GA

GA

🔴🔴🔴مشکلات اخیر ناشی از بارش ها مجددا توجه بسیاری را معطوف به وضعیت فعلی توسعه و تعاریف مان از آن کرده است. یادداشت زیر بخشی از م…


...تبلیغات همه را به مصرف کردن میخواند، در حالى که موانع اقتصادى اجازه چنین مصرفى را به اکثریت وسیع جامعه بشرى نمى دهد. فرمان به انجام کارى که کثیرى از انسان‌ها از عهده‌اش برنیایند نوعى دعوت به ارتکاب جرم است. صفحاتِ حوادث جنایى روزنامه‌ها مطالب بیشترى درباره ى تناقضات زمانه ما بیان مىکند، تا مقالات مربوط به اقتصاد و سیاست.


این دنیا که سفره رنگینى را براى همه مى چیند و سپس درِ سفره خانه را روى خیلى از افراد محکم مى کوبد، همزمان، شبیهساز و نابرابر است: شبیه ساز در آرا و عادتهایى که تحمیل مىکند، و نابرابر در فرصتهایى که فراهم مىآورد. یک تمامیت خواهىِ دوگانه دنیا را به ستوه آورده است: دیکتاتورىهاى جامعه ى مصرفى و بى عدالتى اجبارى.


شبیه سازى اجبارى وسیل هاى است که علیه ظریف‌ترین خصیصه ى نوع بشر عمل مىکند: این خصیصه که ما خود را براساس تفاوت‌هایمان از یکدیگر مىشناسیم و بر اساس چنین تفاوتهایى با هم ارتباط برقرار مى سازیم. بهترین خصوصیت دنیا دنیاهاى متعددى است که در خود دارد: شیوه هاى گوناگون زندگى، درد‌ها، و خستگى‌هایش؛ هزار و یک راه زندگى، صحبت کردن، فکر کردن، خلق کردن، خوردن، کار کردن، رقصیدن، بازى کردن، عشق ورزیدن، رنج بردن و جشن گرفتن، که طى هزاران سال کشفشان کرده‌ایم.


ابعاد شبیه سازى، که ما را ابله و شبیه هم مى کند، به زبان آمار و ارقام قابل اندازه گیرى نیست. شرکتهاى مرتبط با تولید و توزیع انبوه موسیقى پاپ و سایر محصولات فرهنگىِ عامه پسند هر روز علیه رنگین کمان انسانى و حق انسان‌ها به داشتن هویتْ، مرتکب جنایت شبیه سازى مى شوند، جنایاتى که شمارش آن‌ها خارج از توان هر رایانه اى است.


اما انسان از فراگیرىِ ویرانگر آن شاخ در مى آورد. در نتیجهى شبیه سازى، زمان از تاریخ تهى گشته و مکان از تنوع شگفت انگیزِ پاره‌هایش دیگر حرفى نمى زند. صاحبان دنیا از طریق رسانه هاى گروهى به همه ما مى گویند که اجباراً باید در آینه اى واحد خود را بنگریم. کسى که چیزى ندارد وجود هم ندارد. کسى که اتومبیل ندارد یا کفش مارکدار نمى پوشد یا عطر خارجى مصرف نمى کند فقط تظاهر به وجود مى کند. اقتصاد وارداتى و فرهنگ تقلید: در آبهاى مواجِ بازار، ما همه مجبوریم بر کشتىِ مصرفْ سوار شویم.


بر اثر تلاطم، اکثر مسافران این کشتى از عرشه به آب مى افتند. اما کسانى که موفق به انجام سفر مى شوند هزینه سفرشان به لطف بدهى خارجى به حسابِ همه ما منظور مى گردد. دریافت وام این امکان را فراهم مى کند که اقلیتِ مصرفکننده انبان خود را از اشیاى جدید ولى بى فایده پُر کند و رسانه‌ها در، برابر چشم همه، تقاضاهاىِ ساختگىاى را که «شمالِ» دنیا بىوقفه اختراع مىکند و با موفقیت به «جنوب» فرامى افکند، به نیازهاى حقیقى انسان‌ها مبدل مىکنند. (باید گفت که «شمال» و «جنوب» در این دنیاى وارونه واژه هایى هستند براى تقسیم کیک جهانى، و الزاماً بر مرزهاى جغرافیایى منطبق نیستند.)


