Gun

Gun

𝘔𝘳𝘺𖤝
@SoobinRegion

نمیدونست از کی اینجاست ولی میدونست قرار 

نبود اینجوری بشه ،الان واسه پشیمونی کردن خیلی دیر بود باید به آیندش فکر میکرد ولی مگه آینده ایی هم مونده بود واسش؟ 

درست یادشه دو سال پیش که وارد این باند شده بود قرار بود فقط به رئیس این باند نزدیک بشه و‌ اونو عاشق خودش کنه اما تاس می چرخه و همیشه اونی که ما میخوایم

نمیشه حالا و این خودش بود که عاشق سوبین شده بود

.......


پاشنه ی کوتاه کفشای براقش که به سطح زمین میخورد صدای ترسناکی رو برای پسر داخل اتاقک به وجود میورد باورش نمیشد تهیون میخواسته اینجوری گیرش بندازه اونم با استفاده عشقی که سوبین بعد سالها تصمیم گرفته بود با کسی شریک بشه 

نفس عمیقی کشید حالا که تهیون با خواست خودش پاشو 

توی جهنم گزاشته بود سوبین باید آتیش اون جهنمو بهش نشون میداد با اشاره ی سرش آدمی که دم اتاقک گزاشته بود درو براش باز کرد با ورودش پسر رو به روش حالا 

بیشر از قبل تو خودش مچاله شد و لرزی کرد که این  

از چشمای تیز سوبین دور نموند پوزخندی به عکس العمل سوبین زد 

یعنی نمیدونست وقتی وارد یه باند میشه 

اونم نه هر باندی بزرگ ترین باند قاچاق اسلحه توی 

اسیا هر اتفاقی ممکنه براش بیوفته؟؟؟


_: خب منتظرم تعریف کنی بیبی بوی

+: .......... 

_: اوکی بیبی پس بزار من تعریف کنم و تو خوب 

باید گوش کنی چون شاید آخرین حرفای باشه که 

میشنوی ........ میدونی بعد از 

مرگ مادرم همه چیزمو از دست دادم اون کل خانوادم بود 

فقط پونزده سالم بود که مادرمو جلوی چشمم کشتن چرا ؟

چون بابام به یه باند مافیا که اسلحه قاچاق میکردن بدهکار بود........اون عوضی فرار کرد از ترسش عشقشو ول کرد اون حتی به منم که پسرش بودم رحم نکرد و ما رو با کلی طلب کار و بدهی ولمون کرد ما حتی فرصت نداشتیم که فرار کنیم اون روز همون مرد تو چشام نگاه کرد و گفت خوب به مادرت نگاه کن چون آخرین بار یه که میبینیش........


فلش بک : 

×: خوب به مادرت نگاه کن موش کثیف این آخرین 

باریه که مادرتو میبینی 

با چشمای اشکیش جلوی اون مرد زانو زد و التماس 

کرد که کاری با مادرش نداشته باشن 


_: آقا خوا....خواه....ش...میکنم....کا...کاریش...نداشته باشین.....هر....هر کاری که ....بگید .....می..میکنم


ولی انگار که اون مرد به جای اینکه دلش به رحم بیاد از اینکه اون بچه اینجوری داشت التماسش میکرد لذت زیادی میبرد و بهش به چشم یه تفریح نگاه میکرد 

لبخند کثیفی بهش زد ، چند ثانیه بعد این صدای گلوله بود که توی گوش سوبین پیچید  

پایان فلش بک


_:‌ اون روز به خودم قول دادم که انتقاممو میگیرم.........و الان میبینی من چوی سوبینم بزرگترین ترس پلیسای بین المللی و باندای دیگه.....


نفس عمیق و لروزنی کشید بعد سالها داشت از خاطراتش 

برای یه نفر حرف میزد کسی که همین دو هفته 

پیش قصد داشت یونجونو بفرسته بالای چوبه ی دار ! 

ولی خب اون پسر قرار بود بمیره نه ؟ پس عیبی 

نداشت که براش حرف میزد 

سوبین به صورت زیبای پسر رو به روش زل زد 

آروم به سمتش خم شد لباشو روی لبای صورتی 

رنگ تهیون که حالا کبود شده بود گذاشت مک آرومی 

به لبای تهیون زد که باعث شد اشکای تهیون با دلتنگی روی صورتش جاری بشن اونم درگیر شده بود درگیر عشق ممنوعه ولی مگه مهم بود ؟ 

اون که اول و آخر قرار بود بمیره پس چرا نباید از آخرین لحظات زندگیش میگذشت و ازشون لذت نمیبرد ؟!


+ : میخوام بدونی که من.....من دوست دارم سوبین.......


با این حرف تهیون لبخند تلخی زد اون پسر حتی تو لحظه مرگشم دست از عذاب دادن سوبین ور نمیداشت 


_ : منم همین طور بیبی .......منم همین طور


و آخرین بوسه رو روی لبای خوش طعم پسرک 

جذابش گذاشت 

چند ثانیه بعد این صدای گلوله بود که توی فضای 

خالی اتاقک پیچید 

و اون رنگ قرمز خون بود که کف اتاقو پر کرده بود 

اون چوی سوبین بود حتی اگه یه روز لازم میشد به خودشم رحم نمیکرد و از خودشم میگذشت 


مثل اینکه امروز همون روز بود بعد از تهیون اون دیگه دلیلی برای زندگی نداشت پس آخرین گلوله بدونه لحظه امی 

مکث توی قلب سوبین جا خوش کرد.......

Report Page