My famous fucker

My famous fucker

By Hinaw @straykidsis

Chat:

Felix:

صدای آلارم روی ذهن خسته ام خط انداخت و پلک های بی گناهم رو از هم باز کرد.

صبح شده بود، هرچند که من صبح خوابیده بودم چون کل دیشب رو فکر کرده بودم که برم یا نه؟

حرف هیونجین منطقی به نظر می اومد و خب خودم هم می دونستم کریستوفر از اول هم برای کثافت کاری پیش قدم دایرکت من شد و خب من؟ استقبال کردم! چون خودم زیر پست آخرش کامنت گذاشتم به یه ددی مثل تو نیاز دارم...

این برای خودم هم غیر قابل باور بود که انقدر جلوی یک نفر زود وا بدم و تسلیمش بشم! 

لعنتی، من واقعا ازش خوشم می اومد! از اون استایل خفنش و صدای گرمش، دست های پر رگش که دوست داشتم انگشت های فاکیش رو داخلم حس کنم!

فاک... از کی انقدر منحرف و هورنی شده بودم نمی دونم! 

من بچه مثبت و سر به راهی بودم و فقط گاهی توی خلوتم تنهایی خودم رو با فیلم های پورن ارضا می کردم همین...

اما از وقتی پیج کریستوفر رو دیدم حس کردم وقتشه بخوام یکی دیگه منو به ارضا برسونه یا به فاک بده؟

به هر حال انگار حس من هم عشق نبود که بخوام براش مقاومت کنم چون حس اون هم فقط هورمونیه!

ولی، شاید این به فاک رفتن معجزه ای توی احساساتش ایجاد کنه، کی می دونه؟

کافیه انگار زیادی فیلم دیدم!

پس من میرم، میرم تا ببینم چه خبره و اگه قرار باشه به فاک برم هم مقاومت نمی کنم چون چیزیه که خودم هم می خوام، من دیگه نمی تونم با سکس چت و فرستادن ناله هام و دست زدن به بدنم خودم رو آروم کنم، من یه واقعیش رو می خواستم، خود کریستوفر رو!

ما برای شام قرار داشتیم و اون گفت عصر برام آدرس رستوران رو می فرسته.

در واقع اون صورتم رو ندیده بود. من فقط عکس تن لختم توی پوزیشن های درتی براش می فرستادم و اون خیلی باهاش حال کرد تا اینکه اصرار داشت خودم رو هم ببینه و از اونجایی که من آدم محتاطی هستم، تصمیم گرفتم عکسم رو ندم و به جاش حضوری من رو ببینه.

استرس داشتم، خیلی زیاد! اما سعی می کردم هیجانم رو کنترل کنم. 

زمان زود گذشت و عصر شده بود، آدرس رستوران برام فرستاده شد و من مشغول آماده کردن خودم شدم.

حمام رفته بودم و حسابی به خودم رسیده بودم، موهای سیلورم رو به طرز خوبی درست کرده بودم و قسمتیش روی پیشونیم نشسته بود. 

میکاپ سبک و دوست داشتنی ای انجام دادم و در آخر با انداختن اکسسوری هام یه جین تنگ مشکی با پیرهن شل ابریشمی آستین بلند مشکی تن کردم.

من از خودم تعریف نمی کنم اما سکسی شده بودم! 

در آخر با برداشتن مبایل و کیف پولم از خونه بیرون زدم.

حتی رسیدن به اون رستوران مثل برق و باد گذشت. رستوران شیک و خلوتی بود، تم رسمی ای داشت و این کمی من رو معذب می کرد. به نظر جای گرونی بود!

بهم گفته بود بگم با آقای بنگ ملاقات دارم من هم همین رو به یکی از گارسون های خوش تیپشون گفتم و اون من رو به ته سالن بزرگ مجلل راهنمایی کرد. 

تونستم اون پسر چهار شونه رو ببینم که پشت به من روی صندلی قرمز نشسته بود.

با صدای گارسون از جا بلند شد و سرش رو برگردوند که نفس من توی سینه حبس شد!

_ جناب بنگ، مهمونتون تشریف آوردن.

خدای من! اون حتی از نزدیک جذاب تر هم بود! اونقدری که من می تونستم روی همون میز لعنتی براش لخت بشم!

مطمئنم قیافه ام به طرز مسخره ای مضحک و خنده دار شده بود، همچنین، لال شده بودم!

کریس لبخند جذابی روی لب صورتیش نشوند و با چشم های براقش بهم زل زد:

_ اوه فلیکس؟!

انگار توقع نداشت همچین قیافه ای ببینه. یعنی از نظرش خوشگل بودم یا زشت؟ به نظر که خوشش اومده بود.

گارسون رفت و ما تنها شدیم. تازه تونستم کمی زبون لعنتیم رو تکون بدم و با خجالت بگم:

_ بله... خودمم.

خب بهم حق بدین، با کسی که کلی سکس چت کردین و عکس لختی دادین بی شک توی دیدار اول راحت نیستید! همینکه از خجالت نمرده بودم هم کلی بود.

وقتی پرید و دست های یخ زده ام رو چسبید، نگاهم کمی بالاتر کشیده شد.

