F.R.I.E.N.D.S
lobelyرزا با برداشتن خوراکی ها از تو کابینت سمت سانی که رو کاناپه رو به روی تلویزیون نشسته بود رفت و خودشو کنارش جا داد
سانی لبخندی بهش زد و بعد گرفتن بسته چیبس از دست رزا گفت
_خیلی خوب شد که امروز هممون مرخصی گرفتیم
رزا قوطی دلستر باز کرد
_اوهوم ولی چه فایدع،تهیونگ و جیمین که نیومدن فیلم ببینن باهامون،جین و بلا هم که مرخصی نگرفتن و خب تقریباً الاناست که بیان بعد وقتی اومدن میخوان دوش بگیرن آماده...
سانی با خنده گفت
_باشه باشه غلط کردم
رزا سری تکون داد و رو برگردوند به تلویزیون
سانی با دیدن شخصیت اصلی داستان که تیشرتشو درآورد سمت رزا برگشت
_جون ببین چه ساخته،تو فیلم قبلیش انقدر سیکس پک نداشت
رزا سری تکون داد
_آره ولی میدونی من دوست ندارم انقدر سیکس پک بیرون بزنه،فقط خطاش باشه
سانی تقریباً لم داد رو دسته کاناپه
_اوهوم ولی من دوست دارم بزنه بیرون
همون لحظه صدای باز شدن در اومد و بلا با لپ های تقریباً سرخ شده اومد داخل
سانی با لبخند از جاش بلند شد
_های بلا
بلا لبخندی زد و سرشو تکون داد
_های مامی
_های
سانی دستی تو موهاش کشید
_گایز من میرم پیش پسرا،میخوام ببینم جیمین چیزی درست کرده بخورم یا نه
رزا چشماشو درشت کرد
_هی داریم فیلم میبینیم!
سانی همونطور که داشت در میبست بلند گفت
_ببخشید
رزا نچی کرد و سمت بلا که داشت میرفت تو اتاقش برگشت
_تو میایی ببینیم؟
_رزا میخونم باهات حرف بزنم ولی اول بزار لباسامو عوض کنم باشه؟
رزا سری تکون داد و منتظر بلا شد
.
بلا با بیرون اومدن از اتاق خودشو کنار رزا رو کاناپه جا داد
_نمیتونستم دیگه به تنهایی این راز تحمل کنم اما ازت میخوام که لطفاً عصبی نشی باشه؟ میدونم که تو این چیزا تو بیشتر از همه بین ما دخترا میدونی واسه همین میخوام بهت بگم
رزا سری تکون داد و با گرفتن دست بلا سعی کرد اطمینان دختر جمع کنه
بلا نفس عمیقی کشید
_یادته اون روزی که من و جین تو خونه ما بودیم بعد کاتم با لیام؟
رزا اخم ریزی کرد
_آره چطور؟
بلا چشماشو رو هم فشار داد
_خب ما مست کردیم و بعد نفهمیدیم چیشد،خب یعنی در اصل ما باهم خوابیدیم بعد...
رزا با چشم هایی درشت شده از جاش بلند شد و داد زد
_چییییی تو جین با هم خوابیدین؟
_آروم باش رزا بببین ما...
_خدای من جین،اون جین...
رزا با خشم سمت در رفت که سانی در باز همون لحظه در باز کرد
رزا رو به سانی گفت
_نزار بلا بیرون بیاد
بعد با خشم در بست و با همون یه تیشرتی که بزور تا زیر باسنش بود خونه پسرا رفت
سانی که از قضیه خبر نداشت جلو بلا که سعی داشت بره بیرون گرفت
از اونور رزا وارد خونه پسرا شد و مستقیم سمت جین که بغل جیمین واستاده بود و با تعجب به رزا نگاه کرد
رزا با خشم جلو جین واستاد
_فقط بهم بگو فهمیدی چیکار کردی؟متوجه ای چیکار کردی کیم سئوکجین!!!
جین اخم ریزی کرد
_چیشده؟متوجه نمیشم چی میگی!
رزا صداشو بالاتر برد
_دیگه بسه پنهان کاری دیگه من میدونم چیکار کردی
جین با فهمیدن موضوع اخماشو بیشتر تو هم کشید
_خب؟
رزا چشم هاشو درشت کرد
_خب؟؟!!!! سوکجین میفهمی چیکار کردی؟گند زدی گند،من کاری ندارم با حرکات تو ولی بلا؟اون دوستمونه!لعنتی حتی اون جای مادرمونه!چطور میتونی انقدر بی ملاحظه باشی؟
_رزا تو که همه چیو میدونی اینم بدون که ما مست بودیم و نفهمیدیم!
