Golden
@OneD_SmutHarry's Prove :
یک هفته از ضبط و کارای ام وی گذشته بود و حالا من و لو لس آنجلس بودیم برای فیلمبرداری Don't Worry Darling ..لویی بیشتر وقتا یا میرفت ویلا یا همراه من تو کانکس میموند..با هم صحبت میکردیم..آهنگ تمرین میکردیم و یا در مورد آینده صحبت میکردیم و آخر شبام میرفتیم اطراف تا پیاده روی داشته باشیم!
جدای از تمام اینا لویی خیلی پیگیر بود تا اسم ام وی ضبط شده رو بدونه اما من نمیذاشتم طرف گوشیش بره..اون غر میزد و در آخر قهر میکرد و میخوابید اما من مجبور بودم تا روزِ سوپرایزش صبر کنم..روز تولدش که قرار بود خیلی زود گرفته بشه و پسرا خودشونو قرار بود به لس آنجلس برسونن!
خلاصه قرار بود سوپرایز خوبی از آب دربیاد..البته اگه لویی طرف گوشیش نمیرفت و یا همکارای عزیزم لو نمیدان!گاد..گفتم همکار..دیروز موقع استراحت لویی کنار من نشسته بود و سیگار میکشید و با اخمای درهم به من و فلو که داشتیم تمرین میکردیم نگاه میکرد..فلو دختر خیلی مهربونیِ و از همون اول که اومدیم اینجا خیلی دوست داشت با لویی بیشتر وقت بگذرونه اما لویی زود با کسی صمیمی نمیشه مخصوصاً وقتیکه فهمید فلو قرار همسر من توی فیلم باشه..هر چند اون از قبل حمایتش از من رو اعلام کرده بود ولی خب حسود بود..
لبخندی زدمو به لویی که روی تخت نشسته بود و با خنده با دو قلوها حرف میزد نگاه کردم..برگشتم سمت لپتاپ و شروع کردم به تایپ..با جما صحبت میکردیم و اون خیلی خوشحال بود که بود عینکای آفتابیش فروش خوبی داشتن..دستمو زدم زیر چونهم و حال مادر و دوست پسرش رو پرسیدم..حدود 10 دقیقه بعد بود که چت بین من و جما تموم شد و در لپ تاپ رو بستم..برگشتم که دیدم لویی هنوز در حال حرف زدنه..
”خدای من جدی میگی فیبز؟؟“
”...“
”اوه..این عالیه..بهتون تبریک میگم دخترا..واقعاً میگم..من خیلی خوشحال شدم“
و خندید که با لبخند نگاهش کردم..صدای عشق..خندههای لو صدای عشقه!
”آره آره حتماً بفرست منو هری مشتاقیم تا اونارو ببینیم“
با دقت و شیفتگی به صدای دو قلوها گوش میداد و گاهی اوقات لبخندش پررنگ میشد..
”منم دوستون دارم و عشقمو براتون میفرستم“
قطع کرد و گوشیای که بهش داده بودمو سر جاش گذاشت..یه نوکیای قدیمی که کار از محکم کاری عیب نمیکرد!
سرمو کج کردم و با دقت نگاهش کردم که ببینم چه کاری میخواد انجام بده..دستشو داخل جیبش کرد..خم شد گوشهی تخت و پاکت سیگارش رو برداشت..نشست و دو تا نخ از داخل پاکت درآورد..یکی رو گوشهی لبش گذاشت و اون یکی رو پشت گوشش!سیگار رو با فندکی که از تو جیبش درآورد روشن کرد و اولین پک رو زد..دودش رو بیرون داد و دوباره یک پک دیگه بهش زد..دست آزادش رو داخل جیبش کرد و همونطور که دود پک سومش رو بیرون میداد, کاغذی رو از تو جیبش درآورد..
چشمامو ریز کردم و به کاغذ نگاه کردم ولی چیزی معلوم نبود..گوشیش رو برداشت از روی تخت بلند شد..اومد سمت منو خم شد و لبامو بوسید و از کانکس رفت بیرون..یه تای ابرومو دادم بالا و پاورچین پاورچین رفتم سمت درو نیمه بازش کردم..بدون اینکه صدایی از خودم دربیارم سرمو بردم نزدیک :
”هی مَن..چخبر؟“
”...“
”ال ای“
”...“
”آره..برای هری اومدم..تو لندنی؟؟“
”...“
”اووووم هیچی هیچی فقط دیشب موقع خواب یه فکری به سرم زد..خواستم باهات تماس بگیرم و بگم اگه بیکاری و سرت خلوته میخوام یه-....“
”اوه لویـــــــــــــــــــــــــــی“
تند درِ کانکسو بستم و بهش تکیه دادم..قلبم محکم میکوبید..چشمامو بستم!
اگه سر و کلهی فلو پیدا نمیشد فهمیده بودم به کی زنگ زده و چی میخواد بگه..آهی کشیدم و تکیهمو از در گرفتم..دکمههای پیرهن سفیدمو باز کردم و درش آوردم..انداختم روی صندلی و شلوارمو درآوردم و با باکسر خوابیدم روی تخت..
