Game🔞

Game🔞

@MrJeon_JK


وارد سالن تمرین شد و وقتی چشمش به پسرک سرکش افتاد که سخت تمرین میکرد و با جدیت به کیسه بوکس مشت میزد ، پوزخندی روی لب هاش شکل گرفت و نزدیک تر رفت و با صدای بلند طوری که به گوش های پسرک برسه گفت :


_هی تهیونگ ! لازم نیست انقدر سخت تلاش کنی...هنوزم برای منصرف شدن دیر نیست .


براش عجیب بود که اون پسر به خواست خودش وارد این دوره از مسابقات شده بود اون حقیقتا هیچی از بوکس نمی دونست و تنها یک هفته شبانه روز تمرین کرده بود. یعنی انقدر بردن اون پول ها براش ارزش داشت که میخواست با جونش معامله کنه؟ چرا انقد احمقانه تصمیم گرفته بود .؟!

با شنیدن اسمش از اون پسر عضله ای کوبیدن مشت هاش رو به اون کیسه متوقف کرد و نفس نفس زنان گفت :


_من منصرف نشدم و نخواستم برام تصمیم بگیری ...


چشماشو برگردوند و دوباره شروع به مشت زدن کرد. جونگ‌کوک با بی محلی پسر نزدیک رفت و مچ دستشو اسیر کرد ‌.


+احمق ! فقط یه ساعت دیگه به مسابقه مونده و تو هنوز ناشیانه فقط داری این کوفتیو تکون میدی ...بکش بیرون پسر با جونت بازی نکن!!!


به چشم های مصممش زل زد و مچ دستشو اروم از دست های پسر بیرون کشید...اون واقعا به پول هنگفتی که به برنده این مسابقه میدادن احتیاج داشت و نمیتونست به این زودی عقب بکشه . بدون حرفی با قدم های ارومش سمت رختکن رفت تا اماده بشه .

با دیدن اسمش کنار اون پسر رو اعصاب پوفی کشید..همینو کم داشت که با اون کله نارگیلی رقابت کنه این یعنی باخت! اون‌کله نارگیلی رو خوب میشناخت ...اون همیشه اول بود ، از وقتی که خیلی بچه بود تمرین میکرد و نمیتونست منکر این بشه که اون واقعا عالیه...اما غرورش باعث میشد نخواد عقب بکشه و اون بازی کوفتیو انجامش بده...

وارد زمین شد کمی مشت هاش رو گرم کرد ، پوزخند رقیبش روی اعصابش بود ولی باید خودشو کنترل میکرد . نباید اجازه میداد اون پوزخند روش تاثیر بذاره...


+بهت هشدار داده بودم بکشی بیرون کوچولو...


با مشتی که توی صورتش خورد نتونست جواب اون پسر رو بده . دستی به صورتش کشید و متوجه خونریزی بینیش شد . گارد گرفت و خواست سمتش حمله کنه که با مشت بعدی پسر روی زمین افتاد........

_______________


نگاهش به پسری که توی خودش فرو رفته بود افتاد و به سمتش رفت ...داشت خون روی صورتش رو پاک میکرد و هر از چندگاهی به فکر فرو می رفت به نقطه ی نامعلومی زل میزد.


وقتی فهمید جونگ کوک کنارش نشسته و بهش نگاه میکنه سمتش چرخید و اروم‌گفت:


_من بهت پولتو میدم کوک! فقط باید بهم فرصت بیشتری ....


بین حرفش پرید و نزاشت جملشو کامل کنه


+اون پولو برای چی میخواستی؟هوم؟


مردد نگاهش کرد و در اخر تصمیم گرفت که بهش بگه...


_خواهرم یه مریضی ناعلاج داره که باید هرچه زودتر عمل بشه...میخواستم هزینه عملشو جور کنم.


با چیزی که اون پسر گفت واقعا تحت تاثیر قرار گرفت ! اصلا یادش نمیاد که از اول خانواده ای داشته باشه..اون همیشه تنها بود و قبل از اینکه به سن قانونی برسه با هیونگاش جین و نامجون زندگی میکرد . خیلی خوب بود که اون پسر یه خانواده داشت و از اون مهم تر اینکه برای خواهرش هرکاری میکرد .


+من پولی که بردمو بهت میدم. فقط کافی بود همون اول بهم اینو میگفتی ...


با ناباوری خندیدو توی چشم های جدی کوک خیره شد.


_شوخی بامزه ای بود کله نارگیلی! یجور دیگه جورش میکنم و پول تورم بهت میدم فقط امیدوارم اونقدر درک داشته باشی که بخاطر تاخیرش اذیتم نکنی...


+هی هی هی شوخی نکردم ...جدی بودم ! چرا همیشه سخت ترین روشو انتخاب میکنی ؟ احمقی چیزی هستی ؟ بهت میگم همه پولا برای تو...من نیازشون ندارم .


خندیدنو متوقف کرد و متقابلا جدی شد .


_و در ازاش باید چیکار کنم؟مطمعنا دلت نمیخواد به یه ادمی که فقط یه هفتس که میشناسیش همیچن پول گنده ایو بدی ...


لب های کوک کش اومدن و لبخندی تحویلش داد


+باهام بخواب!


