Gift

Gift

KS

با وجود این که زیادی تکون میخورد، موفق شدم دست و پاشو ببندم. صندلی ایی آوردم و خودم مقابلش جا گرفتم. 

-خب آقای شین... میدونین چرا اینجایین؟ 


مردی که به وضوح میلرزید سری به نشونه نفی تکون داد. نیشخندی زدم و به پشتی صندلیم تکیه دادم. 


-هوم... دیشب چند نفر از افراد موقع حمل بار توی لنگرگاه چین به مشکل برخوردن. خواستم بدونی من اونجا چند تا دوست داشتم و وقتی پیگیر شدم فهمیدم یکی همه اطلاعاتو لو داده... و میدونی اون چه اسمی بهم دادن آقای شین؟ 


مرد با چشمای ترسیده نگاهم میکرد و من در عوض لبخند کمرنگی تحویلش دادم-درسته... اسم مارو دادن آقای شین. 

منم در کمال احترام تصمیم گرفتم که هدایایی برای خانوادتون بفرستم ولی این هدایا کمی متفاوتن... (سرمو جلوتر بردم و زمزمه کردم) چون قراره بخشی از خودتون رو براشون کادو کنم. 


بلافاصله گگ رو داخل دهنش قرار دادم و تیغ توی جیبیم رو بیرون آوردم و با دقت شروع کردم به دراوردن چشماش. فریاد های خفه شدش هیچ کدوم قرار نبود جلوم رو بگیرن. 


در آخر با بریدن زبونش، جسد غرق در خونشو همونجا ول کردم و از افرادم خواستم بعد از تحویل دادن چشم و زبون مرد به خانوادش جنازشو بسوزونن.

Report Page