_ اوه باورم نمیشه پسر تو خیلی جذابی!

شاید، فقط شاید کمی ذوق کردم، مثلا! چشم هام برق زدن و با دیدن صورت هیجان زده اش من هم به وجد اومدم اما همچنان معذب بودم.

_ ممنون...

دستم رو کشید و گفت روی صندلی بشینم و راحت باشم. انگار سعی می کرد طوری رفتار کنه تا خجالت من کمتر بشه اما من به کلی حواسم به حرف هاش نبود و فقط محو چهره لعنتیش بودم، مخصوصا پیرسینگ نقره ای رنگ روی لبش!

 وقتی غذامون روی میز چیده شد گفت:

_ شنیدی چی گفتم فلیکس؟

دستپاچه به خودم اومدم و خنده مسخره ای کردم:

_ اوه ببخشید حواسم نبود چی گفتی؟

اخم کیوتی کرد و به بشقابم اشاره کرد:

_ من استیک سفارش داده بودم شنیدم اینجا استیک های خوبی داره اما تو بدت نمیاد؟

سرم رو محکم به طرفین تکون دادم و لبخند عمیقی مهمون لب هام شد:

_ نه اصلا عالیه دوستش دارم!

سری از روی خوشحالی تکون داد و مشغول شد. موقع صرف شام خوشبختانه حرفی زده نشد تا اینکه تیکه آخر گوشت رو توی دهنم جا دادم.

_ فلیکس، ازم خجالت میکشی؟

مثل اینکه فهمید! خب حق داره من خیلی ضایعم.

گردنم رو بالا کشیدم و بهش نگاه کردم. خیلی جدی بود و توی صورتش اون هاله شوخ لحظات قبل نبود. 

سعی کردم مقصد نگاهم رو تغییر بدم چون انگار وقتی به خودش خیره می شدم قدرت تکلمم رو از دست می دادم.

_ اممم خب...

_ حق داری تو شب های زیادی با من حرف های خیس زدی!

خیلی رک گفت و باعث گرد شدن چشم های من و سرخ شدن صورتم شد! 

ادامه داد:

_ اگه دوست داری... می تونم این مشکل رو حل کنم!

لحنش حالا منظور دار بود و مدام حرف های هیونجین توی مخم ونگ می زدن... منظور اون لعنتی دقیقا چی بود!

_ چطوری..؟

اینبار نگاهش کردم و اون با دیدن گونه های سرخ و چشم های مرددم پوزخندی زد.

_ دنبالم بیا.

در حالت عادی من باید مخالفت می کردم اما انگار از اتفاقی که حدسش رو زده بودم ناراضی نبودم چون خودم رو براش آماده کرده بودم. آره من یک شب تا صبح فاکی خودم رو براش آماده کرده بودم.

ولی راستش رو بخواین با اینکه هیونجین بهم گفته بود اما باز هم شوکه شدم و توقع نداشتم! 

یعنی کجا می خواست اینکارو انجام بده؟ وسط رستوران آخه؟ اونجا که هتل نبود!

وقتی جلوی دستشویی ایستاد، هزار بار خودم رو لعنت کردم که مشتاق دنبالش راه افتادم!

آخه لعنتی، توی دستشویی؟! 

این یه شوخی کثیفه که قراره اولین سکسم توی دستشویی باشه مگه نه؟

بهم بگو که فقط اومدیم دست هامون رو مثل پسر های خوب بشوریم و بعد بریم دسرمون رو میل کنیم...

خب، قضیه دسر کنسل بود وقتی من رو توی یکی از دستشویی ها کشوند و درش رو بست و قفل کرد!

اون حتی ازم نپرسید هی فلیکس، نظرت چیه توی دستشویی بهم بدی؟ خب وات د فاک!

خوبیش این بود که دستشویی یه رستوران گرون تمیز و شیکه و غیر قابل تحمل نیست. هر چی بود از دستشویی خونه خودم قشنگ تر و بهتر بود...

وقتی دید مثل پاپی های شوکه و ترسیده دارم نگاهش می کنم، دستش رو زیر چونه ام برد و خیره به لب هام گفت:

_ مشکل رو حل کنم؟

اون من رو تا اینجا کشونده و تازه داره اجازه می گیره؟ واقعا که آدم جالبیه و البته هات!

شاید مثل فیلم ها جو گرفته بودم چون گفتم:

_ نشونم بده.

حتی صبر نکرد و لب هام رو به لب گرفت. نه اینکه اولین بوسه ام باشه نه، من اولین بوسه ام رو دوران دبیرستان از دست دادم اما این واقعا خاص بود! حس جالب و داغی داشت... چون اون توی بوسیدن ماهر بود؟

جوری که لب هام رو مک می زد و می بوسید دوست داشتم ناله کنم...

این خواسته بیشتر شد وقتی زبونم رو به بازی گرفت.

کمرم به کاشی های سفید چسبیده بود و اون پسر هات در حالی که دست آزاد و مردونه اش رو زیر لباش گشادم می خزوند وحشیانه لب هام رو می بوسید!