شبیه سازى فرهنگى، یعنى فرایند ریختن همه آدم‌ها در قالبِ یکتاى جامعه مصرفى، به زبانِ آمار و ارقام قابل بیان نیست، ولى نابرابرى آماربردار است. «بانک جهانى» که سخت در کار است تا نابرابرى را تشویق کند، بى پرده اذعان مىکند ــ و آژانسهاى مرتبط با سازمان ملل هم تأیید مى کنند ــ که هیچگاه اقتصاد جهانى این چنین غیردموکراتیک و دنیا اینقدر بى شرمانه ناعادلانه نبوده است.

در سال ۱۹۶۰، دارایىِ بیست درصد از ثروتمند‌ترین مردم جهان سى برابر میزان دارایى بیست درصد فقیر‌ترین مردم جهان بود. در سال ۱۹۹۰، این رقم به هفتاد برابر افزایش یافته است. تیغه هاى قیچى نابرابرى همچنان در حال فاصله گرفتن از یکدیگرند، در سال ۲۰۰۰، این شکاف طبقاتى به نود برابر مى رسد. شکافْ بین ثروتمند‌ترین ثروتمند‌ها ــ که در مجله هاى سکسى ـ مالى Fortune و Forbes ظاهر مى شوند ــ و فقیر‌ترین فقرا ــ که در خیابان‌ها و در میادین ظاهر مى شوند ــ حتى بیش از این است.

احتمال مرگ زن باردار در وقت زا در آفریقا صد برابر زن باردار در اروپا است. ارزش سالانهى فراورده هاى مخصوص مصرف سگ و گربه خانگى که در ایالات متحده به فروش مى رسد چهار برابر تولید ناخالص ملى کشور اتیوپى است.

میزان فروش سالانه ى فقط دو غول اقتصادى، یعنى جنرال موتورز و فورد، به راحتى از ارزش کل اقتصادهاى آفریقاى سیاه مى گذرد. طبق آمارِ آژانسِ «برنامه ى توسعه سازمان ملل»، ده نفر اول از ثروتمند‌ترین افراد روى کره ى زمینْ مالک اموالى‌اند معادل با ارزش کل تولید پنجاه کشور. ثروت ۴۴۷ میلیاردر نیز بیش از نصف درآمد سالانه ى جامعه بشرى است.»

جیمز گوستاو اسپث، رئیس این آژانسِ سازمان ملل، در سال ۱۹۹۷ اعلام کرد که طى نیم قرن گذشته تعداد افراد ثروتمند دو برابر شده است، در حالى که تعداد افراد فقیر صد برابر؛ همچنین ۱/۶ میلیارد نفر در شرایط بدترى به نسبت شرایط پانزده سال قبل خود به سر مى برند.

چندى قبل از آن، جیمز ولفنسان، رئیس بانک جهانى، در مجمع سالیانهى بانک و «صندوق بین المللى پول» با هشدار خویش، آب سردى به روى حضار ریخت. وى به کسانى که دست آوردهاى اداره ى جهان به دست این دو سازمان مالى را جشن مى گرفتند هشدار داد که چنانچه وضعیت موجود ادامه یابد، ظرف سى سال پنج میلیارد فقیر در دنیا وجود خواهد داشت و در نسلهاى آینده، نابرابرى به حد انفجار خواهد رسید. در این می‌ان، فرد گمنامى بر دیوارى در بوئنوس آیرس نوشته بود: «علیه فقر و گرسنگى بجنگید! مردم گرسنه را بخورید!»

گویى در تأیید خوشبینىمان، نویسنده ى مکزیکى کارلوس مونسیوایس اشاره مى کند که دنیا به راهش ادامه مى دهد: بى عدالتىِ حاکم بین کشور‌ها درونِ هر کشورى بازتولید مى شود، و سال به سال شکاف بین کسانى که همه چیز دارند و آن‌ها که هیچ ندارند وسیع‌تر مى شود. در قاره آمریکا، کاملاً به این امر واقفیم.

