Gym

Gym

@ll_hani_ll

مثل همیشه با رسیدن به باشگاه تپش سریع قلبشو حس کرد موهای تقریبا بلند بنفششو جلوی در شیشه ای مرتب کرد و وارد شد.

سکوتی سالن بزرگ بسکتبال رو گرفته بود که با صدای برخورد توپ به زمین متوجه حضور یونگی شد.

_هی...سلام مین.

یونگی تیشرت سبز شو توی تنش صاف کرد و بی اهمیت جواب جونگکوک رو داد.

_سلام؛ جدیدا زود میایی!

با بودن یونگی تو سالن قطعا جیمین هم اون اطراف بود که با دیدن پسر موطلایی که چتری موهاشو صورتی و بنفش کرده بود، به سمتش رفت.

_جیمین.

جیمین ارنجشو روی زانو گذاشته بودو دستشو زیر چونه اش، محو تماشای یونگی بود.

_خیلی خوشگله، جونگکوک میگی دیکش چه شکلیه؟

جونگکوک با شنیدن جمله اخر جیمین چشماش درشت شد.

_لطفا جیمین،مودب باش، هیچ تفاوتی نداره.

کوله اشو روی صندلی هایی که مخصوص تماشاچی های روز مسابقه بود گذاشت و کنار رفیق عاشقش نشست که جیمین انگشت کوچیکه شو جلوش چشماش گرفت.

_چرا کلی تفاوت وجود داره مثلا مال من اندازه این انگشت کوچیکمه.

جونگکوک گونه هاش سرخ شدن.

_جیمین اون اندازه ای امکان نداره.

جیمین بلند شد دست به کش شلوار شد.

_میخوایی بکشم پایین ببین.

جونگکوک دستشو جلوی چشمهاش گرفت و کوله اشو تو بغلش محکم اسیر کرد.

_نه لطفا جیمین.

جیمین دوباره سرجاش نشست و به پسر سبز پوشی که توپا رو بی هدف به زمین میزد نگاه کرد.

_یعنی واقعا نمیفهمه میخوامش؟

_اون اصلا سرشو بلند نمیکنه که اطرافو ببینه ولی مطمئنا میدونه دوستش داری.

جیمین موهاشو با دستش عقب داد و به جونگکوک زل زد.

_بخاطرش صبح‌اول وقت جلو در چهارزانو زدم وقتی درو وا میکنه هنوز گیج‌ خوابه نمیدونی چقدر بانمکه وقتی موهاش مثل برق گرفته هاس.

جونگکوک لبخندی زد خودش هم جدیدا حالو هوای رفیقشو میفهمید اما تهیونگ مثل اینکه قرار نبود بفهمه؛با صدای جیمین حواسشو جمع کرد.

_صبر کن ببینم، من یونگی رو میخوام هر روز صبح زود میام که کسی از شاگرداش دور و برش نچرخه تو چه هدفی از زود اومدنت داری؟

جونگکوک با خجالت خودشو مشغول بستن موهاش کرد.

_چیز خاصی نیست فقط حوصله اهل خونه رو ندارم.

_توکه تنهایی.

چشماشو محکم بست و سکوت کرد جیمین تیز تر و زرنگ تر از چیزی بود که دیده میشد.

جیمین خودشو نزدیک تر کرد و صورتشو کاملا نزدیک صورت جونگکوک برد و چشماشو ریز کرد.

_جدیدا لباسای خوشگل تر میپوشی قبلا حوصله ست کردن نداشتی الان هودی و شلوار سفید خطای بنفش ست مو رنگ میکنی،جونگکوک....

جونگکوک خودشو عقب کشید و به نقطه نامعلومی خیره شد.

_نمیدونم راجب چی حرف میزنی.

و وقتی به جیمین نگاه کرد نگاه مرموزش هنوز حفظ شده بود اخر نفس عمیقی کشید و خودشو تسلیم کرد.

_از تهیونگ خوشم میاد.

جیمین دست به سینه شد و سرشو اروم برای تایید تکون داد.

_به یونگی نمیرسه ولی مرد شریفیه.

جیمین بند کوله شو به بازی گرفت و اروم با لبای اویزون شده گفت:

_نگو اینطوری...

و بعد با خجالت سرشو انداخت پایین و ادامه داد:

_خیلیم مهربونه...

صدای یونگی اون دوتا رو از بحث داغشون کشید بیرون و جیمین با لبخند عمیقی به پسر مورد علاقه اش نگاه کرد.

_یکیتون بیاد تور دروازه فوتسال رو ببندیم، حواسم نبوده پاره اش کردم تا تهیونگ خرید کنه طول میکشه.

جیمین که انگار روی ابرا بود بلند شد و سیوشرت قرمزشو دراورد، جونگکوک هم مطمئن بود اون لحظه جیمین هیچی نمیفمه.

_فقط تور دروازه پاره میکنی؟

یونگی اخمی کرد " هان؟"

جیمین بعد از گندی که زد مکثی کرد و خیلی ریلکس گفت:

_یک شوخی بود بگذریم، سالن فوتسال طبقه بالاست؟

یونگی با دستش طرف جیمین اشاره کرد.

_میز بیلیاردم نیاز به جابجایی داره تو توپ میگیری دستت میگی سنگینه خودتو بغلم میندازی...

و بعد دستشو سمت جونگکوک حرکت داد و ادامه داد:

_توبیا زورت خوبه.

