Hacker

Hacker

Mahya

_باید هکش کنیم؟ ولی چطوری؟ میدونی چقدر امنیتش بالاست؟


جیمین سری تکون داد و گفت:


_میدونم. ولی چاره ای نیست. برای کشتنش باید همینکارو انجام بدیم.


هوسوک نچی کرد و شونه های جیمین رو گرفت. انگار متوجه نبود چی میگه.


_اون رئیس بانک مرکزیه میفهمی؟ امکان نداره حتی منم نمیتونم هکش کنم.


هوسوک جزو بهترین هکر ها بود.

اما چیزی که جیمین میگفت دیوونگی بود.میدونست که با مهارتی که داشت هیچکس نمیتونست ردش رو بزنه ولی اون مرد فرق داشت. اون فقط رئیس بانک مرکزی نبود. یک سیاستمدار حیله گر و کثیف بود و اگر به احتمال ضعیف هکرهای قدرتمندتری داشت...

اونوقت میتونستن هوسوک رو گیر بندازن.

و هوسوک نمیخواست بخاطر یک انتقام احمقانه بمیره.



_من نمیتونم...باید یکی دیگه رو پیدا کنی ترجیح میدم به زندگی رقت بارم ادامه بدم تا توی جوونی بمیرم.



جیمین چشمهاش رو چزخوند و دستهای هوسوک رو پس زد.


_من از تو نخواستم تا حسابش رو هک کنی.


هوسوک ابروهاش رو بالا انداخت و گفت:


_پس؟


_یونگی...به اون بگو...خودت بهتر از هرکسی میدونی فقط از تو حرف شنوی داره.


هوسوک با اخم فریاد زد:


_یونگی؟ شوخی میکنی؟ واقعا فکر میکنی همچین کاری میکنم؟ من و اون دیگه همدیگه رو نمیشناسیم.


جیمین ضربه محکمی به سینه هوسوک زد.

علاوه بر اینکه اون دونفر جزء بهترین هکرها بودن، عاشق و معشوق هم بودن. اما مدام مثل دوتا احمق به جون هم میفتادن.


_بس کن هوسوک. تا کی میخواین به این بچه بازی هاتون ادامه بدین؟ خسته نشدین؟ دوماه میگذره الان.


هوسو ک سرش رو تکون داد.امکان نداشت دوباره با یونگی همکاری کنه.

اون یک مرد بی مسئولیت گستاخ و بی ادب بود و هوسوک ازش متنفر بود.


اخم کرد و جای ضربه جیمین رو مالید.


_من برنمیگردم...خودت بهش بگو...


_اون به حرف من_


_من نمیرم پیشش.


با فریاد هوسوک اخم کرد.

اگر نیازی به کمکش نداشت همینجا یک مشت توی صورتش میخوابوند.


_کی گفت بری پیشش؟


با اخم به سمت جیمین برگشت و گفت:


_منظورت چیه؟


صدای قدم هایی اومد و لحظه بعد، مردی با کلاه لبه دار سبز رنگی توی چارچوب در اتاق ایستاده بود.


_منظورش اینه نیازی نیست تو بری چون من اومدم...


اخم هوسوک غلیظ تر شد.

پس بالاخره خودش میخواست بیاد و ازش عذرخواهی کنه؟


_فقط برای اینکه جیمین ازم خواهش کرد اومدم...وگرنه حالم رو بهم میزنی.


هوسوک پوزخندی زد و ابروهاش رو بالا انداخت.

امکان نداشت یونگی بدون خواست خودش به جایی بره.

یونگی فقط از هوسوک حرف شنوی داشت...

Report Page