FRIENDS

FRIENDS

Mehrsa

صبح روز بعد وقتی که دخترا پشت میز صبحانه اشون نشسته بودن،رزا قهوه اشو سر کشید و گفت.

_بچز لویی یه کلاب خوب میشناسه ، بهم گفت بعد باشگاه با دوستامون بریم‌ اونجا، شما میاین؟

سانی ابروهاشو بالا انداخت .

_منظورت از دوستامون، پسرا هم هستن؟

_کامان گرل، من اون سه تا خلِ دیوونه رو با خودم ببرم سر قرار ؟تازه قرار دومم؟

بلا در حالی که شیر دور دهنشو پاک میکرد گفت.

_به نظر منم اگر خودمون بریم، بهتره، من اتفاقا امروز زود کارم تموم میشه، بیام دنبالتون؟

_من نمیتونم بیام، دیشب که بهتون گفتم امروز باید برم اکادمی. اگرم وقت کردم لونارو ببرم دامپزشکی.

رزا اهومی زیر لب گفت و ادامه داد.

_ من به جیمین میگم امروز نیاد دنبالم، بلا تو کی کارت تموم میشه؟ میترسم زود تر از من باشه.

_نمیدونم دقیق ولی میدونم زود تموم میشه، تو چرا با لویی نمیای؟

_لویی امروز باهام کلاس نداره قرار شده ساعت هشت هممون جلوی اون کلاب باشیم، با داداشش میاد.

_باشه اشکالی نداره، هروقت کارم تموم شد باهات تماس میگیرم اگر هنوز باشگاه بودی ، میام خونه استراحت میکنم تا تعطیل شی بعد میام دنبالت.

_عااا باشه، فقط تو به تهیونگ میگی امروز با جیمین بره؟ یا خودم بگم؟

_میگم من.

_ خب اگر صبحانه تون تموم شد عجله کنین.

بعد از این حرف سه تا دختر از رو صندلی هاشون بلند شدن تا برن دم‌ در خونه ی پسرا ، قرار بود مثل همیشه با اونا برن سرکار.

......................................

_تهیونگ

_جانم؟

_منو رزا قراره شب بریم کلاب میشه به جیمین بگه بیاد دنبالت؟

_کلاب؟تنهایی؟؟

_ تنهای تنها هم که نه.

_اهان، باشه من با جیمین میرم، خوش بگذره!

_ته؟ همه چی خوبه؟ حس میکنم ناراحت شدی!

_نه بابا ناراحت چی؟ فقط شب خوب نخوابیدم.

_وای خب چرا نگفتی برات قهوه درست کنم، الان میری اونجا خواب الود خواب الود، ملت بچه هاشونو به تو سپردنا، صبر کن یه کافه پیدا کنم برات قهوه بگیرم.

_نه ، ولش کن دیر میشه!

_کیم تهیونگ؟ من نظرتو پرسیدم؟!

......................................

_سلام مامانی ، تشنه ای؟

در حالی که برگ گل تزئینیه تو مغازشو ناز میکرد گفت و به سمت صندلیش رفت، از گوشه ی میز ابپاش مخصوصشو برداشت و شروع کرد به اب دادن گلاش، امروز کاراش زیاد بودن و باید زود مغازه رو تعطیل میکرد، توی همین فکرا بود که در مغازه باز شد و یه زوج وارد شدن.

_ سلام، یه دست گل میخواستیم

_خب دوست دارید چه گلایی توشون استفاده شده باشن، چه ترکیب رنگی؟

پسر نگاهی به دختر کنارش انداخت و با لبخند گفت.

_ راستش خودمونم نمیدونم ولی دارم تا با خانواده ی عشقم اشنا شم، پس اگر میشه بهترین ترکیبتونو برامون درست کنین.

سانی لبخند بزرگی زد و پرسید.

_ خب اقایون خیلی به گل توجه نمیکنن پس بهتره طبق سلیقه ی مادر پارتنرتون جلو بریم، گل مورد علاقشون چیه؟

دختر قدمی جلو اومد و گفت.

_ مامانم همه ی گلارو خیلی دوست داره ولی از رنگ های جیغ خوشش نمیاد.