به شکم دراز کشیدم و دستامو بردم زیر بالشت..باد خنکی که از پنجره کوچیک کانکس میومد قاطی شده بود با بوی سیگار لویی و عطر من که هارمونیِ جالبی رو ایجاد کرده بود..لبخند محوی زدمو سرمو چرخوندم سمت در و به عادت بالای پیشونیمو فوت کردم..به کارم خندیدم..دیگه موی بلندی نداشتم که روی صورتم و پیشونیم بریزه تا فوتش کنم بره بالا..
خندم بیشتر شد چون یادم اومد از اون روزی که با موی کوتاه از تو اتاق گریم اومدم بیرون و لویی با اخم و دهن باز دستی که کنار پاش بود رو مشت کرد و اومد سمت من..سیگارش رو که پرت کرد یه گوشه و من با ترس به نزدیک شدنش نگاه کردم..تند منو کنار زد و رفت داخل اتاق گریم و تا به خودم اومدم صدای داد لویی قاطی شد با صدای داد گریمور..
حقیقت نمیدونستم بخندم یا برم جلوشو بگیرم..تمام کسایی که اونجا بودن سراشون برگشت سمت من که با خنده و تعجب به در اتاق نگاه میکردم و مردد بودم برم تو یا نه که بالاخره پرده رو زدم کنار و رفتم تو و لوییای رو این دیدم که بار رگ گردن باد کرده، همون رگی که هر بار Too Young رو میخوند بوسش میکردم، ایستاده و با قیچیای که تو دستاشه داره دنبال گریمور میکنه..خدای من گویان همراه با نگرانی و خنده رفتم سمت لویی..اون دنبال گریمور بود و من دنبال اون..این تام و جری بازی تا زمانی ادامه پیدا کرد که الیویا (کارگردانِ فیلم) داخل شد و با دهنی باز به ما سه نفر نگاه میکرد..
هر طور که بود دست لویی رو گرفت و با خواهش و التماس اونو از اونجا خارج کرد..حالا من مونده بودم و گریموری که رنگش پریده بود و بالای سرش فلو و کریس ایستاده بودن و سعی داشتن آرومش کنن..با هر خجالتی که بود از طرف خودم و بیشتر از طرف لویی ازش عذر خواهی کردم..اون بیچاره هم چارهای جز قبول عذر خواهیِ منو نداشت..
خارج شدنم از اتاق گریم همراه شد با بیرون اومدن الیویا و لویی از کانکس من و لویی..اب دهنمو پر استرس قورت دادم و رفتم سمتشون که الیویا چیزی دم گوشه لویی گفت و با لبخندی که به من زد رفت سمت اتاق گریم..
وقتی نزدیکش شدم نه چیزی گفت و نه کاری کرد..دستمو کشید تو کانکس و هولم داد سمت دیوار و منو بوسید..اونقدر بوسید و بوسید که هر دو هوا کم آوردیم و با لبای پف و قرمز از هم جدا شدیم..
اون آروم بود..هیچی نمیگفت..حتی از زمانیکه سر ست دانکرک بودمو یهو موهامو دید هم آرومتر بود..اونجا فقط باهام یه بحث کوچیک داشت و من قانعش کردم این یه فیلم جنگیه پس باید کوتاه میشدن..اما این یکی رو حق مخالفت نداشتم..حق رو تمام و کمال به لویی میدادم..خودمو جاش گذاشتم و فهمیدم اگه اونم موهاشو کوتاه میکرد شاید بدتر از خودش ریاکشن نشون میدادم..اصلاً شاید آرایشگری که موهای لوییمو کوتاه کرده بود رو به قتل میرسوندم!
با لبخند به پشت برگشتم و به سقف کانکس خیره شدم..نمیدونم چقدر گذشت که بالاخره در کانکس باز شد و لویی به داخل اومد..با همون لبخند برگشتم طرفش که لبخندی بهم زد و گوشی و پاکت سیگار و فندکش رو گذاشت روی میز!
تو یه حرکت تیشرت رو درآورد و اومد روی من..با خنده دستامو دور گردنش حلقه کردم..با لبخند دستاشو دو طرف سرم گذاشت و سرشو آورد پائین..
”اون بیرون چخبر بود جناب پرنس ویلیام؟؟“
یه تای ابرومو داد بالا و نیشخندی زدم..خندید و تند لبامو بوسید..
”فلوی عزیزتون منو گیر انداخته بود با هم صحبت میکردیم جناب پرنس ادوارد“
خندیدمو کشیدمش سمت خودمو بیطاقت لباشو بوسیدم..سرشو بیشتر کج کرد که موهاشو چنگ زدم و بدنمو دادم بالا تا به بدنش بچسبونم..نالهی ریزی کرد که ضربان قلبم بیشتر شد..تند ازم جدا شد خواست شلوارشو دربیاره که یهو بهم نگاه کردو گفت :
”فردا-....“
تند گفتم :
”فردا فیلمبرداری ندارم حالام وقتو تلف نکن ویلیام..کومان مَــــــــــــــــن“
خندید و شلوارشو به گوشهای پرت کرد..دوباره روم خم شد و لبامو بوسید..لب پائینمو بین دندوناش گرفت به پهلوهام چنگ میزد..آه میکشیدمو دستامو از گردنش سر میدادم سمت گردنش..تند زبونشو وارد دهنم کرد که شروع کردم به ساک زدنش..دستاشو از پهلوهام برد سمت باسنمو چنگ زد..آروم آروم دستاشو برد داخل باکسرم که با حس دستای سردش نالهای کردمو بیشتر خودمو بالا کشیدم..
