Ghj

Ghj


#part45


خزان.


_چته تو دختر.


اینو رو به همرازی که چسبیده بود به بازوم گفتم.


با حالت استرس آمیز و متعجبی گفت:


_چیزه این این یارو داداش رئیست...


کلافه میون حرفش پریدم و گفتم:


_بگو خو چته هی لکنت میندازی وسطش.


_بابا همون استادم بودا همونه وای نه.


با تعجب و بهت گفتم:


_دروغ نگو؟ وای دیدم چهرش آشناستا.

ای بابا الان چه پروسه باحالی بشه این چند روز.


_بمیر بابا من میگم بیا بریم من نمیتونم زیر نگاه های این دووم بیارم.


_طوری نیست منم زیر نگاه های رئیس همین حسو دارم.


_گرسنم نیست من کی بریم بگردیم؟


_کجا بریم؟


_بریم ساحل من میگم.


_چیزه ما که ماشین نداریم همراز.


_به یکی بگو مارو تا یه جا برسونه بعد با تاکسی میریم دیگه.


_به کی بگم لابد رئیس.


_نه اون نمیشه خشنه یکم.


خنده ای سر دادم و با شیطنت گفتم:


_نظرت درمورد داداش رئیس چیه؟


_میکشمت همرازا استاد اریامنش میر غضبو من کجای دلم بزارم.


_غصه نخور عزیزم ازشون دور میشیم.

میگیم دوست پسر میترا ببرتمون.


همون موقع روزبه رو به جمع گفت:


_خوب دوستان امروز برنامتون چیه؟


رئیس با لبای کج رو به داداشش گفت:


_امروز جایی میخوای بری؟


_اومدم شمال که تو ویلا بمونم؟


_خب کجا بریم؟


_نمیدونم رای با اکثریته.


همون موقع همراز بی پروا گفت:


_دریا بریم دریا.

Report Page