جیمین جلو اومد و بازو رزا آروم گرفت
_چیشده رزا؟
رزا آروم دستشو از بازو جیمین بیرون کشید
_نپرس جیمین نپرس،سوکجین با بلا خوابیده!
جین این دفعه داد زد
_چرا جوری حرف میزنی انگار من بهش تجاوز کردم؟ما دوتامون مست بودیم و این موضوع گردن دوتامونه!بعدشم چیزی نشده که ما تو آدم بالغیم و فقط باهم سکس داشتیم همین!
_آره این درسته اما وقتی که طرف دوست صمیمیت نباشه و از قضا اون...
تهیونگ بازو رزا کشید و اونو سمت اتاق خودش برد
رزا سعی کرد تهیونگ از خودش فاصله بده ولی خب زورش بهش نمیرسید!
تهیونگ رزا رو تختش نشوند و بعد از بستن در جلوش زانو زد
طره ای از موهای رزا که جلو صورتش پخش شده بود عقب داد
رزا کلافه پوفی کرد
_تهیونگ داشتم حرف میزدم!
_میدونم میدونم ولی سعی کن آروم باشی و اول به حرفای من گوش بدی باشه؟
رزا سرشو تکون داد که تهیونگ دستشو رو ژانوهای برهنه رزا گذاشت
_ببین رزا اول اینکه من میدونم که تو چقدر از روحیه بلا باخبری و البته هم به فکر بلا و هم جین هستی،اما عزیزدلم اینطوری که نمیشه اونا خودشون تصمیم میگیرن تو اگه بخوایی بری و باهاشون دعوا کنی همه چی بدتر میشه
_اما ته تو نمیدونی که چقدر بلا ضربه میخوره این وسط!
تهیونگ لبخندی زد
_میدونم که چقدر نگرانی اما به این فکر من که اگه ادامه بدی چقدر بدتر میشه
رزا نفس عمیقی کشید و سرشو بالا پایین کرد
_باشه،تونستی آرومم کنی
تهیونگ لبخندی زد و بعد از گرفتن دست رزا گفت
_و لطفاً به این فکر کن که چی تنته وقتی از بیرون
رزا نگاهی به خودش انداخت که چون الان نشسته بود تقریباً یکم از لباس زیرش هم معلوم بود
_خب عصبی بودم
_میدونم ولی حواست به سری بعدی باشه
همون لحظه صدا بلند بلا اومد که باعث شد تهیونگ و رزا همزمان سرشونو سمت در برگردونن
_رزاااا
رزا از جاش بلند شد و بعد از باز کردن در با تعجب به بلا بغض کرده نگاه کرد
خب هرکی جای بلا بود وقتی میدید جین چطور اخم کرده و البته نگاه بقیه قطعا بغض میکرد
بلا با دیدن رزا سمتش رفت و دوباره بلا سمت اتاق تهیونگ کشید
رزا با چشم های گرد شده گفت
_چیشده؟
بلا رو کرد به تهیونگ
_تهیونگ برو بیرون درم پشت سرت ببند
تهیونگ سری تکون داد و رفت که رزا سمت بلا برگشت
_چیشده چرا...
بلا شروع کرد با بغض حرف زدن
_من بهت گفتم آروم باش نگفتم؟من فقط میخواستم باهات درد و دل کنم اما تو چیکار کردی؟نه تنها با جین بد حرف زدی بلکه جلو همه این موضوع جار زدی،رزا من فقط میخواستم باهات حرف بزنم
_بلا...
_فعلا نمیخوام هیوکس باهام حرف بزنه،نیایید تو خونه!
رزا با قیافه بهت زده به رفتن بلا نگاه کرد و ناخودآگاه بدون اینکه خودش بفهمه اونم بغض کرد!
جیمین که کنار سانی واستاده بود کنار رزا اومد و پشتش تهیونگ و سانی هم اومدن
جیمین کمی جلوتر رفت
_من یکم دیگه میرم باهاش حرف میزنم باشه؟ناراحت نباش
رزا سرشو تکون داد و همونجا رو تخت نشست که سانی آروم کنارش نشست و دستاشو دور رزا حلقه کرد
~
جیمین آروم در بست و سمت خونه خودش رفت که با وارد شدنش سانی و رزا جلوش قرار گرفتن
سانی همونطور که پاشو به زمین میکوبید گفت
_چیشد؟
جیمین لبخندی زد
_هیچی باهاش حرف زدم الان آروم
جین همونطور که دستی به پشت گردنش میکشید از جاش بلند شد و کنار جیمین رفت
_چیز خواصی نگفت؟
_بلا که میشناسید همیشه سعی میکنه بگه ناراحت نیست و موضوع بپیچونه،الانم گفت میخوام برم خرید لباس ندارم اینا
رزا سرشو تکون داد و کنار رفت تا جیمین بتونه رد بشه که همون موقع در باز شد و بلا وارد خونه شد
با وارد شدن بلا همه بهش نگاه کردن که بلا لبخندی زد
_اونطوری نگام نکنید
بلا نگاهی به رزا که نگاهشو هی ازش میگرفت انداخت و سمت رفت اونو تو بغلش کشید
رزا لبخند ریزی زد و آروم اونم بلا بغل کرد
دیگه همه میدونستن میزان وابستگی این پنج تا آدم به بلا چقدر!