دوباره زد زیر خنده و بلند بلند میخندید


_هی گندبک من حوصله شوخی و مسخره بازی ندارم..واقعا کارت درست نیس میایی اینجا که بردتو به رخم بکشی ، جدن فک کردی من تن فروشی میکنم؟! هاهاها خب خیلی اشتبا فک کردی جون اگه میخواستم اینکارو بکنم نمیرفتم یه هفته تمرین کنم و اخرشم صورت خوشگلمو تو مسابقه بفاک بدم پس بهتره حرفه دهنتو بفهمی...


دستشو سمت عضو پسر برد و فشارش داد..تهیونگ با ناباوری نگاهش کرد و سعی کرد دستش جدا کنه...


+چیکار میکنی عوضی ...


روی پسر خم شد و با دست دیگش دستای اون رو بالای سرش قفل کرد و با دستش شروع به مالیدن عوض پسر کرد. 


_یکاری میکنم قبول کنی....


+اگه ادامه بدی جیغ میکشم


_ادای تنگارو در نیار ضمنا اینجا کسی نیس بیب


زانوهاشو دو طرف پاهای پسر گزاشت و تیشرتشو بالا به بدن بلوریش خیره شد..


+میدونستم فوق العاده ای! پسر خوبی باش و لذت ببر..


تلاش کرد تا از دستش خلاص شه ولی اون ولی اون خیلی قوی تر از تهیونگ بود و تلاشش عملا هیچ نتیجه ای نداشت


_تویه یه آشغالی جئون


با قرار گرفتن لب های پسر دور نیپلش ساکت شد و ناله ارومی کرد . دستاش که برای رها شدن از دستش‌ مدام تکون میخوردن شل شدن و کوک دستاشو با احتیاط از روی دستاش برداشت و همزمان با مکیدن نیپل سمت راستش ، با دو انگشتش اون یکیو به بازی گرفت و به ناله های پسر گوش داد.

سرشو جدا کرد و به چشمای خمار شدش نگاه کرد... 


+دوسش داری..هوم؟


با سکوت تهیونگ لب هاشو روی لب هاش قرار داد و همزمان شلوار و باکسرشو اروم از پاش خارج کرد. 

با برخورد هوای اطراف به پاهاش لختش زیر اون پسر لرزید و با حس کردن انگشت های بلند کوک دور عضوش هیسی کشید و به کمرش قوسی داد


با دیدن عضو تحریک شدش و بی قراریش پوزخندی زد و انگشتاشو به سمت دهن پسرک برد و دستوری لب زد.


+خیسشون کن...


تهیونگ لیسی به انگشت فاکش زد و وقتی کوک بقیه انگشتاشو وارد دهنش کرد اونهارو مکید . اگه میخواست با خودش صادق باشه همچین بدشم‌نمیومد با اون گندبک بخوابه... حتی یبارم بهش فکر کرده بود ولی تصور نمیکرد ک اون خودش بیاد و ازش بخواد که اینکارو بکنن...

انگشت هاشو بیرون اورد و روی حفره ی تب دارش قرار داد و ارو اروم واردشون کرد..با کش اومدن دیواره های مقعدش نالید


_اههه...ااووممم...اروم تر کوک ....لعنت بهت من تاحالا باتم نبودم


مدتی مکث کرد و بعد انگشتاشو داخل حفره ی تنگ و نبض دارش حرکت‌داد .


+پس خوب این لحظه هارو حفظ کن که چطوری بهت لذت میدم بیبی...


با ناله بلند تهیونگ فهمید نقطه ی حساسشو پیدا کرده ...چند باری به همونجا ضربه زد


_اهههه...فاک فاک کوک...اهههه خودشهه ...ارههه همونجااا ...اوووممم...خودت...خودتو میخوام


با ناله های تهیونگ رسما عقل و هوششو از دست داده بود انگشتاشو خارج کرد و تهیونگ با خالی شدن ناگهانیش ناله اعتراض امیزی کرد.

شلوارشو پایین کشید و عضو خودشو کمی مالید و سرشو به حفره ی اون نزدیک کرد و چند باری اروم روش کشید و بددن اطلاع اون رو وارد سوراخ تنگش کرد.



+عاااهههه...فففاااککک خیلی تنگیییییی


با لذت چشماشو بست و وقتی مطمعن شد به سایزش عادت کرده شروع کرد به حرکت کردن... محکم و بدون هیچ ملاحظه ای داخل بدنش میکوبید و با لذت به اه و ناله هاش گوش میداد


+ سوراخت خیلی فوق العاده تر از اون چیزیه که فکر میکردمم ففااااککک ته ..خیلی خوبی...


کوک که حس میکرد نزدیکه چند ضربه اخرو محکم تر داخل سوراخش کوبید و تهیونگ پر شدن سوراخشو با پریکام کوک حس کرد.

اهه بلندی از لذت کشید و اون هم روی شکم خودشو جونگ‌کوک خالی شد...

وقتی کامل داخل تهیونگ خالی شد اروم خودشو بیرون کشید و به بیرون اومدن پریکامش از سورخ اون خیره شد .

کنار تهیونگ دراز کشید و نفسشو با خستگی بیرون داد.


_اهه ..خیلی خوب بودی کله نارگیلی!


خسته خندید و گفت.


+توکه میگفتی امکان نداره همچین کاری بکنی...


خودشم خندید و به نیمرخ کوک خیره شد


_فک کنم باید برای تو استثنا قائل شم!


منتظر نظراتون هستم بوس پس کله هاتون

Report Page