نیم قرن قبل در ایالات متحده آمریکا، ثروتمندان بیست درصد درآمد ملى را به خود اختصاص مى دادند، و حالا چهل درصد. در جنوب چطور؟ آمریکاى لاتین ظالمانه‌ترین منطقه در دنیا است. هیچ جا، نان و ماهى این چنین غیرمنصفانه توزیع نمى شود. جاى دیگرى را نمى توان یافت که در آن، شکاف بین معدود افرادى که حق حکومت دارند و بىشمار کسانى که وظیفه فرمانبردارى دارند این چنین عمیق باشد.

اقتصاد آمریکاى لاتین اقتصاد برده دارى است که نقاب فرامدرنى بر چهره دارد: دستمزد‌ها در سطح آفریقا، قیمت‌ها در سطح اروپا، و کالاهایى که به طور کارآمدْ تولید مى شود بى عدالتى و خشونت است. آمار رسمى درباره ى مکزیکوسیتى در سال ۱۹۹۷ حاکى است که هشتاد درصد مردمْ فقیر، سه درصدْ غنى و بقیه متوسط هستند.

همان مکزیکوسیتى پایتخت کشورى است که بیش از هر کشور دیگرى روى زمین، در دهه ۱۹۹۰ میلیونرهاى فورى تولید کرده است: به استناد آمار سازمان ملل، یک ثروتمند مکزیکى به اندازه هفده میلیون هموطن فقیرش ثروت دارد. هیچ کشورى در دنیا به اندازه برزیل نابرابر نیست. براى ترسیم دنیاى آینده، بعضى از تحلیلگران حتى صحبت از «برزیلى سازىِ» کره زمین مى کنند.

مقصود از «برزیلى سازى» قطعاً گسترش فوتبال سرزنده برزیل، کارناوالهاى شادى و واقعاً تماشایى آن، موزیک آنْ که آدم مرده را هم در قبرش مى رقصاند و یا آن شگفتى هایى نیست که برزیل را درخشان جلوه مى دهد، بلکه مقصودْ تحمیل مدلى از توسعه است که مبتنى بر بى عدالتى اجتماعى و تبعیض نژادى است، به نحوى که رشد اقتصادى صرفاً باعث فقر و محرومیت گردد.

آگهى هاى تبلیغاتى دهان این دوزخیان را آب مى اندازد و نیروهاى انتظامى هم آن‌ها را از سر میز ضیافت دور مى کنند. نظامْ آنچه را که عرضه مى دارد فریبنده است و دست نیافتنى: چراغهایى جادویى چون «چراغ جادوى علاءالدین» به رؤیا‌ها حقیقت مى بخشد؛ روشنایى لامپهاى نئون در شبهاى شهر بهشت را نوید مى دهد؛ و زرق و برق و جلوه هاى ثروتهایى دست نیافتنى رخ مى نماید.

همانطور که صاحبان ثروت واقعى مى دانند، والیومى براى آرام کردن این مقدار هیجان و پروزاکى (قرص ضدافسردگى) براى رفع این مقدار رنج و درد وجود ندارد. درمان مناسب براى فقرا زندان و گلوله است.

بیست یا سى سال قبل، فقرْ محصول بى عدالتى بود. چپى‌ها آن را به باد انتقاد مى گرفتند؛ میانه رو‌ها به وجودش اذعان داشتند؛ و راستگرایان به ندرت وجود آن را رد مى کردند. چقدر سریع زمانه عوض شده است: اکنون، فقر پاداشى منصفانه براى عدم کارایى خوانده مى شود.

فقر ممکن است دل آدمى را به رحم آورد، اما دیگر باعث خشم و انزجار نمى شود. مردم بنابر قانون بخت و اقبال، و بنا به تقدیر، فقیرند. زبانِ مسلط ــ واژه‌ها و تصاویرى که به طور انبوه تولید مى شوند ــ تقریباً همیشه به دردِ نظامِ چماق و هویج (تهدید و تشویق) مى خورد، نظامى که زندگى را مسابقه بى رحمانهاى مى بیند بین معدودْ افرادى برنده و تعداد کثیرى بازنده که در هر حال به دنیا آمده‌اند که ببازند.