لباشو از لبام جدا کرد و لیسی روشون زد و با چشمای خمارش نگام کرد..زیرلب «دوست دارمی» رو زمزمه کرد و چونمو بوسید..رفت سمت گردنمو لیس زد..اسمشو ناله میکردم و دمای بدنم بالاتر میرفت..مک زد و دوباره لیس زد..
دستامو تو موهای نرمش بردم که سرش رو برد پائین و یکی نیپلامو کرد داخل دهنش و مک زد..با ناله اسمشو گفتمو سرمو بردم عقب..روشو زبون زد و رفت سراغ اون یکی..لیس زد و بدون صبر سرشو جدا کرد که سرمو گرفتم بالا..همونطور باکسرمو آروم آروم پائین کشید تتوهای روی وی لاینمو میبوسید که در آخر باکسرمو پرت کرد پائین تخت..
با چشمای خمارش که حالا آبیهاش تیره شده بودن نگاهی بهم کرد..آهی کشیدم..نیشخندی زد و دوباره وی لاینمو بوسید..
”آروم باش عشق“
چشمامو بستم که برم گردوند..تا خواستم سرمو برگردونم گازی از باسنم گرفت که جیغ خفهای تو بالشت کشیدمو سرمو آوردم بالا آوردم و اعتراضی اسم لویی رو صدا زدم که دوباره یه گاز دیگه گرفت..اینبار خواستم برگردم که با حس خیسیِ زبونش روی رینگم تند لبمو گاز گرفتمو سرمو عقب!
باسنمو بیشتر دادم بالا که همزمان باسنمو چنگ زد و فشار زبونش بیشتر شد..کمرمو روی زبونش حرکت میدادم که انگشتشو فرستاد داخل رینگم!
”خد..ای م..ن ل..لو!من..گا..گاد..من خو..خودِ لعن..تی تو..می..خوام“
زبون و انگشتشو از داخل رینگم درآورد و کنارم خوابید..تند باکسرشو از پاش درآورد و انداخت روی زمین..نیشخندی زدم و رفتم روش..لب پائینمو گاز گرفتمو دیکشو تو دستم گرفتم و با شیطنت به چشمای خمار لویی نگاه کردم که با حرص کمرمو چنگ زد..
خندهی ریزی کردمو دیکشو روی رینگم تنظیم کردم و آروم آروم اونو وارد خودم کردم..دردی که بهم وارد میشد چیزی فراتر لذت بود..سرمو بردم عقب و به آه و نالههای لویی گوش دادم که خوش آهنگ ترین صدای دنیا بود..
وقتی کامل وارد خودم کردمش خم شدمو دستامو سپر تخت کردم که لویی دستاشو روی باسنم گذاشت..اول حرکتی نکردم تا بهش عادت کنم اما با فشاری که لویی به باسنم وارد کرد آروم کمرمو حرکت دادم..سرمو بردم عقب و ناله کردم..اسم لویی رو صدا زدم و سعی کردم به صدای برخورد بدنامون و آه و نالههای لویی گوش بدم..
بین آه و نالههاش تحسینم میکرد که خم شدم روی لباش و بین دندونام گرفتمشون..دستاشو روی باسنم میکشید که پروستاتمو پیدا کردم..تند و محکم ضربه میزدمو کمرمو حرکت میدادم..اونقدر ادامه دادم که کامش رینگمو پر کرد..با داغیش و حرکات تند من، بدنم لرزید که روی شکم و سینهی لویی اومدم!
آروم و نالهوار اسم لویی رو صدا زدم و روش خوابیدم..یه دستش رو روی موهام و یه دستشو دور کمرم احساس کردم..سرمو میبوسید و زیر گوشم زمزمه میکرد «دوست دارم و تو مثل همیشه عالی بودی هزام» و این من بودم که در جواب هر نجواش خسته و بیحال میگفتم «توعم همینطور پرنس چشم اقیانوسیِ من» که چند ثانیه بعد همه جا آروم آروم تاریک شد و به خواب رفتم..
⁘𔗘⁘𔗘⁘𔗘⁘𔗘⁘𔗘⁘𔗘⁘𔗘⁘𔗘⁘𔗘⁘𔗘⁘𔗘⁘𔗘⁘𔗘⁘
سلام مهربونای عزیزم ! خوبید ؟؟
شرمنده که دیر شد و متاسفم بابتش از طرفی قرار بود هم اسمات بزارم هم از زبونِ هری بنویسم که دو تاییش با هم شد .. بخونید و نظر بدید (و به این فکر کنید که موقع ادیت اسمات چه عرق شرمی ریختم) !
- 02 : 45 PM
- 14 December 2020