صداش که بم تر از حالت عادی شده بود کنار گوشم پیچید وقتی کمر باریکم رو چنگ زد:

_ اوه لیکسی نمی دونی چقدر منتظر این بودم بتونم تن ظریف و خوشگلت رو لمس کنم!

بابت بوسه ی ثانیه قبل نفس های بلندی می کشیدم و حالا با زمزمه های درتی لعنتیش بیشتر و بیشتر داغ می کردم...

نیپلم بین انگشت هاش گرفته شد و همزمان با فشاری که بهش وارد می کرد گردنم رو مک می زد.

دوست داشتم ناله کنم اما توی مکان عمومی لعنتی نمی تونستم! 

نفهمیدم کی دکمه های پیرهنم رو باز کرد و لختم کرد. انگار عجله داشت.

 تنم رو برگردوند و پشت بهم در حالی که کمرم کمی قوس برداشته بود ایستاد. می تونستم دیک سخت شده اش رو روی باسنم حس کنم که از روی شلوار بهم مالیده می شد...

هردو هیجان زیادی داشتیم و صدای نفس های گرممون کل فضای اتاقک کوچیک رو پر کرده بود...

دست هاش از جلو به سمت دکمه شلوارم خزید و وقتی ناگهانی جین رو به همراه باکسرم تا روی زانوم پایین کشید، چنگی به باسن لختم زد!

_ بهم بگو تو هم مثل ددی منتظر این لحظه بودی!

کنار گوشم گفت و اسپنک محکمی رو حس کردم.

_ فاک..!

دوباره باسنم رو فشار داد و اینبار محکم تر گفت:

_ نگفتی بیب؟!

به آرومی لب زدم:

_ منم منتظر بودم ددی...

دوتا از انگشت هاش رو دیدم که جلوی لب هام گرفته شد:

_ خوبه بیب... حالا دهنت رو برای ددی باز کن!

کاری که گفت رو انجام دادم و وقتی انگشت هاش خوب توسط زبون داغم خیس شد، اون رو روی ورودیم کشوند...

_ ببخشید بیب من فقط همراهم کاندوم آوردم و باید با همین آماده بشی...

اون فاکر، انگار فقط به فکر خودش بود! سری به تایید تکون دادم و با حس انگشت هایی که آرزو می کردم داخلم حرکت کنن لعنتی به خودم فرستادم... درد داشت! و یه حس ناخوشایند مزخرف! اما رفته رفته با لمس های گرمش حسش بهتر شد یا بهش عادت کردم.

ناله ریزی از بین لب هام فرار کرد وقتی خالی شدم. 

صدای زیپ شلوارش رو شنیدم و تازه ترس به جونم افتاد! سر دوتا انگشت اشک توی چشم هام جمع شده بود چه برسه دیکی که حس می کردم قراره منو بکشه!

اون عوضی رحم نداشت و بدون هشداری خودش رو داخلم جا داد و البته که نزدیک بود از درد داد بزنم اما دستش که روی دهنم کوبیده شد، مانعم شد...

این حسش حتی مزخرف تر بود! خیلی درد داشت و اشک هام صورتم رو خیس کرده بودن اما اون با سایز بزرگش همچنان حرکت می کرد...

صدای آه کشیدن های ریزش رو می شنیدم، کنار گوشم نفس نفس می زد و بعد از گاز گرفتن گردنم گفت:

_ فاک بیب تو خیلی تنـ..گی! بهم نگو اولین بارته.. آه!

وقتی به تایید توی دهنش اوم کشیده ای کردم و همچنان اشک ریختم، دوباره گفت:

_ شت! این باعث میشه من بخوام محکم تر توت بکوبم!

اون عوضی! درد داشتم خیلی زیاد... تحملم داشت از بین می رفت اما وقتی دستش رو از روی دهنم برداشت و به سمت دیک درد گرفته خودم برد، داشتم لذت می بردم... ثانیه بعد موجی از لذت توی تنم می پیچید و اون درد جاش رو به خوشی وصف نشدنی ای داد... 

یک دستم به دیوار مقابلم تکیه بود و با دست دیگه ام دهنم رو گرفته بودم تا از اون حس فاکی صدام بیرون نره...

حرف های کثیفی که توی گوشم نجوا می کرد داشت من رو به جنون می رسوند!

داشتم می اومدم! نمی تونستم دستم رو بردارم و بهش خبر بدم چون صدام بالا می رفت و تمام تلاشم هیچ می شد... 

پس بی صدا اما با پاهایی لرزون روی کاشی های مقابلم خالی شدم و کریس بعد از چند ضربه محکم داخلم رو با کامش پر کرد...

_ عالی بودی بیبی...

صدای آرومش رو شنیدم در حالی که چشم هام خسته بسته شده بودن.

همه چیز خیلی سریع پیش رفت و من سریع باکرگیم رو در سن ۲۰ سالگی از دست دادم...

اما سکس اولم توی دستشویی رستوران با یه فاکر معروف، بی شک بهترینم شد و هیچ وقت از یاد نمی برمش!

.

.

.

.

TTنظر؟ =) این مدلی دوست داشتین؟

ناشناس:

https://t.me/Harfmanrobot?start=387784673


Report Page