Ghj

Ghj

Joodiabut

#پارت_۱۹۱




✨✨ تیغ زن  ✨✨




کارشون از رقص رسید به ماچ و موچ و بوس و بمال بمال....

انگار رفته بودم یکی از سینماهای هالیوود.

تکیه به صندلی خیره به صحنه های مثبت هجده سال!

ای تُف به کارت پژمان.جلوی منم حیا نمیکرد.

دستهاشو گذاشته بود رو باسن دختره و با چنان ولعی ازش لب میگرفت که هرکی نمیشناختش فکر میکرد تاحالا ت عمرش دختر ندیده !


کمکم کارشون از بوسه داشت به چیزای دیگه ختم میشد که لبهای دختره رو ول کرد و با گرفتن دستش گفت:



-تا شما یکم ازخودتون پذیرایی بکنین ما اومدیم.یه کاری داریم.بریم انجام بدیم میایم....



بزمچه انگار داشت بچه گول میزد.یه پرتقال پرت کردم سمتش که خندید و رفت سمت پله ها.

خیلی خوشم نمیومد با اون دختر تنها بشم اما شدم.یه جورایی داشتم خودمو باخوردن آجیل سرگرم میکردم‌که پرسید:



-میتونم یه سوال شخصی بپرسم؟



بدون اینکه نگاهش کنم گفتم:



-آره بپرس!



دستشو تکیه گاه سرش کرد و گفت:



-شما...رِل دارید....!؟


-هِن ؟؟


خندید:


-رِل....دوست دختر....نامزد.....



-نه!



با شنیدن "نه من" چنان نفس راحتی کشید که خحده ام گرفت اما جلوی خودمو نگه داشتم.خودشو بهم نزدیک کرد.بعد آهسته و باهمون صدای ملایم و لطیفش کهیه جورایی ناز هم توش موج میزد گفت:



-من بهم زدم....چند مدت پیش!



چیزی نگفتم چون برام مهم نبود.اون اما انتظار داشت من بپرسم چرا و وقتی این انتظار رو برآورده نشده دید گفت:



-پسر خوبی بود.ولی دلم باهاش نبود.



مکث کرد.این مکثش هم دلیل داشت.و دلیلش هم این بود که باز من ازش بپرسم چرا دلش باهاش نبود و دقیقا چون نپرسیدم گفت:




-نمیخواین بدونین دلم با کی بود که بخاطرش با ماکان کات کردم....؟



حالا که به یه پرسش ساده محتاج بودو بهش تا به این حد احتیاج داشت روا نبودبازم سکوت کنم برای همین گفتم:



-بخاطر کی!؟



دستشو روی دستم که رو پام بود گذاشت و گفت:



-بخاطر تو‌....



خیره شدم به چشمهای درشتش که زیر مژه های کاشته شده ی پرپشتش حالت خمار پیدا کرده بود.من شیطنت میکردم.بگو بخند میکردم.به اینو اون محض شوخی می پریدم اما ....اما خیلی وقت بود که قید رابطه باهر دختری رو زده بودم البته....منهای بنفشه..

هرچند که من پشیزی برای اون اهمیت و ارزش نداشتم.

اصلا به چشمش نمیومدم.

نمیدونم.شاید بقول شاعر دل در گروی کسی دیگر داشت.حالا....


حالا کاملا مشخص بود این دختر از من ارتباط عمیق میخواد چیزی که من اهلش نبودم.پس چون در نظرم از این دختر پولدارای حساس وشدیدا زودرنج به نظر میومد و برای اینکه با احساساتش بازی نشه یا دلش نشکنه گفتم:




-ببین....آااا.....ببین شهرزاد خانم‌...راستش من اصلا اهل رابطه نیستم‌نه اینکه کلا نباشم الان نیستم.حال و حوصله و وقتشو ندارم




فورا گفت:



-اما من خیلی دوست دارم



-مرسی که دوستم داری ولی دوستم نداشته باشی بهتره



دستشو رو سینه اش گذاشت.تو لحزه اشک تو چشماش جمع شده بود.کاملا مشخص بود تاحالا هررررر چی تو زندگیش خواسته به دست آورده.هرچی...و حالا میخواست منم به دست بیاره.



-اما من خیلی دوست دارم....



-میدونم ولی گفتم که من نمیخوام با کسی باشم



به خودش اشاره کرد و پرسید:



-حتی اون کَس من باشم؟من خیلی دوست دارم آریو....شبانه روز به تو فکر میکنم.برای دیدنت کلی به پژمان خواهش کردم...من تا حالا توزندگیم ازهیچکس خواهش نکردم اما بخاطر تو چرا...بخاطر تو اینکارو کردم...



صرفا جهت خلاصی گفتم:



-تو دختر خوبی هستی شهرزاد...اگه فکر میکنی دوست پسر سابقت آدم خوبیه پیشنهاد من اینکه دوباره باهمون وارد رابطه بشی



زل زد تو چشمان و پرسید:



-چطور میتونه با کس دیگه ای باشم وقتی دلم پیش توئه‌‌‌....!؟




-یه مدت بهم فکر نکنی خیلی راحت م....



حرفم ناتموم موند چون گریه کنان خودشو انداخت تو بغلم و دستاشو دور تنم حلقه کرد.

Report Page