خشونت کلاً نه به عنوان فرزندِ بى عدالتى بلکه به عنوان محصولِ رفتار ناشایست آدمهاى فقیر متصور مىشود، آدمهایى به لحاظ اجتماعى بىعرضه که در محلههاى فقیرنشین و کشورهاى فقیر لول مى زنند. خشونتْ طبیعت آن‌ها است، مثل فقر که با نظمِ طبیعى اشیا، با نظمِ زیستشناسى یا شاید با نظمِ جانورشناسى تطابق دارد: «چنین بوده و چنین است و چنین خواهد بود.»

ضوابط اخلاقىِ پایان هزاره بى عدالتى را محکوم نمى کند، بلکه شکست و ناکامى را مذموم مى داند. رابرت مک نامارا، یکى از مسئولان جنگ ویتنام در کتابى که در این باره نوشته است، اقرار مى کند که جنگْ اشتباه بوده است. اما «اشتباه» را به ناعادلانه بودن آن جنگ نسبت نمى دهند که بیش از سه میلیون ویتنامى و پنجاه و هشت هزار آمریکایى را به کشتن داد.

اشتباه را صرفاً در این امر مى دانند که ایالات متحده با علم و اطلاع کامل به عدم توانایى در پیروزى، این جنگ را به راه انداخت. طبق گفته مک نامارا، تا سال ۱۹۶۵ شواهد متقنى در دست بود که نیروهاى مهاجمْ توان پیروزى نداشتند. با این همه، دولت ایالات متحده به تهاجم خود ادامه داد، انگار که پیروزى می‌سر است.

این واقعیت اصلاً در گفتوگو‌ها مطرح نمىشود که ایالات متحده پانزده سال را صرف نازل کردن بلاى تروریستى بینالمللى بر سر مردم ویتنام کرد تا دولتى را بر آن‌ها تحمیل کند که خواستارش نبودند. و گویى این واقعیت کاملاً بى ربط مى نماید که اولین قدرت نظامى دنیا بمبهایى بر سرِ کشور کوچکى فرو ریخته است که از بمبهاى به کار رفته در جنگ جهانى دوم بیشتر است.

با این همه، در جریان این کشت و کشتارِ طولانى، ایالات متحده حقى را اعمال مى کرد که به موجب آن، گویا قدرتهاى بزرگ در تهاجم به هرکس و تحمیل هر شرایطى بر دیگران مخیرند.

افسران، سرمایه داران، بانکداران و سازندگانِ افکار و احساسات در کشورهاى حاکم گویى حق دارند که دیکتاتورىهاى نظامى و یا دولتهاى حرف شنو را منصوب نمایند.

آنان مى توانند سیاست اقتصادى یا هر سیاست دیگرى را انشا کنند، به قبولِ قراردادهاى بازرگانى کمرشکن و وامهایى با بهره گزاف فرمان بدهند، تمکین به شیوه زندگى خود را مطالبه کنند و روند مصرف گرایى را تحکیم بخشند. این حق یک حق «طبیعى» است که حرمتش منبعث از مصونیت اعمال کنندگان آن و سرعت فراموش شدن موارد اعمال آن است.

یاد کردن اربابان قدرت از گذشته براى حفظ خاطره نیست، بلکه به منظور مشروعیت بخشیدن و توجیه امتیازات موروثىشان، برائت حاکمان از جنایاتشان، و تدارک شواهد براى سخنرانى‌هایشان به عنوان عذر و بهانهاى براى جنایاتِ ارتکابى است.

آنچه مدارس و رسانه‌ها به عنوانِ تنها راه به یاد آوردن گذشته آموزش مى دهند صرفاً انتقال اورادى است که مقدس مآب هاى قدرت به صورت ترجیع بندى کسالت آور تکرار مى کنند. برائتْ مستلزم نسیان است از جمله ى این ترجیع بند‌ها این است که در جهان، کشور‌ها و مردمى موفق داریم و کشور‌ها و مردمى ناموفق، زیرا کارآمد‌ها شایسته ى پاداشند و بى عرضه‌ها سزاوار تنبیه.

