو دادم ..

اما نفس با یه صدای سکسی گفت؛

* سلام بابک جون خوبی ، بابک مادرم نیست میشه بیایی خونمون ؟؟

_ سلام عزیزم ، چیشده ؟

دنیا رو سرم خراب شد ، نمی دونستم 

چکار کنم این دختره دیونه چرا اینجوری میکنه ...

گوشی قط کردم و به رویا گفتم ..

اینجا انتن نمیده اگه ناراحت نمیشی من بریم بیرون یه تماس بگیرم خیلی فوریه ..

رویا هم گفت ، بله حتما راحت باش ..

تو این فاصله هم نفس مدام تماس میگرفت ..

همینکه از رویا دور شدم جواب تلفن نفسو دادم ..

_ نفس این چه رفتاریه ؟ تو چت شده این مضخرفات چیه که میگی !!!

* بابک جونم بدجور زده بالا ..بیا لطفا اینجا من تنهام مادرم نیست ، من عاشقتم ..

عاشق هیکل گندتم هیکل مردونتم عاشق اینم که سنگینیت بیفته روم ..

بابک لطفا بیا خونمون ...

_ هیسسسسسسسس . نفس دیگه نشنوما ..

چیشدی چرا یهو عقلتو از دست دادی ؟؟

* بابک مگ تو نگفتی من مشکل خاصی داشتم باتو درمیون بذارم ؟

_ گفتم مشکل ، نه اینکه همچین کاری ازام بخوایی ..

* باشه حله !! پس من به یه ینفر دیگه میگم ...بای 

_ عههههه .عجب گیری افتادما ..

نفس یکاری نکن بیام دم خونتون به آتیش بکشم ..

نفس تلفن قط کرد این دختر دیونه تراز اون چیزی بود که فکرشو میکردم.

Report Page