Guitar

Guitar

BETXSO




چشماشو بست و گذاشت نسیم به صورتش بخوره.

به یاد اولین باری که معشوقه ی کوچولوش رو دیده بود افتاد.

ناخوداگاه لبخند ملیحی روی صورتش نشست.

♡فلش بک♡

وارد آموزشگاه شد.

همه از ورود فرد به اون مهمی به آموزشگاه تعجب کرده بودند.

سراسیمه به طرفش میومدن تا امضا بگیرن.

همه به طرفش یورش بردن به جز یه نفر.

پسرکی که بهش میخورد ۱۶یا ۱۷ سالش باشه.

تهیونگ امضا میکرد و در همون حال با تعجب به پسرک خیره شده بود.

بعد از اینکه به همه ب طرفداراش امضا داد به طرف پسرک رفت که داشت با گیتارش تمرین میکرد.

_سلام، ببخشید میتونم اسمتو بدونم؟

پسر کوچولو با خوش رویی سرشو بالا آورد و خیلی خونسرد به تهیونگ نگاه کرد و گفت:

سلام آقای کیم. اسمم جئون جونگکوکه!

تهیونگ با تعجب به پسر نگاه میکرد. بعد از چند ثانیه نفسی کشید و گفت:

خب ببینم تو....احیانا...امضا نمیخوای؟

کوک سرشو به نشونه ی منفی تکون داد و مشغول کارش شد.

تهیونگ دوباره مکث کوتاهی کرد و بعد از چند ثانیه از اونجا دور شد و به سمت اتاق ضبط موسیقی رفت.

اولین بار نبود که اونجا میومد.

خودش هم همونجا موسیقی رو یاد گرفته بود و حالا برگشته بود تا به بقیه موسیقی یاد بده.

به دفتر مدیریت رسید.

نفسشو بیرون داد و در زد.

×بفرمائید.

در رو باز کرد و وارد شد و با لبخند به استادش نگاه کرد.

_سلام آقای پارک!

جیمین سرشو بالا آورد و با ذوق به تهیونگ نگاه کرد.

از جاش بلند شد و به سمتش رفت.

× میدونی چند ساله ندیدمت؟ 

رفتی معروف شدی ما رو یادت رفت دیگه؟!

تهیونگ خندید و گفت:

نه بابا،این چه حرفیه!

کمپانی خیلی بهمون سخت میگیره برای همین نمی تونستم زودتر بیام!

جیمین تهیونگ رو به سمت صندلی هدایت کرد و گفت:

خب آقای خواننده بفرمائید بنشینید.

تهیونگ تشکر کرد و نشست که جیمین ادامه داد:

خب حالا چیشده از این طرفا اومدی؟

تهیونگ به سمت میز جیمین خم شد و گفت:

راستش این فعالیت های خوانندگی و اینجور چیزا یکم زیادی برام سبکه میخوام بیام اینجا به بچه ها درس بدم.

جیمین چشماش برقی زد و گفت:

خب اینکه خیلی عالیه! 

از این به بعد همه میان اینجا ثبت نام میکنن!

تهیونگ خندید و گفت:

ببینم این پسره جئون جونگ کوک رو میشناسی؟

جیمین سرشو به نشونه ی موافقت تکون داد و گفت:

آره،مثل خودته!خیلی استعداد بالایی داره!

تهیونگ ابرو هاشو بالا انداخت و گفت:

یعنی میگی مثل من میتونه خواننده بشه؟

جیمین سرشو بالا و پایین کرد و گفت:

آره، صداشم خیلی خوبه!

تهیونگ گفت:

میشه برم این پسر نابغه رو ببینم؟

جیمین بلند شد و به سمت در رفت و درو باز کرد و گفت:

چرا نشه، بیا بریم.

به سمت آموزشگاه رفتن.

جیمین در اتاق رو باز کرد و وارد اتاق شد.

× کوکی؟

کجایی؟ 

بیا کارت دارم!

کوک از جاش بلند شد و به طرف اون ها قدم برداشت.

+ بله جناب پارک؟

جیمین با دستش ضربه ای به پشت کوک زد و گفت:

بفرمائید آقای کیم، اینم نابغه مون!

تهیونگ احساس میکرد جذب اون پسر شده.

ولی خب این احساسش در چهره ش تاثیری نداشت.

به آرومی گفت:

خب آقای جئون! میشه لطفا یکم برامون بخونین؟

کوک با حفظ آرامش گیتارش رو برداشت و شروع کرد به زدن و همزمان با گیتار میخوند:


We don't talk anymore, we don't talk anymore

We don't talk anymore, like we used to do

We don't love anymore

What was all of it for?

Oh, we don't talk anymore

Like we used to do...

