Gift

Gift

Ayla




اون ها داشتن طلاق می گرفتن! خبر بحث های طولانی و جدا شدن شون بین تمام اهالی شرکت پیچیده بود و اونا رو دو گروه کرده بود و الان که طبق معمول همیشه زمان عکاسی فصل بود، هر دو اکیپ با ناراحتی، کمی عصبانیت و پوزخند به هم دیگه نگاه میکردن... البته به جز تهیونگ!

مدام با دستمال کاغذی پیشونی اش رو پاک می کرد و بیشتر از قبل عرق می ریخت. لبه های کت چرم اش رو روی پاهاش می کشید و گونه های سرخ اش بین سیاهی لباس هاش و رنگ‌ گندم پوستش به چشم می اومد. به خاطر این زیبایی بی حدش این اشتباه رو مرتکب شد و اون مرد جذاب رو بدون این که خودش بفهمه، به برند مشهوری معرفی کرد. برندی که مال خودش بود و تهیونگ... تهیونگ کسی بود که از پارتی بازی متنفر بود. به غرورش لطمه زده بود و ذهن تهیونگ رو با دروغ پر کرده بود... به خاطر همین فاصله ی زیادی تا ته خط ضربان مشترک قلبشون نداشتن.

بعد از پایان جلسه و مشخص شدن ریتم کارها همه بلند شدن و پشت سر هم از اتاق کنفرانس بیرون رفتن و جونگ کوک هم بی توجه به تهیونگ به عنوان آخرین نفر داشت از اتاق خارج می شد که تهیونگ صداش کرد.

تهیونگ: کمکم کن... یه... یه چیزی شده.

امشب قرار بود که حرف های آخر رو بزنن و جونگ کوک بر خلاف میل باطنی اش که می خواست تهیونگ رو نگه داره، تصمیم گرفت که بزاره اون الهه ی پرستش هر کاری میخواد بکنه... حتی اگه قرار بر رفتن هم داشت کاری نمی کرد.

صندلی چرخدار تهیونگ رو عقب کشید و دست اش رو روی پیشونی گذاشت: چی شده تهیونگ؟ داری می سوزی!

تهیونگ مچ دستی که روی پیشونیش بود رو گرفت و زیر کتش برد. می دونست که اشتباه کرده و می خواست امشب با یه رابطه ی هات از جونگکوک بخواد که کنار هم بمونن ولی یه مقدار توی زمان بندی اشتباه کرده بود.

با دست جونگکوک عضو بیدار شده اش رو مالید و ناله کرد: بیشتر... هوووم... بیشتر جونگ

چیزی که می دید رو باور نمی کرد. کت رو کنار زد و آلت تهیونگ از زیرش سر کشید...

جونگ کوک: چیزی خوردی؟ چرا اینقد سفت شدی؟

دستش رو عقب کشید و تهیونگ اعتراض کرد.

+ جونگ! کجا داری میری؟

می خواست فقط در رو قفل کنه ولی با دیدن این حالت عجیب تهیونگ کمی اذیتش کرد.

_ ما داریم طلاق می گیریم... نمی خوام توی دادگاه جرم رابطه ی زوری رو هم اضافه کنی.

+ غلط کردم... من، من نمی خوام جدا بشیم... فقط برگرد لعنتی.

در رو قفل کرد و راه رفته رو برگشت.

_ بزار ببینیم بعد از خالی شدن هم همین حرف ها رو می زنی یا نه!

کف کفشش رو روی عضو پوشیده ی تهیونگ گذاشت و فشار داد. کمرش با ناله بالا رفت و دست هاش برای فشار دادن اون پا روی خودش بی قراری می کرد.‌

_ میبینی چطور محتاج کفش و پاهامی؟ این کفش ها رو خودت خریدی ولی الان برای مالیدن دیکت داری التماسشون میکنی ته.

تنها جایی که تهیونگ از تحقیر شدن لذت می برد همین حالت بود، توی سکس!

تهیونگ: بیشتر فشار بده... یه... یه هدیه رو توی خودم گذاشتم...

آخرین هدیه ای که براش گرفته بود رو یادش اومد... توپ مقعدی! یعنی از صبح تا به حالا به یه سکس توی اینور و اونور می رفت؟

کفشش رو جلو و عقب برد و آلت تهیونگ رو مالید، کمرش بیشترین قوس رو برداشته بود و چشم هاش به نم‌ نشسته بود. برای آخرین بار محکم کفشش رو فشار داد و دست های تهیونگ روی ورودی پوشیده اش نشست.

_شلوارت رو در بیار.

با هول دکمه ی شلوار چرم اش رو باز کرد و به دو طرف کشید، زیپ اش از جا در اومد و به گریه افتاد؛ نمی تونست اون شلوار تنگ لعنتی رو بیرون بکشه.

جونگ کوک مقابل اش زانو زد و دست گرم اش رو پهلو هاش گذاشت و آروم لباس زیر و شلوار تنگ اش رو تا جایی که عضو اش راحت باشه پایین کشید. از خیسی کلاهک آلت هیس کشید و با لذت چیزی که مال خودش بود رو مکید.

جوری که تهیونگ سرش رو به آغوش می کشید رو دوست داشت مخصوصاً وقتی دهنش مشغول مزه کردن شکلات چوبی اش بود. چند تا مک‌ عمیق و در آخر کام‌ سفید همسرش از چونه اش روی شلوار سیاه چکه کرد.

تهیونگ به زور صورت جونگکوک رو بالا آورد و کام خودش رو از دهن جونگ کوک مزه کرد. باید زودتر از این دست از لجبازی بر میداشت و این لحظه رو به هر دوشون هدیه می داد.

با کمک همسرش شلوارش رو بالا کشید و خودش رو به آلت سفت شده ی جونگ کوک چسبوند.

+ پس تو چی؟

به شلوارش نگاه کرد و پیرهنش رو از زیر درآورد تا زیاد برجستگی آلتش دیده نشه.

اسپکی به باسن تهیونگ زد و از پیچیدن مردش زیر دلش پیچ خورد... شاید بهتر بود که چند تا توپ دیگه هم براش بگیره؟!

_ خونه منتظر ماست پتال... و صد البته دست بند های گوشه ی تختمون! باید بیرون آوردن اون توپ ها رو با چشم خودم ببینم...


Report Page