جیمین نفسی از سر حرص کشید و به سمت صندلی چند متری و بلند داوری رفت، از پایه های اون گرفت و سعی کرد بلند کنه.

_یااااااااا

جونگکوک دستاشو جلو صورتش گرفت و یونگی متعجب نگاه میکرد.

جیمین سعی در بلند کردن اون صندلی به اون بزرگی که به سختی چندین نفر جابجاش میکردند داشت.

_الان که بلندش کردم میفهمی کی زور نداره، یاااا

یونگی خیلی ریلکس مشغول نگاه کردن به پسر شیطون مقابلش شد که خیس عرق شده بود، جیمین از صندلی فاصله گرفت ونفس زنان گفت

_باشه...چسب میزنین به زمین که ندزدنش؛ باشه منکه میدونم...

جونگکوک مدام لبشو میگزید و به خرابکاری های جیمین نگاه میکرد که یونگی خیلی اروم به سمتش چرخید.

_جئون بیا بریم.

جونگکوک که از جیمین میترسید و هم نمیتونست به حرف یونگی که چند ترم مربیش بوده گوش نکنه بلند شد و کنار یونگی ایستاد که جیمین دستشو دور بازو جونگکوک حلقه کرد.

_جونگکوک نمیتونه، باهات بیاد.

یونگی که کلافه شده بود گفت" چرا؟"

جیمین با لبخند موهای رفیقشو ناز کرد و گفت.

_پاش از وسط قلم شده خورده خورده شده.

جونگکوک با تعجب درجواب جیمین به پاهاش نگاه کرد.

_چی؟

که جیمین محکم زد تو پهلوش.

یونگی که دیگه چیزی نمونده بود چشماش از کاسه بزنه بیرون به پاهای جونگکوک نگاه کرد.

_اینکه سالمه.

جیمین ریز خندید و بیشتر به جونگکوک چسبید.

_منظورم اینه که از بند در رفته.

و وقتی که یونگی با صدای تهیونگ به پشت سرش نگاه کرد جیمین محکم روی پای جونگکوک زد و جونگکوک بخاطر دردی که تو پاش پیچید فریاد بلندی زد و یونگی دوباره به سمت اون دوتا چرخید‌ وحشت زده به داد‌جونگکوک‌ گفت:

_چیشد؟...

جیمین حالت نگرانی رو به خودش گرفت.

_وای یونگی بهت گفتم روش فشار نیار بیا پاش درد گرفت.

تهیونگ با شنیدن صدای فریادی به سرعت وارد سالن شد و جونگکوک که داشت ساکت میشد با دیدن تهیونگ دوباره فریادش رو بلند تر کرد و خودشو روی زمین انداخت.

جیمین روی زمین نشست و سر جونگکوک رو روی پاش گذاشت و اروم گفت

_دیگه نه تا این حد.

و جونگکوک چشمی به تهیونگ اشاره کرد و جیمین با فهمیدن منظور جونگکوک روی رونهای پای خودش زد.

_وای پسرم پر پر شد دسته گلم مادر دامادیتو ندیدم.

یونگی شوکه به اون دوتا مخصوصا جونگکوک که تا چند دقیقه پیش خوب بود نگاه کرد ، درحالیکه خشکش زده بود به سروصدای جیمین گوش داد و تهیونگ به سمت جونگکوک خم شد.

جونگکوک با دیدن چهره مرد موردعلاقه اش خودشو لوس کرد و اروم از درد نداشته اس نالید.

_درد میکنه...اییی وای

جیمین هم دستای جونگکوک رو گرفت و نوازششون کرد.

_طاقت بیار پسرم، همه یک روزی میمیرن.

جونگکوک سعی کرد جلو خندشو بگیره ،تهیونگ که نمیفهمید منظور جیمین چیه روی دوتا پاش نشست و موهای جونگکوک رو از صورتش کنار زد.

_چیشده جونگکوک؟

جونگکوک چهره اشو مظلوم کرد

_یهو درد گرفت نمیدونم چیشد.

یونگی چنگی به موهاش زد و گفت"همین الان جیمین گفت پات از بند...."

جیمین بلافاصله بلند شد و سر جونگکوک محکم خورد زمین که تهیونگ دستشو برد زیر سرش و بلندش کرد.

جیمین هم برای اینکه نقشه اشون خراب نشه دست یونگی رو گرفت.

_بیا بریم الان بچه های فوتسال میان بعد تو پارشون... یعنی تورشونو پاره کردی نمیتونن بازی کنن.

و پسر بزرگتر رو دنبال خودش کشید.

تهیونگ سر جونگکوک رو بالا اورد و نزدیک صورتش کرد.

_یعنی زور جیمین انقدر زیاد بود؟

جونگکوک به سختی اب دهانشو قورت داد و به تهیونگ که یک تای ابروشو بالا برده بود و جذاب تر شده بود نگاه کرد.

_چ...چی؟

تهیونگ نوک بینی اشو به گونه جونگکوک زد.

_همه چیو دیدم بیبی، من اون پشت بودم همون لحظه اومدم، تو خودتو واسه من داری لوس میکنی؟

جونگکوک با برخورد نفس های مربیش ناخوداگاه چشماشو بست و تمام تنش لرزید و با بوی دهن تهیونگ کمی سرشو عقب برد.

_تو...صبح به این زودی مستی؟...

"ادامه داره خوشگلا..."


Report Page