Game

Game

#purple

_با چه شرطی میخوای باهام بازی کنی؟


هوسوک گفت و کارت رو بین انگشت هاش چرخوند.


تقریبا همه آدم های توی کازینو دور میز ماهر ترین بازیکن اونجا جمع شده بودن.

هر کسی جرئت اینو نداشت که با هوسوک بازی بکنه.

اون پسر مغرور شرط های سختی داشت.


و حالا کی جرئت کرده بود با هوسوک بازی کنه؟

جیمین...

کسی اون پسر مو بلوند که هرشب به کازینو میومد و گیم های مختلفی بازی میکرد،رو نمی شناخت.

پسر دبیرستانی خیلی ساکت بود و توجه هر کسی رو به خودش جلب نمیکرد.

البته مواقعی که ماسک میزد.


_من فقط میخوام بازی کنم،حالا که اینطوره من شرطم رو بعد از اتمام بازی میگم.


افراد حاضر به خواسته ی جیمین پوزخند زدن.

همه مطمئن بودن هوسوک میبره.


هوسوک جرعه ای از جام الکلِ توی دستش رو خورد:منم وقتی شرطم رو میگم که تو باختی،قبوله؟


این دفعه هوسوک چه شرطی برای پسر روبه روش گذاشته بود؟

همه میخواستن این رو بدونن ولی قانون کار اون با بقیه فرق داشت.


جیمین نمیتونست عقب بکشه:قبوله.


بازی رو شروع کردن،کی فکرش رو میکرد بازی با چند تا کارت میتونه اینقدر خطرناک باشه؟


هوسوک و جیمین کارت هاشون رو رو کردن.

لحظات نفس گیری بود.

هیچکس فکرش رو نمیکرد جیمین تا این اندازه میتونه مهارت داشته باشه.


بوی دودِ سیگار و الکل برای هوسوک دلنشین بود،اما برای جیمین سرسام آور...


و اخرین کارت،چیزی که برنده رو مشخص میکرد.

_بوم.

جیمین گفت.


با پوزخند به هوسوک نگاه میکرد،آره جیمین موفق شد تا ببره.

شانس یا مهارت؟؟

به هرحال اون برنده ی این بازی بود.


هوسوک عصبی بود اما عصبانتیش رو با نیشخند بروز داد.

همه متعجب از اینکه بهترین بازیکنِ کازینو باخته ناباورانه به هم دیگه نگاه میکردن.


هیچکس جرئت صحبت کردن رو نداشت.


_خب من بازی رو بردم،و باید شرطم رو بگم.


هوسوک دوباره نیشخندی زد.

_فردا همین ساعت یه دستِ دیگه باهم بازی میکنیم و اگه فردا هم بازی رو ببرم اون موقع شرطمو بهت میگم.


هوسوک خندید:من فکر میکردم ازم بخوای بفاکت بدم بچه.


جیمین عصبی،پوزخندی زد و کارتِ توی دستش رو توی صورتِ هوسوک پرت کرد.

_تو زیادی هورنی هستی،فردا میبینمت.


با اتمام حرفش از روی صندلی بلند شد و کازینو رو ترک کرد.


همه رفتنِ جیمین رو تماشا میکردن و زیر لب چیزایی میگفتن.


_فردا من میبرم کوچولو،تو شانس آوردی.

Report Page