hacker

hacker

Deniel

عصبی چرخید و با چشمای خشمگین به زیردستش که حالا به نظر دستپاچه می رسید نگاه کرد 


_ یعنی چی؟! یعنی چی که یکی سیستمای مارو هک کردههه کدوم؟ کار کدوم خریههه


مرد که حالا با صدای داد زدن رئیسش ترسیده بود سعی کرد حرف بزنه تا رئیسشو عصبی تر از این نکنه 


× من ... من نمیدونم قربان ما ... ما همه چی رو چک کرده بودیم ولی انگار در طی انتقال وجه از بانک به حسابتون یکی سیستمارو هک کرده و همش از کار افتاده و پولایی که از بانک زدیم همشون الان تو حساب اونه 


یونگی حالا خشمگین تر از قبل به سمت مرد حمله ور شد و یقشو گرفت اونو کشید جوری که مرد وحشت کرد و سعی کرد عقب بره 


_ مرتیکه ی آشغال به درد نخور مگه نگفته بودم خودت برو و از همه چی مطمئن شو اونقدر احمق و دست پا چلفتی هستین که یه هکر عوضی تونست به همین راحتی یه شبه همه ی سرمایه ی منو به باد بده و بدزدهههه؟!!! هیچ میدونی چقدر برای دسترسی به بانک مرکزی و دزدیدن پولا تلاش کردمممم؟؟؟ و توووو توی آشغال یه شبه همشو به باااد دادیییی


× قر .. قربان خواهش میکنم ... رحم کنید من ... من قول میدم همه چیز رو به حالت اولش برگردونم من ... من اون هکرو گیر میندازم خواهش میکنم بهم وقت بدید


_ وقت دو ساعت ... دوساعت بهت وقت میدم بری و اون هکر عوضی رو پیدا کنی و پولای منو برگردونی و اگه ، فقط اگه طی این دوساعت نتونی اینکارو انجام بدی با دستای خودم میکشمت 


× بل ... بله چشم قربان گیرش میندازم ...


سعی کرد خشمشو کنترل کنه سه ساعت دیگه پرواز داشت و وقت کافی برای اینجور کارا نداشت قرار بود بعد از دزدین تمام پولای بانک مرکزی به یه پرواز شخصی از کشور خارج بشه باید همون موقع میرفت وگرنه دیگه هیچوقت نمیتونست فرار کنه بار اولش نبود که اینکارو میکنه تا به حال چندین بار از بانکا و موزه ها پول و اشیا قیمتی دزدیده بود و الان یه تیم بزرگ داشت ولی این دفعه ... همه چیز داشت خوب پیش میرفت تا اینکه یه هکر عوضی از ناکجا آباد پیدا شد و همه چی رو بهم ریخت ....

اگه اون هکرو پیدا میکرد مطمئنا زندش نمیزاشت ؛ طوری نقشه هاشو چیده بود که مطمئن بود مو لای درزش نمیره همیشه خیلی دقیق عمل میکرد ولی این دفعه ... هف حتی نمیدونست اون هکر لعنتی از کدوم گوری فهمیده که نقشه داشتن واسه ی این کار ...


یقه ی زیردستشو ول کرد و اون روی زمین افتاد رفت و روی مبل نشست ، آرنجشو به دسته ی صندلی تکیه داد و سرشو با دستش ماساژ داد و چشماشو بست


_ زود باش از جلو چشمم گمشو 


× چش ... چشم قربان 


و صدای بستن در شنیده شد ...


__________________


گوشیش توی دستش بود مدام به ساعت نگاه میکرد و توی اتاق راه میرفت ، نمیتونست یه جا بشینه و ساکت بمونا ... اگه نمیتونستن اون هکر لعنتیو گیر بندازن تمام زحمات و سرمایه ای که جمع کرده بود پودر میشد و اگرم پروازو از دست میداد دیگه فرصت فراری واسش وجود نداشت عصبی بود و همه ی افکارش بهم ریخته بود واقعا نمیدونست چه غلطی باید بکنه 


ناگهان در باشتاب باز شد و زیردستش وارد شد 


_ چیشد پیداش کردی یانه؟ به نفعته پیداش کرده باشی 


× بله قربان بله پیداش کردیم ولی انگار خیلی حرفه ایه هنوز نتونستیم پولارو برگردونیم 


_ احمقققق کودنننن میگم وقت نداریمممم ساعتو نمی بینی؟ فقط یک و نیم ساعت وقت داریم تا اون عوضیو گیر بندازیممم هیچ کوفتی ازش نداری که جاشو نشونمون بده؟ 


× چرا قربان ادرسشو پیدا کردیم یه سوله ی متروکه خارج از شهره 


_ پس چرا معطلی؟ بجمب میریم دنبالش وقت نداریم 


× بله قربان الان میگم بقیه 


_ بقیه رو ولشون کنننن بجمب 


× بله


همونطور که داشت ماشینو با اخرین سرعت میروند سعی کرد از زیردستشم سوالاتی درمورد این هکر نابغه که تونسته سیستمای مین یونگی رو هک کنه بپرسه 


_ اسمش؟


× جانگ هوسوک میگن یه هکر نابغه س توی دانشگاهم جزو نخبه ها بوده و تا الانم توی خیلی از سرقتای بزرگ همکاری داشته برای همین تونسته راحت به سیستمای ما نفوض کنه 


_ آره چون چندتا احمق دور خودم جمع کردم 

هف امیدوارم پسر خوبی باشه وگرنه مجبورم یه طور دیگه باهاش رفتار کنم ....