براى تبدیل رذالت به اعجاز، حافظهى «شمال» از حافظه ى «جنوب» جداسازى مىشود، انباشتن از چپاول کردن منفک مى گردد، و ارتباط تجمل و ناز و نعمت با غارت انکار مى شود. حافظه ى ابترِ ما را به این باور سوق مى دهند که گویا ثروت در برابر فقر معصوم است. ثروت و فقر از ازل‌زاده شده‌اند و تا به ابد همراهند و چنین است روزگار! زیرا که مشیت الهى یا سنت است.

بلیندیا (Belindia) نامِ دیگرى براى برزیل است که اقتصاددان ادمار باچا آن را وضع کرده است: کشورى که اقلیت آن مثل ثروتمندان بلژیک و اکثریت آن مثل فقراى هند زندگى مىکنند.

دراین دورانِ خصوصى سازى وآزادى بازار، پولْ بدون هیچ واسطه اى فرمانروایى مىکند. حکومتى که صرفاً قاضى و نیروى انتظامى است، و چیزِ دیگرى جز آن نیست، کارگران ارزان را منضبط نگه مىدارد و فوج خطرزاىِ بیکاران را سرکوب مىکند.

در کثیرى از کشور‌ها، عدالت اجتماعى به عدالت جنایى تقلیل یافته است. حکومتْ مسئولیت امنیت عموم را بر عهده مىگیرد لیکن بقیه مسائل را به بازارْ وا مى گذارد.

و در جایى که از نیروى انتظامى کارى بر نمى آید، فقر، مردم فقیر و مناطق فقیرنشین به امان خدا سپرده مى شوند. حتى زمانى که دولت تلاش مى کند در هیئت مادرى مهربان درآید، فقط توان پاییدن و تعیینِ میزان مجازات را دارد. در این دورانِ نولیبرال، «حقوق عامه» به «خیراتِ عامه» کاهش یافته است، که آن هم صرفاً در شبِ انتخابات توزیع مى شود.

مى دانیم که جنگ جهانى دوم تعداد نسبتاً زیادى انسان را کشت. ولى فقرْ سالانه انسانهاى بیشترى را هلاک مى کند. از منظر «قدرتمندان»، امحاى انسان‌ها از صحنه روزگار فکر چندان بدى نیست، مشروط بر اینکه به تنظیم جمعیت، که خیلى سریع دارد رشد مى کند، کمک کند.

کارشناسانْ به «جمعیتِ مازاد» در «جنوب»، که در آنجا توده هاى نادان شب و روز فرمان ششم (فرمان ششم از «ده فرمان» تورات که زناى محصنه و نامحصنه را ممنوع کرده است) را نقض مى کنند، انتقاد شدید دارند:

«جمعیت مازاد» در کشورهایى مانند برزیل و کلمبیا زندگى مى کند، که تراکم جمعیت در آن‌ها به ترتیب هفده نفر و بیست و نُه نفر در هر کیلومترمربع است. در هلند تراکم جمعیت چهارصد نفر است و حال آنکه هیچ هلندى در هلند به خاطر گرسنگى نمى میرد.

ولى در برزیل و کلمبیا که به مشتى آدم شکمباره و طماع تعلق دارد، داستانْ طور دیگرى است. هائیتى و السالوادور پرجمعیت‌ترین کشور‌ها در قاره آمریکایند ـ با تراکمى دُرست اندازه آلمان.

«قدرت» که حرفهاش بى عدالتى است و ادامهى حیاتش به بىعدالتى بستگى دارد، در تلاشِ حفظ خود، از تمامِ منافذِ بدنش عرقِ خشونت تراوش مى کند. دوزخیانِ رنگین پوستْ، آلوده به گناهِ فقر و سرشت مجرمانه­ى موروثى، در دوزخِ حلبى آباد‌ها زندگى می­کنند.

هشتمین شاهکار جهان (بعد از عجایب هفتگانه)! سنفونى شماره ده بتهون (بعد از سنفونى شماره ۹)! فرمان یازدهم خداوند (علاوه بر ده فرمان) این اوصاف از هر طرف، همچون سروش آسمانى، در ستایش «بازار آزاد» به عنوان منبع سعادت و ضامن دموکراسى به گوش مى رسد.