_ خب پس، از گل با رنگای دیگه استفاده میکنیم، هرچی خلوت تر و پاستیلی تر باشن گلا، بهتره، چون اینجوری صمیمتشون بیشتر میشه، ولی به نظرم برای تجملاتی تر شدنش باید از کاغذ رنگ نود استفاده کنیم!نظرتون چیه؟

_ خیلی خوبه ممنون، چقدر طول میکشه فقط؟

_ حدود ده دقیقه ، من تو مغازم کلی کتاب خونده نشده دارم که اونجان اگر میخواین میتونین تو این زمان برین‌ و یکم کتاب بخونین، یا تشریف ببرن قسمت اسپرسو بار و یه قهوه مهمون من باشید.

_قهوه؟ اوه ممنونم، برای کمتر شدن استرسمون خوبه!

_پس برین اون سمت رو صندلیا بشینین! و خب به عنوان کسی که روزی کلی ادم تو مغازش میبینه باید بگم عشق بینتون کاملا مشهوده و حتما خانواده هاتونم درکش میکنن برای همین استرس نداشته باشین.

.....................................

دختر بعد از عوض کردن لباساش تو قسمت وی ای پی باشگاه که خالی بود، ارایششو تمدید کرد و تلفنشو از جیبش دراورد.

_بلا من کارم تموم شد.

_چقدر دیر، دو ساعته خونه منتظر زنگتم.

_داشتم لباسامو عوض میکردم عرقی نباشم.

_خیلی خب الان راه میفتم. 

         __________________ 

_وای مامی دیر شده، قرار بود هشت اونجا باشیم الان هشتو ربعه تازه اینجاییم تروخدا یکم گاز بده.

_کم قر بزن دختر، ترافیکه! پرواز کنم؟؟

_وای فاک تو این ترافیک.

رزا بعد اینکه با حرص اینو گفت گوشیشو از رو داشبرد برداشت و بعد گرفتن شماره ، کنار گوشش گذاشت.

_هایی لویی؟ وای بخدا خودمم میدونم دیر کردیم ولی بخدا همش تقصیر دوستمه، تازه گواینامه گرفته بلد نیست خوب رانندگی کنه، داریم با سرعت بیست تا در ساعت میایم، یه ده مین دیگه میرسیم!


....

_نه نترس تصادف نمیکنیم مراقبم ولی بازم ببخشید!

....

_ میبینمت

بعد تموم شدن مکالمش با یه لبخند دندون نما برگشت سمت بلا که دختر با اخم شروع کرد به صحبت.

_من تازه گواهینامه گرفتم؟ من رانندگی بلد نیستم؟ یو لیتل بچ، وقتی داشتی امتحانای ابتداییتو پاس میکردی من داشتم امتحان رانندگیمو پاس میکردم!!

_باشه، باشه فقط نخواستم فکر کنه بدقولم!

_شا د فاک اپ

_ساریی 

_بیا رسیدیم، بدو برو لویی جون نگرانت شده با این راننده گیم.

دخترا از ماشین پیاده شدن و با چرخوندن سرشون دوتا پسرو کنار یه موتور مشکی دیدن.

_سلام

_سلام، خوشبختم!

_بچه ها بلا، بلا بچه ها

_خوشبختم، اینم داداش بزرگه ی من لیامه

بعد از اشنایی به سمت بار رفتن و از فضای اونجا متعجب شدن، کل فضارو دود سیگار گرفته بود و دخترای استریپر با لباسای برهنه دور میله ها میچرخیدن و پسرای جوون از پایین استیج براشون پول میریختن!

رزا و بلا کمی معذب به سمت میز خالی گوشه‌ رفتن و روی صندلی هاش نشستن.

پسر بزرگتر به محض نشستن روی صندلی با صدای بم و کلفتش گفت.

_اینجا چه فاکیه مارو اوردی لویی؟

_گرون ترین کلاب شهره!

بلا چشماشو چرخوند و گفت‌.

_ولی مناسب یه قرار دوستانه نیست.

_اینارو ول کنین حالا، چخبر؟

لیام بدون توجه به سوال رزا رو کرد سمت بلا و گفت.

_شاغلی؟

_منم یه سوال پرسیدما!!

لویی با خنده دست رزا و گرفت و گفت.

_اینارو ولشون کن بیا ما بریم برقصیم!

وقتی اون دوتا رفتن برقصن بلا هووفی کشید و زیرلب زمزمه کرد.

_نباید اصلا میومدم!

_بیا از اینجا بریم.

_هوم؟

_فضاش اذیتم میکنه، بیا با موتورم بریم یه جا دیگه

_اما رزا...

_ماشین تو هست دیگه، با لویی خودشون میرن خونه فقط سوییچو بده به بارمن تا بهشون بده!

_اخه نمیتونم اینجا تنهاش بزارم.