به سرعت از ماشین پیاده شد و کلتشو درآورد و وارد سوله شد و زیردستشم همراهش میومد 

با دقت همه جارو نگاه میکرد ولی هیچ کسی دم و دستگاهی یا اتاقی اونجا ندید 


_ داری مسخرم میکنی؟ اینجا که همش خاک و خوله! 


× اما ... اما ردیاب همینجارو نشون میداد قربان ...


آهی کشید و با خستگی روی کیسه ای نشست وقت چندانی نداشت فقط 45 دقیقه ی دیگه همین الانم خیلی دیر بود داشت با اطراف نگاه میکرد که متوجه شد موزائیکی که مرد رو به روش روش ایستاده بود کمی لق به نظر میاد 


_ هی برو کنار 


× بله؟ 


مرد رو کنار زد و روی زمین نشست دستش رو روی موزائیک گذاشت و متومه حرکتش شد و با دوتا دستش اون رو بیرون آورد و متوجه دری مخفی شد

خواست در رو باز کنه که فهمید قفله 


× قربان میشه با شلیک ...


_ دیوونه ای؟ قطعا اون زیر یه راه فراری واسه ی خودش گذاشته اگه سرو صدا کنیم فرار میکنه 


× خب پس ... چیکار میشه کرد؟ 


کمی فکر کرد و ایده ای به ذهنش رسید سوییچ ماشینو از توی جیبش درآورد و سعی کرد با اون درو باز کنه به نظر امکان نامذیر می اومد اما نه برای کسی مثل یونگی 


با شنیدن صدای تیک باز شدن قفل پوزخندی زد و درو باز کرد


_ هه به نظر باهوش میاد اما نه باهوش تر از من ... صدات درنمیاد فهمیدی؟ هروقت علامت دادم برو جلو


× بله

آروم از پله ها پایین رفتن و با اتاقی پیشرفته رو به رو شدن اون انگار واقعا هرچیزی که نیاز داشت و اینجا داشت وقت برای برسی اونجا نداشت کمتر از نیم ساعت وقت داشت و فقط میخواست گیرش بندازه 


با رسیدن به آخرین پله دیدش که روی یه صندلی نشسته و سرش توی سیستمشه آروم علامت داد و با کمترین صدا زیردستش به سمتش رفت و تو یه حرکت اونو روی زمین به زانو در آورد 


+ تو کی هستی ولم کن 


_ هی هی اینجارو باش ... هلو مادرفاکر


با دیدش یه لحظه محو زیباییش شد حقیقتا فکر نمیکرد دزد پولاش اینقدر جذاب باشه پوست سفید و چشمای محسور کننده نمیتونست منکرش بشه ... اون واقعا زیبا بود 


+ مین یونگی؟ 


_ آره خودمم چه حسی داری که قراره همه ی پولایی که ازم کش رفتی رو پس بگیرم؟ حتما خوشحال بودی که این همه پولو گرفتی نه؟ ولی حیف که یه خوشحالی لحظه ای و کوتاه بود 

و بعد خندید 


× قربان شما برید من میکشم ...


_ نه نه این کوچولو یه نابغس خیلیم خوشگله ظاهرا دلم نمیاد بکشمش شاید باهاش کارای بهتری کنم هوم


روی زانو نشست و توی چشمای جسور اون نابغه کوچولو نگاه کرد 


_ اسمت هوسوک بود آره؟ 


و ناگهان لباشو روی لبای پفکی هوسوک گذاشت و باعث شد چشمای هوسوک تا آخرین حد ممکن باز بشه و سعی کنه خودشو عقب بکشه با حس شیرینی لباش لبخندی زد و عقب کشید 


_ خب هوسوک ، از این خوشت میاد؟ هه خوشمزه بود ممنون ولی میتونیم کارای بهتری بکنیم نه؟ 


رو به زیردستش کرد 


_ هی 


× بله قربان؟ 


_ با خودمون میبریمش 


× چشم قربان 


انگار گیج شده بود اون مرد ... بدون هیچ علاقه ای ... اولین بوسشو گرفت؟ ... به همین راحتی؟ ... پس ... چرا بازم ... حس خوبی داشت؟! این عادیه؟! قطعا نه ...

Report Page