FRIENDS
Starlightبا حس تکون خوردن شدیدی با عصبانیت چشماشو باز کرد و با خشم به کسی که خواب عزیزشو بهم زده بود خیره شد
بلا که انتظار این ریکشن از رزا داشت چشماشو چرخوند
_پاشو باید یه چیز بخوری..پسرا هم اومدن همه منتظر توان
با صدایی که از ته چاه میومد گفت
_باشه باشه فقط پنج دقیقه
اما با جیغی که بلا کشید سریع سرجاش نشست و با چشم های متعجب به بلا خیره شد
_من امروز اولین روز کاریمه و کلی کار رو سرم ریخته ولی باید پاشم واسه شما صبحانه آماده کنم و توی خرس از خواب نازنینت بیدار کنم..پس اگه نمیخوایی همین الان به دست من کشته بشی بلندشو
رزا که هنوز تو شک بود به در بسته شده توسط بلا خیره شده بود اما طولی نکشید که کامل از جاش بلند شد و سمت دستشویی رفت
با بیرون اومدن بلا جیمین با خنده گفت
_باشه حالا تو حرص نخور من صبحانه آماده کردم بیا بشین
بلا با چرخوندن چشماش صندلی کشید و کنار سانی نشست که با چشم های قلبی شکل به تست کره ای رو به روش خیره شده بود
_وای خدا باز تست کره ای
سانی ضربه ای به بازوی جین زد و چشم غره ای بهش رفت
_اما من دوست دارم
بلا با صدای آرومی که فقط خودش میتونست بشنوه گفت
_برای همینم هست که مجبوریم هر روز اینو بخوریم
رزا که حالا آماده شده بود سمت میز اومد تا بشینه اما با دیدن تست کره ای پوف کلافه ای کشید
_من پنکیک میخوااااااااام
تهیونگ با لبخند به رزا نگاه کرد بعد از جاش بلند شد
_من درست میکنم
بلا با حرف تهیونگ سریع از جاش بلند شد و دستشو گذاشت رو شونه تهیونگ و اونو سرجاش برگردوند
_لازم نکرده،دلم نمیخواد آشپزخونه نازنینم توسط شما به گند کشیده شه،خودم درست میکنم
_عاشقتم مامی
جین طوری که صداش کسی نشونده سمت رزا خم شد
_این چرا انقدر کلافه عصبیه؟
_خانم روز اول کارش تو اون شرکت استرس داره
جین سری تکون و از تستش گاز بزرگی زد
بعد از اینکه همه صبحانشونو خوردن بلا سوییچ ماشینشو برداشت و سمت تهیونگ برگشت
_پاشو بریم دیر میشه
تهیونگ با تکون دادن سرش سمتش رفت
_بچه ها امروز جز جیمین کس دیگه ای نمیاد؟
_کجا؟
رزا به جین پس گردنی زد
_چرا این پسر عمو من شده؟!خب مغازه سانی دیگه!
_من برگشتنی دنبال تهیونگ میرم چون بهم نزدیکیم..جین تو دنبال رزا میری؟
_قرار شد من با جیمین بیام
_اره دیگه دیروز گفتم که دنبالش میرم
_خب اصلا یه کاری کنیم،بلا تو خودت برو منم با جین میام
_اوکی هانی
.
.
_جیمینییییی!
_بلییییی؟
رزا لبخند بزرگی زد
_امروز پس نمیایی دنبالم؟
_نه دیگه جین میاد
_اوک!پس من برم
_مراقبت کن!
_توهم همینطور
رزا دستی برای جیمین تکون داد و بعد از پیاده شدن از ماشین سمت باشگاه رفت
با وارد شدن تو باشگاه لبخندی به همکارش زد و سمتش رفت
_چطوری جولی؟
_خوبم مرسی تو چطوری؟
رزا درحالی که داشت بطری آبشو برمیداشت گفت
_خوب!
_بایدم خوب باشی چون امروز از اونموقع که اومدی شاگرد عزیزت با چشماش داره میخورتت
رزا با تعجب گفت
_کی؟!
_جاستین دیگه..حالا هرچی الانم برو قشنگ باهاش فیتنس کار کنی(با خنده)
.
.
با وارد شدنش به حیاط مهد دختر کوچولویی با جیغ سمتش اومد و دستاشو باز کرد
تهیونگ با لبخند مستطیلیش دختر بچه تو بغلش گرفت و به انگشت اشارش به نوک بینیش ضربه زد
_مگه من بهت نگفتم که اینجوری ندو میخوری زمین لیلی خانم؟
_اخه من مربی تهیونگ خیلی دوست داری
تهیونگ از لحن شیرین لیلی خنده ای کرد و لپشو بوس کرد
_خب پس بریم باهم سرکلاس خانم کوچولو؟
_اوتی•-•
.
.
_هی سوکجین درست میگم؟
جین با شنیدن صدای دخترونه ای به پشت برگشت
_بله؟
دختر خنده ی دلبرانه ای کرد
_من شاگرد جدیدتون هستم مانیکا
جین لبخندی زد
_آه درسته
با جلو افتادن دختر ازش به سر تا پاش نگاهی کرد و از رفتارهای دلبرانه دختر تو همین روز اول خنده ریزی کرد
.
.
_یه پاستا پستو..یه پیتزا ایتالیایی..دو تا ماهی سرخ شده با یه اسپاگتی با پنیر اضافه
_بله سرآشپز!
امروز تصمیم داشت وقتی رفت مغازه سانی براش از یکی از غذاهای مورد علاقشم ببره و همین باعث شده بود مثل احمقا کل روز لبخند بزنه
اما باید حواسش میبود که رزا نفهمه وگرنه جیزز!دیگه زنده نمیموند که بخواد واسه سانی غذایی ببره
.
.
با زنگ خوردن گوشیش از آب دادن به گل هاش دست کشید
با دیدن اسم بلا سریع تماس وصل کرد
_سانییی من امروز یکم دیر میام خب؟خواستم بگم نگران نشی
_چرا؟مگه روز اولی چقدر کار بهت دادن؟
_اووووف نگو..برنامه نویس یه شرکت بزرگ همینه دیگه..حالا هرچی همین دیگه فعلا هانی
_فعلا!
امروز به دلیل نامعلومی مغازش خیلی خلوت بود و تک توک کسی میومد و همین باعث شده بود حوصلش به طرز شدیدی سر بره اما خوبم میدونست که نمیتونه به دوستاش زنگ بزنه چون اونا سرشون قطعا شلوغ بود!
.
.
با گذاشتن ظرف غذا رو صندلی بغلی ماشین روشن کرد و به سمت گل فروشی سانی راه افتاد
با رسیدن به جلوی مغازه سانی ماشین خاموش کرد و با برداشتن ظرف وارد مغازه شد
با وارد شدنش مثل همیشه بوی