«تجارت آزاد»، با وجود قدمت تاریخىاش که برمى گردد به خاستگاه نظامِ ظالمانهاى که همچنان امروزه هم فرمانروایى دارد، به عنوان کالاى جدیدى عرضه مىشود، انگار که این کالا از میان کلم یا گوشِ بُز متولد شده است.

سه یا چهار قرن قبل، با بهره گیرى از خدمات سر فرانسیس دریک، هنرى مورگان، پیت هین، فرانسوآ لولونوا و دیگر نئولیبرالهاى آن روزگاران، کشورهاى انگلستان، هلند و فرانسه، بهنام تجارت آزاد، دست به دزدى دریایى زدند. به بهانه ى «تجارت آزاد»، تمام اروپا با فروش بدن انسان در تجارت برده، خود را غنى مى ساختند.

بعداً، ایالات متحده با آختن شمشیرِ «تجارت آزاد»، خیلى از کشورهاى آمریکاى لاتین را واداشت تا صادرات، وام‌ها و دیکتاتورهاى نظامى‌اش را بپذیرند.

سربازان بریتانیا تریاک بسته بندى شده و مصرف تریاک را تحت لواى‌‌ همان «تجارت آزاد»، بر چین تحمیل کردند و، هم زمان، ویلیام واکرِماجراجو، با آتش و گلوله، بردگى را به نام آزادى در آمریکاى مرکزى مجدداً دایر کرد.

در راستاى احترام به «تجارت آزاد»، صنایع بریتانیا هند را به فلاکت کشاند و بانکهاى بریتانیا وجوه لازم براى نابودى پاراگوئه را تأمین کرد. تا سال ۱۸۷۰، پاراگوئه تنها کشور واقعاً مستقل آمریکاى لاتین محسوب مى شد.

زمان سپرى شد تا آنکه در سال ۱۹۵۴ گواتمالا با خرید نفت از شوروى، «تجارت آزاد» را به کار بست. در این موقع بود که ایالات متحده فوراً تهاجم ویرانگرى را سازماندهى کرد تا گواتمالا را از «اشتباه» درآورد.

کمى بعد از این ماجرا، کوبا هم در درکِ «تجارت آزاد» ــ که عبارت بود از پذیرش قیمت هاى وضع شده ــ قصور کرد و نفت «غیرقانونى» روسیه را خریدارى نمود. الم شنگه ى برخاسته از این خریدْ منجر به حمله آمریکا و محاصره طولانى خلیج خوک‌ها شد.

این پیشینه هاى تاریخى به ما مى آموزد که رابطه ى «تجارت آزاد» و دیگر «آزادى» هاى پول محورِ این چنینى با ملتهاى آزاده قابل قیاس با رابطه اصغر قاتل و کودکان مظلوم و بیگناه است. «بازار آزاد» کشورهاى «جنوب» را به بازارهایى پر از خرت و پرتهاى وارداتى تبدیل کرده است که اکثر مردم مى توانند آن‌ها را ببینند ولى قادر به لمس کردن آن‌ها نیستند.

شرایط زمان حاضر از شرایط زمانهاى خیلى دور هیچ فرقى نکرده است که استقلال کشور را سربازان پابرهنه به دست مى آوردند ولى زمینداران و تجار با غصب حاکمیت مستقل، استقلال کشور را به حراج مى گذاشتند؛ کارگاههاى تولیدى که مى توانند به بالندگى صنایع ملى کمک کنند نابود مى شدند و علت نابودى این بود که بنادر و شهرهاى بزرگْ با مرجّح شمردنِ لذتِ مصرف بر چالشِ آفرینش، کشور را به ویرانى سوق مىدادند.

سال‌ها گذشته است و سوپر مارکتهاى ونزوئلا بطرىهاى کوچک پلاستیکى محتوى آب وارداتى از اسکاتلند براى مخلوط کردن با ویسکى عرضه مى کنند، در شهرهاى آمریکاى مرکزى (که آدمْ لخت هم باشد، از چهارستون بدنش عرق مىریزد)، خانمهاى آلامُد پوست خز بر دوش مى کشند. در پرو، دستگاه برقىِ واکس زنىِ ساخت آلمان براى کف خانههاى کثیف و فاقد جریان برق، و در برزیل هم درختهاى نخل پلاستیکى که از می‌امى فلوریدا وارد شده است دیده‌ام.

