gh

gh

.


*ایان*

با اسکار بیرون قصر بودم و داشتم به قلمرو سرکشی میکردم که درد بدی توی ناحیه شکمم حس کردم

دردی که مال من نبود و منشاش از کس دیگه ای بود

کسی با فاصله ی خیلی کم از من

بدون گفتن یه کلمه ی اضافی راهم رو به طرف قصر کج کردم

به سختی می تونستم پرواز کنم دردش واقعا طاقت فرسا بود

-دارم میام مالیا تحمل کن

بالاخره به قصر نزدیک شدم خواستم تله پورت کنم که جون از بدنم برای یه لحظه جدا شد و سقوط کردم

سعی کردم از برخورد کاملم با زمین جلوگیری کنم تا حدودی کوفق بودم و روی دو زانوم فرود اومدم

سریع از جام بلند شدم و به سمت قصر حرکت کردم، به دروازه رسیدم خبری از نگهبان ها نبود

دروازه رو هل دادم و وارد شدم

قصر تو سکوت بدی بود

هیچ موجود زنده ای رو حس نمی کردم

نفس عمیقی کشیدم و قدم از قدم برداشتم

رو به روی در سرسرا ایستادم نفس کشیدن هم برام سخت شده بود

در رو هل دادم از پله های انتهای سرسرا بالا رفتم نه خدمتکاری وجود داشت نه نگهبانی

کسی به سرعت از کنارم عبور کرد تنها نبود کسی رو توی آغوشش داشت توان اینکه دنبالش کنم رو نداشتم، تنها تونستم با چشم هام تا آخرین پله همراهیش کنم، سوکوبوس نبود.

به سختی نگاهم رو از در بسته شده گرفتم و به مسیر رو به روم نگاه کردم

هر لحظه دردم بیشتر میشد

با گرفتن نرده ها از زمین خوردنم جلوگیری کردم

نفس های عمیق و طولانی میکشیدم، قطره های عرق رو روی پوستم حس میکردم، دستم رو به دیوار گرفتم و قدمی به جلو برداشتم به سختی خودم رو به سالنی که اتاق ها توش بودن رسوندم

دست هام رو روی در گذاشتم، نفس عمیقی کشیدم و با ته مونده توانم در رو به جلو هل دادم

ماتم برد

چیزی که میدیدم رو باور نمی کردم

رو به روم دریای خون بود و یه تپه ی بزرگ.

تپه ای ساخته شده از افراد بی جون من، یه قدم به سمتشون برداشتم نگاهم از افراد پایین حرکت کرد و به بالا رفت، شوکم بیشتر شد.

روی تمام افرادم یه صندلی بود، تخت پادشاهی.

به شخص روی تخت نگاه کردم، قطره های خون از پهلوش یکی یکی و به آرومی بیرون می اومدن، دستم رو روی پهلوم گذاشتم و به سمتش حرکت کردم

حس میکردم که زندس باید نجاتش بدم

باید از روی بدن افرادم رد بشم

دستم رو به بدنشون گرفتم و خودم رو بالا کشیدم، حس کردن بدن هاشون زیر پام درد روحم رو بیشتر میکرد

بازوی یکیشون رو گرفتم و پام رو روی شکم دیگری گذاشتم، دست و پام مدام به خاطر خون هاشون سر میخورد و این کار رو برام سخت میکرد

به سختی ریه هام رو پر از هوا کردم و خودم رو برای آخرین بار بالا کشیدم

دستم رو دراز کردم و دست آویزون شده ی مالیا از تخت رو گرفتم

نفس آسوده ای کشیدم، لبخندی زدم و چشم هام رو بستم


Report Page