_نترس لویی نمیزاره کسی اذیتش کنه، فقط برای اینکه بتونه باهاش بره سر قرار الکی یه ترم فیتنس رفت!!

_باشه پس بریم، فقط من گشنمه ها شام‌ مهمون تو!

پسر لبخند کمیابی زد و موافقتشو اعلام کرد!

.......................

_وقتی نشستی دستتو دور کمرم حلقه کن، میترسم بیفتی!

_باشه.

بلا در حالی که کلاه کاسکت و سرش میزاشت گفت و پشت لیام نشست، این پسر براش مرموز و جذاب و از وقت گذروندش باهاش لذت میبرد!

_ وایسا وایسا همین فست فودیه غذا بخوریم.

_نه اینجا غذاش خوب نیست، خودم یه جارو میشناسم میرم اونجا

بلا سرشو بی حوصله روی شونه ی لیام گذاشت و لباشو جلو داد

_ولی من خیلی گشنمه.

_اینقدر قر زدی که اصلا نفهمیدی کی رسیدیم بفرما.

دختر سرشو با شتاب بلند کرد و به خیابون خالی رو به روش نگاه کرد، با حرص کلشو سمت پسر چرخوند و گفت.

_کو غذا فروشی؟؟

_اوناهاش خوب نگاه کن!

بلا دوباره سرشو چرخوند و شروع کرد به نگاه کردن و با دیدن ون غذافروشی پارک شده، سر خیابون اب دهنشو قورت داد و گفت.

_ وای به حالت اگر غذاش بد باشه!

_ نترس ، من جای بد نمیارمت!

.........................

دختر و پسر درحالی که رو صندلی های کوتاه و کوچیک رو به روی اون دکه ی غذا فروشی نشسته بودن، ساندویچاشونو گاز میزدنن و راجب مسائل مختلف باهم گپ میزدن.

_اره، بعد باورت میشه بخاطر سانی ما همیشه یا پاستا میخوریم یا تست کره ای!

لیام بلند خندید و گفت.

_چون جیمین روش کراش داره؟

_اره دیگه، پس دو ساعته دارم چی میگم؟ 

_لبات قشنگن، خوب نمیتونم حرفاتو بفهمم

_ چه ربطی داره؟؟

_ربطش به اینه که دلم میخواد بدونم همونقدر که خوب حرف میزنن کیسر خوبی هم هستن؟!

بلا لبخندی زدو به لیام خیره شد، اولین بار نبود که تو همچین موقعیتی قرار میگرفت و از طرفی به نظرش پسر روبه روش هم جذاب بود هم خوش رفتار پس به سمتش برگشت و زمزمه کرد.

_چرا خودت امتحانش نمیکنی؟

همون لحظه لبای پسر با شتاب رو لباش نشستن و شروع به حرکت کردن، دختر دستاشو دور گردن لیام حلقه کرد و با کشیدن موهاش مجبورش کرد سرشو کج کنه تا دسترسی بیشتری بهش تو بوسه بده که صدای زنگ موبایل بلا هر دو رو به خودشون اورد!

دختر سریع از پسر فاصله گرفت و گوشیشو برداشت.

_کجایی بچ؟

رزا با جیغ و لحن کشیده ای گفت.

_ منو لیام اومدیم بیرون، موقع رفتن نتونستم اون وسط پیدات کنم و خبر بدم ببخشید، ولی کلید ماشینو دادم به بارمن ازش بگیرو برید خونه، لویی هم برسون!

_وای خدا، زنیکه این لویی ی مادرفاکر مسته گرفته کپیده وسط بار ،الان من اینو چجوری تنهایی ببرم ؟

بلا در حالی که با هل شدگی صدای تلفنشو کم میکرد تا صدای جیغای رزا به گوش لیام نرسه گفت.

_ نمیشه خودت یه کاریش کنی؟ ما از بار دوریم!

_مثل خرس خوابیده میگم، صد کیلو هم هست، بلاا من اینجا تنهام با کلی سان اف د بچ تو یه بار و یه خرس کپیده، تورو خدا زود بیا!

دختر هوفی کشید و بعد از گفتن باشه تلفنو قطع کرد.

_داداشت پسر بچه ی دبیرستانیه که ظرفیتشو نمیدونه؟

_چیشده مگه؟

_هیچی اقا یه جوری مست کرده و بعدشم خوابیده که جیغ جیغای رزام نمیتونه بیدارش کنه، باید بریم پیششون!


لباس بلا


لباس سانی


لباس رزا


دسته گل


لیام


Report Page