Grace.

Grace.


Grace

جونگکوک همیشه میدونست خائن بودن خانوادش و نقشه ای که برای شورش علیه سلطنت داشتن بلاخره براش دردسرساز میشه..با وجود اینکه هیچوقت با هیچکدوم از اونا همدست نبود، اما با این حال تنها چیزی که کل زندگیش براش واضح بود این بود که آخر خط اونها به معنی پایان همه چیز برای خودش بود!

اینبار زمانش فرا رسیده بود و این به معنی دست کشیدن از همه چیز نبود

باید هرطور که شده قبل از گیر افتادن از دست مامورهای سلطنتی فرار میکرد

اما هیچوقت توی دورترین نقطه ذهنش هم ملاقات با شاهزاده و ولیعهد آینده حکومت رو پیش‌بینی نکرده بود!

اتفاقی تصادفی به رنگ سیاه درست مقابلش ایستاده بود..دیدار با شاهزاده حین فرار کردنش نهایت ناخوشایندی و بدشانسی بود براش و حتی شاید..نهایت پایانی که ازش فرار میکرد!

اما واقعا همینطور بود؟

آوازه زیبایی اون پسر همیشه همه جا پیچیده بود و جونگکوک تنها قبلا یکبار اون رو از دور دیده بود

چیزی که حتی بیشتر از قبل باعث شگفت زده شدنش شد جمله ای بود که از میون لب های اون پسر خارج شد

-همیشه حین فرار کردن انقدر خوشگلی پسر؟

شاهزاده ای که زیباییش زبانز همه مردم بود لقب خودش رو به جونگکوک نسبت داده بود

جونگکوک قرار نبود مراعات چیزی رو بکنه و مهم تر از اون، قرار نبود اظهار به هیچگونه شناختی از شاهزاده بکنه، با شرایطی که داشت تصمیم به نشناختن بهترین انتخاب بود

-همیشه انقدر خودت رو نادیده میگیری و در حق خودت بی انصافی میکنی؟

شاهزاده نیشخندی در جواب حرف دو پهلوی اون پسر که کاملا غیر مستقیم برخلاف دیگران بهش گفته بود زیبا زد

همیشه احساسه رقابت طلبی رو دوست داشت و بیشتر از اون..بازی کردن رو دوست داشت!

ظاهرا پسر مقابلش هیچگونه شناختی ازش نداشت که انقدر راحت توی چشم هاش خیره شده بود و جوابش رو میداد

برای تهیونگ مهم نبود و حتی شاید کمی از اتفاق پیش اومده راضی بود..؟

همیشه بخاطر جایگاه و مقامی که داشت ترس و احترام تنها چیزی بود که از چشم ها نسیبش میشد، اما اینبار برخلاف همیشه چشم های پسر مقابلش چیزی جز اون رو بهش نشون میداد شاید چیزی مثل دردسر و جنگ؟

شاهزاده نمیدونست که جونگکوک تمام زندگیش برای زنده موندن و زندگی کردن جنگیده بود و حتی تا به اون لحظه ام ازش دست نکشیده بود.

جونگکوک باید زنده میموند حتی اگه به قیمت خائن بودنش، چیزی که هیچوقت قبولش نکرده بود تموم میشد.

مهم نبود اون فقط میخواست که زنده بمونه اجازه نمیداد بخاطر اشتباه خانواده اش و چیزی که هیچ نقشی داخلش نداشت مجازات بشه

برخلاف لحظه اول دیدارشون اینبار این ملاقات رو برای خوش شانسیش فرض کرد

اون شاهزاده میتونست دلیل زنده بودن و زندگی کردنش باشه، حتی اگه به قیمت خائن بودنش تموم میشد باز هم انجامش میداد!

جنگیدن برای زنده موندن همه چیزش بود و شاید بخاطر همین بود که با وجود چشم های تیز شاهزاده ای که بهش خیره بود همچنان جنگ بین نگاهشون رو ادامه داد..

نگاه شاهزاده براش عجیب بود..درست مثل مثل آیینه روحی بود که انگار بازتاب درونش رو میبینه

همونطور که شاهزاده راز جنگ چشم های جونگکوک رو نمیدونست، جونگکوک هم نمیدونست که اون شاهزاده، همونطور که میتونست بهش زندگی رو تقدیم کنه میتونست مرگ رو هم تقدیم کنه..

Report Page