Happy

Happy

L

من هیچوقت آدم خوشحالی های کوچیک نبودم.

هیچوقت نتونستم با مزه کردن یه مافین یا بوییدن یک گل لبخند بزنم.

همیشه و همیشه بیشتر میخواستم و هیچوقت توجه نکردم چقدر همین چیز های کوچیک میتونن زندگی رو قشنگ‌تر کنن.

ولی یه روز که داشتم مافین شکلاتی‌م رو گاز میزدم تو از در دفتر اومدی تو، معجزه زندگی من!

من رو دیدی و زیباترین لبخندی که توی عمرم دیده بودم رو تحویلم دادی. 

با خودم فکر کردم: چطوری میتونه به غریبه ای که حتی نمیشناستش اینجوری لبخند بزنه؟ 

از اون روز تو هر روز اون لبخند ها رو به من هدیه میدادی و من هم کم کم تونستم بهت لبخند بزنم.

کم کم طعم مافین های شکلاتی و بوی گل های لیلیومی که مادرم میخرید میتونستن باعث لبخندم بشن.

تو باعث شدی بتونم با چیز های کوچیک هم خوشحال باشم. 

تو خوشحال بودن رو بلد بودی و سعی میکردی به من هم یاد بدی.

من هنوزم بخاطر همه چیز غر میزدم و تو با لبخند بهشون گوش میکردی. 

من هنوزم بیشتر میخواستم، اما جدیدا چیز های کوچیک هم خوشحالم میکردن.

روزی که توی راه خونه جلوی من رو گرفتی و با یک دسته‌ گل با بیست تا داوودی زرد سوپرایزم کردی؛ درخواست کردی کسی باشی که کاری کنه جیسونگ اخمو، روزی با یه نوشیدنی خنک وسط تابستون هم لبخند بزنه، نتونستم لبخند نزنم. اون بزرگ‌ترین و واقعی‌ترین لبخند زندگیم بود!

تو به قولت عمل کردی. تو کاری کردی که کم‌کم با هر چیز کوچیکی بخندم. 

ولی روزی که برعکس همیشه با قیافه گرفته وارد خونه شدی فهمیدم قراره همه چیز خراب بشه.

وقتی گفتی نیاز داری دور بشی و دیگه دوستم نداری، فهمیدم دیگه حتی یه ترفیع درجه بزرگ هم قرار نیست کاری کنه از ته دل خوشحال بشم.

اون روز داد های بی‌شماری زدم و ظرف های بی‌نهایتی شکستم، ولی تو فقط نگاهم کردی و بدون حتی توضیح منطقی‌ای ترکم کردی. 

تو هنوز هم هر روز به دفتر میومدی، ولی دیگه خبری از لبخند های زیبات برای من نبود. 

ما هنوز هم هر روز همدیگه رو میدیدیم، اما دیگه خبری از بغل های یواشکی توی آسانسور یا بوسه های وقت و بی وقت توی راهرو طبقه سوم نبود. 

یه روزی دیدم داری لبخند های مختص به من رو به کس دیگه ای میزنی‌.

یه روز دیگه دیدم یه نفر دیگه رو توی آسانسور بغل کردی. 

حتی یه روز مچت رو باهاش توی راهرو طبقه سوم گرفتم!

اون روز ها فهمیدم دیگه شانسی ندارم.

تو قرار نیست به من برگردی و من هم قرار نیست بتونم کسی رو جای تو بزارم.

بعد از اون

من دوباره با چیز های کوچیک خوشحال نمیشم.

دیگه مافین نمیخورم و کسی حق نداره توی خونه گل بخره. 

من دیگه تو رو نمیبینم و اگر خوش‌ شانس باشم، توی رویام دارمت.

اون بیرون خوشحالی؟ حتی اگر کنارت نباشم امیدوارم با شادی زندگی کنی....

Report Page