Green
露𝐏𝐢𝘅𝗶𝗲”سبز؛ درست مثل برگهای به خوابرفتهی اطلسی. مانند سرپناهِ زیرین برای گلهای صورتی، یاسی و بنفش میمونن. رنگِ بینظیر سبز؛ باطَراوت، شاداب و سرزنده. دقیقاً مثل خودِ تو.
گلبرگها، میزبان شبنمهای ریز و بلوری شدن... شبیه تکههایی از اقیانوسان که با تلاشِ زیاد، خودشون رو به خشکی رسوندن.
اما چانگبینا... گلدونِ مربعیای که وظیفهی نگهداری از اطلسیهای رویایی رو به دوش میکشه، از خوشحالیاش کم میکنه. موجب بیحالیش میشه؛ انگار که اگر برگی از اون گیاه، آرامش بخش بودنش رو خیلی یکهویی از دست بده و شروع به جیغ کشیدن کنه، دلیلش توی همین جسم صد گِرَمیِ سفالی، خلاصه میشه.
اون گلدون خاکستری، نمیتونه انرژیاش رو تأمین کنه. نمیتونه این حسِ زندهبودن رو بهش برگردونه. در توانش نیست. رنگ خاکستری زیباست؛ خیلی زیبا و دستنیافتنی... اما بیحال. نتونست. اون گلدون خاکستری هنوز هم در برابرِ برگهای مزین شده با خط و نگارهای هنریاش، نمیتونه تموم حس شادی و آرامش رو مثل قبل، به این خونه تزریق کنه.