بعد از تموم شدن آهنگ تهیونگ با بهت به کوک نگاه میکرد.

محو خوندنش شده بود!

محو صدای قشنگش!

محو اون غرور بی اندازه ش!

بعد از چند ثانیه کوک گفت:

آقای کیم؟ تموم شد!

تهیونگ که تازه به خودش اومده بود چند بار پلک زد و بعد گفت:

آفرین...صدات خیلی خوبه! 

یکم باهات کار کنم میتونی خیلی راحت خواننده شی!

کوک با بهت به تهیونگ نگاه کرد و گفت:

واقعا؟!

تهیونگ خندید و گفت:

آره! صدای خیلی آماده ای داری برخلاف تصوراتم!

کوک لبخند زد و گفت:

ممنون آقای کیم!

تهیونگ خواهش میکنمی گفت و ادامه داد:

چطوره از امروز آموزش رو شروع کنیم؟

کوک شونه ای بالا انداخت و گفت:

عالیه! منم این روزا بیکارم!

تهیونگ لبخندی زد و نشست کنار کوک و شروع کرد به یاد دادن بهش...

◇چند روز بعد◇

کوک بعد از تمرین به سمت تهیونگ دوید و گفت:

ببخشید استاد میشه من فردا نیام؟

تهیونگ اخماشو تو هم کشید و گفت: 

چه دلیلی داره که نیای؟

کوک سرشو پایین انداخت و گفت:

راستش به دوستام قول دادم فردا برم پیششون...

تهیونگ با لحن سردی گفت:

میتونی بری اگه دلت نمیخواد خواننده شی!

کوک سرشو بالا آورد و گفت:

اما آخه ...

تهیونگ حرفشو قطع کرد و گفت:

ببین برام مهم نیست چی به دوستات قول دادی اما برای خواننده شدن باید زحمت بکشی!

کوک گفت:

حالا نمیشه به جاش جلسه ی جبرانی بذارین؟

تهیونگ چشماشو روی هم فشار داد و گفت:

خیلی خب باشه ولی اینجا نیست جلسه جبرانی! 

کوک گفت: 

پس کجاس؟

تهیونگ دستشو لای موهاش برد و گفت:

امروز عصر توی خونه ی من!

کوک که عجله داشت باشه ای گفت و بدو بدو از تهیونگ دور شد.

اون پسر بچه ی خوش صدا با قلب و عقل تهیونگ چیکار کرده بود که اونجوری قلبش براش می کوبید و مغزش همش درحال مرور تصویر های اون بود!

افکارش رو پس زد و به خونه رفت و منتظر شد تا بعدازظهر شه و کوک بهش زنگ بزنه. 

ساعتای ۴ بعدازظهر بود که با صدای زنگ گوشیش از جاش بلند شد و جواب داد:

_سلام کوک.

باشه. 

یادداشت کن...

بعد از یک ربع زنگ در خونه ی تهیونگ به صدا در اومد. 

رفت تا در رو باز کنه.

در رو که باز کرد با استایل باحال و جذاب کوک مواجه شد.

کوک رو به داخل دعوت کرد و رفت توی اتاقش تا گیتارش رو بیاره که کوک هم دنبالش راه افتاد.

وارد اتاقش که شدن کوک چشمش به یه چیزی برخورد که تا حالا ندیده بودش.

+امممم...استاد این چیه؟

تهیونگ با دیدن ویبراتور داخل دست کوک با تعجب و ترس بهش نگاه و با لکنت گفت:

ا-اون به درد ت-تو نمیخوره...

کوک گفت:

خب منم نگفتم که قراره به درد من بخوره...پرسیدم چیه؟

تهیونگ آب دهنشو قورت داد و گفت: اون اسمش ویبراتوره وقتی کسی هورنی میشه اونو می ذاره داخلش تا آروم بشه!

کوک سرشو با تعجب کج کرد و گفت:

ولی این الان به شدت به درد من میخوره!

ته که فهمیده بود کوک هورنی شده آروم بهش نزدیک شد و ویبراتور رو ازش گرفت و گفت:

دوس داری به جای اون دیک منو حس کنی؟

کوک که حالش خیلی خراب بود فاصله ی باقی مونده بینشون رو پر کرد و گفت:

معلومه که میخوام تهیونگ!....

♤حال♤

آنقدر به خاطراتش فکر کرد که متوجه نشد کی خوابش برد!

وقتی از خواب بیدار شد بازوهای عضلانی کوک دورش حلقه شده بود و اون عاشق داشتن آغوش کوک بود!

فقط اگه آنقدر به کارش علاقه نداشت، شاید هنوزم اون آغوش های گرم رو داشت!....

Report Page