Gun

Gun

Taekook_family

کلاه هودیش رو روی سرش کشید و با گرفتن دست‌گیره به سمت پایین بازش کرد.

ضمیر ناخودآگاهش اون رو وادار به نگاه کردن بر روی جاکفشی خونه کوچکش کرد اما با دیدن اون شیء روش ابروهاش بخاطر حجوم فشار به قلبش توی هم رفت.

تفنگ؟

کی اون تفنگ رو اونجا گذاشته بود؟ کی پیداش کرده بود؟ کسی که توی خونش رفت‌و آمد نداشت.

دستش که روی دست‌گیره در بود شل شد و کنار بدنش افتاد.

دوباره خاطراتش داشتن به مغز و قلبش حمله می‌کردن.

داشتن به طرز بدی دوباره مغزش رو به خاطرات گذشته می‌بردن.

چشم‌هاش رو بست و قدمی عقب برداشت.

به دیوار پشت سرش تکیه زد و پاهاش دیگه وزنش رو تحمل نکردن و روی زمین نشست.

خوب یادش بود، خیلی خوب!

یک‌سال از اون اتفاق می‌گذشت؛ اون اتفاقی که زندگی سرهنگ جئون رو از روی خوش به بدترین روی زندگی برگردوند.

نباید کیم رو می‌کشت.

اون بی‌گناه‌ترین موجود دنیا بود.

اشک‌هاش راه خودشون رو برای ریختن پیدا کرده بودن و با دیدن اون تفنگ همه خاطراتش تدایی شده بود.

اون به وحشی‌ترین شکل کسی رو که فکر می‌کرد مافیای شهر هستش رو کشته بود.

اما کیم تهیونگ فقط پشت نقاب مافیاش، جلوی باندهای مافیا رو می‌گرفت.

اون روز نفرت‌انگیز، کیم رو کشت فقط بخاطر یک خطای دید!

البته که اون موقع قصد کشتن اون رو نداشت و برای اطلاعات بیشتر بهش نیاز داشت اما اون کشتش.

کسی رو که بعد از اون روزها فهمید فرشته‌ترین انسان روی زمینه و توی همه نقشه‌هاش بهش کمک کرده.

اما از همه‌ی اینها، چیزی مهمتر وجود داشت، چیزی قلبش رو مچاله می‌کرد و داستان باز هم داستان عشق بود، داستان عشق کیم تهیونگ به جونگکوک.

و اون کسی رو که مجنونش بوده رو با اون اسلحه روی میز به جهنم کشوند!

با یادآوری دوباره این خاطرات نفسش بند اومده بود.

سرش رو به دیوار تکیه داد و گذاشت اشک‌هایی که تا الان جلوشون رو گرفته بود بباره.

توی اون لحظه به هرچیزی فکر می‌کرد جز اینکه اون‌ پسر ممکنه برگشته باشه!

حتی روحش هم از آینده‌ای که قرار بود با کیم تهیونگ زنده شده داشته باشه، نداشت!


#OoO


Taekook_family

Report Page