Gift
http://t.me/BTSNSFWبا احساس نفسهای گرمی که به گردنت میخورد چشمهات رو باز کردی.
سرت رو به سمت چپ متمایل کردی و با صورت خندونش مواجه شدی.
- مری کریسمس بیب!!!
توی جات نشستی و کشو قوسی به بدنت دادی.
خمیازهای کشیدی و با لحن آرومی لب زدی
+ وقتشه بریم سراغ کادوها..
ثانیهای نگذشته بود که دستهاش رو زیر گردن و زانوهات گذاشت و به سمت در راه افتاد.
+ هی...بذارم زمین..! باید آمادهشم..
بیتوجه به صدای جیغ مانندت ، پله هارو طی کرد و درست رو به روی درخت کاج که شب گذشته با دقت و حوصله تزئینش کرده بودی ، ایستاد.
توجهت به آینه قدی جلب شد و متوجه لباس خواب قرمز رنگت شدی.
جیغی زدی و سعی کردی سمت اتاق خواب بری که با زمزمههای آرومش ، کنار گوشِت ، متوقف شدی.
- تو..تو خجالت میکشی..؟ او هانی ولی تقریبا هر شب بدون لباس روی من..
آروم هُلش دادی و اخم مصنوعی بین اَبروهات جا گرفت.
+ لازم نیست به روم بیاری...
- ناراحت نشو جوجه کوچولو...
دستش رو سمت جعبه سفید رنگی دراز کرد و رو به روت گرفت.
جعبه رو بین دستهات گرفتی و نگاهی به چشمهاش که بخاطر لبخند حلالی شکل شده بود ، انداختی.
جعبه رو اروم باز کردی و با دیدن گردنبند برلیان ، وسط مخمل مشکی ، جیغی زدی و خودت رو توی آغوش گرمش پرت کردی.
+ ای..این محشره..تو..فوقالعادهای جیمین..
با لبخند جذابش ، گردنبند رو از جعبه خارج کرد و پشت سرت قرار گرفت.
اون گردنبند با نگین درخشان ، بین گردن و سینهات خودنمایی میکرد.
- مطمئناً این به هیچ کسی جز تو نمیاد..
آروم گفت و بوسه ای رو پیشونیت کاشت.
+ و اما کادوی تو!!!
سرش رو توی گردنت فرو برد و بو کشید.
- چه کادویی بهتر از تو؟
لبخند شیطانی زدی و کم کم دور شدی.
+ شاید..شاید این کادو نباشه..راستش..نمیدونم دوستش داری یا نه.
متعجب نگاهت کرد و دست به سینه منتظر ایستاد.
بیشتر لفتش ندادی و دستت رو سمت جعبه باریکی ، زیر درخت بردی.
جلوی پاهاش گذاشتی و بالشت پشمالوت رو بغل گرفتی.
دستی به موهاش کشید و جعبه رو بین دستاش گرفت.
- اون حرفت..آه یه حس خاصی دارم..
شونهای بالا انداخت و در جعبه رو باز کرد.
با دیدن بیبی چک ، که دو تا خط روش خودنمایی میکردن ،
چشم هاش تا اخرین حد ممکن باز شد و ناباور بهت نگاه کرد.
- شوخی میکنی..؟
+ بنظرت این مسئله شوخی برداره؟
من..من خیلی استرس دارم..
کم کم تعجب توی صورت زیباش ، به لبخند بدل شد آغوشش رو برای جثه ریزت باز کرد.
- این..این خیلی خوبه ا.ت ! باید خوشحال باشی..
این بهترین هدیهای بود که میتونستم بگیرم هانی..
لبخندی زدی و استرس توی وجودت رو دست کم گرفتی.
برای بار دوم بلندت کرد و سمت اتاق خواب برگشت.
غُر غُر کردی و نیشگونی از سینه اش گرفتی.
+ من خودم پا دارم..ببین
بی توجه به حرفت به راهش ادامه داد و شروع کرد به دستور دادن.
- از حالا به بعد حق نداری خودت پله هارو بالا بیای ، باید..
+هی..جناب پارک اون بچه ریزت قرار نیست منو محدود کنه! فلج که نشدم..
خندید و آروم روی تخت نشست.
به تاج تخت تکیه دادی ، که سمتت اومد و گوشهی لبت رو بوسید.
- این بهترین کریسمسِ عمرم بود...
By #Luna
⌯┈──┈┈⋆┈┈──┈⌯
ᯊ @BTSNSFW ᯊ