کشورهاى توسعه یافته مسیرى دیگر و کاملاً متفاوت را در پیش گرفتند: آن‌ها هرگز هرود (اشاره به شرارت شاه هرود کبیر (!) پادشاه یهودىِ جنوب فلسطین در سال ۷۳قبل از میلاد که بر اساس انجیل، براى کشتن مسیح نوزاد، دستور داد تا تمام کودکان زیر دوسال در بیتاللحم را به قتل برسانند ـ م) را به جشن تولد بچه‌هایشان دعوت نمى کردند.

«بازار آزاد» تنها کالایى است که آن‌ها بدون یارانه تولید مىکنند، آن هم مختص صادرات. «شمال» آن را مىفروشد و «جنوب» آن را مى خرد. دولتهاى آن‌ها به تولیدات ملى کشاورزى سخاوتمندانه یارانه مى دهند تا ــ علىرغم هزینه بسیار بالاى تولید ــ بتوانند مواد غذایى را با قیمتهاى مسخره و پایین مثل سیل به «جنوب» سرازیر کنند، و در نتیجه کشاورزان «جنوب» محکوم به فنا شوند.

براساس آمار سازمان ملل، تولیدکننده ى متوسط روستایى در ایالات متحده صد برابر درآمد کشاورز فیلیپینى یارانه دریافت مى کند. و البته موقعى که موضوع منافع کشورهاى توسعه یافته مطرح مى شود، حمایتهاى شدید دولتى از تولیدات داخلى را فراموش نکنید: انحصار در فناورىهاى پیشرفته، زیست فناورى و صنایع اطلاعاتى و مخابراتى.

این امتیازات به هر قیمتى حفظ مى شود تا «شمال» به برخوردارى و حفظ عِلمِ آن ادامه دهد و «جنوب» به خرید آن. ممکن است قرن‌ها پسِ قرن‌ها این چنین باشد.

بسیارى از موانع اقتصادى بازدارنده‌اند، و موانع انسانى هنوز بازدارنده‌تر. زحمت بکشید و به قانون جدید مهاجرت اروپا یا دیوار آهنى اى که در طول مرز ایالات متحده با مکزیک بر پا شده است نگاهى بیندازید. این دیوار نه براى کُرنش به دیوار برلین، بلکه درِ دیگرى است که بر روىِ کارگران مکزیکى بسته مى شود، کارگرانى که حاضر نیستند بپذیرند که آزادى مهاجرت نباید تنها منحصر به سرمایه و پول باشد. (براى اینکه منظره ى دیوار کمتر تو ذوق بزند، برنامه دارند که زمینه ى آن را به رنگ گلبه ى درآورند و به شکل کاشىهاى منقش به آثار هنرى کودکان نقاشى نمایند، ضمن آنکه سوراخهاى ریزى تعبیه شود، که بتوان دزدکى آن طرف دیوار را دید زد.)

هر زمان که رؤساى جمهور قارهى آمریکا دور هم جمع مى شوند که البته بیهوده اینقدر به دفعات گرد هم مى آیند، قطعنامه هایى صادر مى کنند که بر «نقش بازار آزاد در رفاه اقتصادى» اصرار مى ورزد. رفاه براى چه کسانى؟ صدایش را در نمى آورند. واقعیت ــ که وجود خارجى دارد، حتى اگر گاهى اوقات هم به ندرت بدان توجه شود ــ به ما مى گوید که جریان آزاد سرمایه فقط قاچاقچىهاى مواد مخدر و بانکدارانِ پذیرنده دلارهاى آن‌ها را چاق وچله مى کند.

زوال نظارتهاى عمومىِ اقتصادى و مالى پوشش مناسبى را فراهم آورده و امکان مى دهد تا شبکه هاى توزیع مواد مخدر و پولشویى بهطور کارآمدترى سازماندهى شوند. واقعیت همچنین مى گوید که چراغ سبز «بازار آزاد» به یارى «شمال» آمده تا با عرضه ى آلوده کننده‌ترین صنایع، ضایعات هستهاى و سایر آشغال‌هایش به عنوانِ هدیه به «جنوب» و «شرق»، سخاوت خود را ابراز نماید.


Report Page