بلا از بغل رزا بیرون اومد
_شماها لباس نمیخوایین؟
سانی که انگار منتظر این حرف بود سریع بالا پایین پرید
_آره آره منم میام خرید
جیمین به حرکت سانی خندید و دستشو دورش حلقه کرد
جین هم نگاهی به دختر عموش انداخت که رزا هم نگاه کوتاهی بهش کرد
همین نشونه آشتی بود فقط با چاشنی یکم دوری!
خب چه میشه کرد اونا جین و رزا هستن!
~
همون طور که یکی داشت موهای سانی رنگ میکرد خودش برگشت سمت رزا که داشتن موهاش لخت میکردن
_من نمیدونم تو موهات به این لختی چرا داری براشینگ میکنی!
رزا چشمکی به سانی زد
_به شما موبوط نمیشه
سانی چشم غره ای بهش رفت
_هرچی،من نمیدونم بلا چرا گفت نمیاد!
_تو هنوز پسرا نشناختی؟بلا مجبور کردن که موهاشونو درست کنه
سانی خمیازه ای کشید
_کی اینا میخوان بزرگشَن؟
_خیلی مونده حالا
~
بلا از اتاق بیرون اومد و چرخی دور خودش زد
_هی چطور شدم؟
جیمین با لبخند سمتش برگشت
_عالی،حالا بیا بریم،تهیونگ و جین با ماشین رفتن ماام دیگه کم کم بریم
~
رزا کلافه پوفی کشید و وقتی ماشین پسرا دید چشماشو چرخوند و خواست بهشون بابت اینکه دیر کردن چیزی بگه که...
اون تهیونگ بود؟!!!
چرا این روشو قبلاً نشون نداده بود؟چرا انقدر جذاب شده بود!؟الان قلبش از جاش درمیومد که...
جین به همراه تهیونگ سمت دخترا رفت و با تعریف کردن از رزا و البته رنگ موهای آبی سانی سمت ماشین بلا که جیمین هم توش بود وتازه رسیده بودن برگشت
جیمین با دیدن رنگ موهای سانی چشماش برقی زد و سریع رو به روش قرار گرفت
_دختر چقدر خوشگل شدی،این رنگ مو خیلی بهت میاد
سانی لبخندی زد و تیکه ای از موهاشو پشت گوشش داد
_مرسی جیمینی
بلا که ماشین گوشه ای پارک کرده بود سمت بقیه اومد
_گایز میخوام بهتون یه چی بگم
وقتی نگاه همه سمت بلا برگشت،گفت
_میگم چیزه،میدونم شاید بچه گونه باشه ولی من و لیام خیلی بد باهم کات کردیم و خب،من میخوام که یکیتون نقش دوست پسر یا حداقل کمک کنه حرصشو در بیارم،میشه؟
بلا نگاه خواهشمندشو سمت تهیونگ برگردوند که رزا بازوشو دورش حلقه کرد
_متاسفم ولی تهیونگ امروز زیادی خوب شده و برای من،سری بد...
تهیونگ سمت رزا برگشت و لبخندی زد
_توام امروز خیلی خوشگل شدی!
بلا با قیافه وات د فاکی بهشون نگاه کرد و بعد سمت جیمین برگشت که اونم تو چشمای خواهشمندشو سمت بلا برگردوند«میخوام با سانی باشم»
البته بلا از حس جیمین خبر داشت و خب واسش قابل احترام بود پس به آخرین نفر نگاه کرد
جین سری تکون داد و سمت بلا رفت
_باشه،من هستم!
بهتر از این نمیشد،الان چطور نقش دوست دخترش بازی کنه وقتی انقدر ازش خجالت میکشه!
~~~
تهیونگ دستش جلوی رزا آورد و رزا با لبخند دستشو دورش حلقه کرد و باهم وارد شدن،بقیه هم پشت سرشون
لیام با دیدن رزا و دوستاش لبخندی زد و سمتشون رفت
اونا هم بعد تبریک گفتن به لیام و دادن هدیه هاشون کامل وارد سالن شدن