Friend

Friend

Brad

اسناد و مدارک جلوش، بیشتر از قبل اونوی توی تعجب و شوک فرو برد.

" یعنی داری میگی، کسی که سیستم سازمانو هک کرده..."

با تایید فرد کت شلوار مشکی پوش جلوش، نفسش رو با حرص به بیرون پس داد.

" همین الان بهش زنگ بزنین و بگید بیاد اینجا"

بعد تعظیم کوتاه فرد تو اتاق کارش، صدای بسته شدن در رو شنید و با عصبانیت مدارک رو از روی میز به زمین پرت کرد.

گوشه لبش رو گاز گرفت؛ باور اینکه بهترین دوستش و صمیمی ترین دوستش بعد این‌ همه وقت کسی باشه که این ضربه بزرگ‌ رو بهش بزنه، سخت بود.

به صندلی چرخ‌دارش تکیه داد و به ارومی چرخید و به پنجره بزرگ‌ پشت سرش خیره شد. قسم خورده بود اگه اون خائنی که بینشون بود رو‌ پیدا کنه از همین پنجره پرتش میکنه پایین ولی حالا..؟

شاید باید جور دیگه ایی برخورد میکرد.

---

بطری ویسکی رو تا نزدیک لبش بالا اورد و با نیشخند به رفیقش نگاه کرد.

" اگه یه روز حق انتخاب داشتی، دوست داشتی قبل مرگت‌چیکار کنی؟"

پسر بیخیال روی کاناپه اتاق بزرگ رییس شرکت لم داده بود و به مست شدن دوستش نگاه میکرد.

" عوم. شاید دلم میخواست اهنگ گوش کنم"

خیسی ویسکی روی لبش رو با پشت دستش پاک کرد و بطری نصفه رو روی میز گذاشت.

" چه آهنگی؟"

از جاش بلند شد و پشت میز بزرگش رفت. کل شرکت رو خالی کرده بود و تموم کارکنا رو فرستاده بود خونه تا فقط این حساب رو با دوستش بتونه تسویه کنه.

" نمیدونم شاید موقعی که بخوان بمیرم بهش گوش بدم"

روی صندلی چرخدارش نشست و اسنادی که میخواست رو گذاشت روی میز.

" شاید من دلم بخواد تورو بکشم!"

ناهش به برگه ها قفل بود ولی سنگینی تعجب نگاه دوستش رو روی خودش حس میکرد‌.

" اونوقت نمیخوای بازم به اهنگ گوش بدی؟"

صدای دوستش لرزون شده بود و همین داشت به خنده مینداختش.

" فکر کنم زیادی مست کردی"

نگاهشو از روی برگه‌ها گرفت و بهش چشم دوخت.

" ولی من بطری رو حتی تموم نکردم. تو که میدونی انقدرم کم ظرفیت نیستم"

مردمک لرزون چشماش به برگه‌های روی میز قفل شد؛ پس همه چیزو فهمیده بود. نیشخندی روی لباش نشست و بطری نصفه رو از روی میز برداشت و زیر نگاه عصبی و خیره دوست رییسش، بطری رو یه نفس سر کشید.

معلوم نبود نقشه بعدیش چیه ولی اینو میدونست

که از دوست خیانتکارش یه قدم جلوتره!

شیشه خالی ویسکی رو پایین اورد و اروم تکونش داد.

" پس من واست تمومش میکنم تو که میدونی من ظرفیت حتی نصف بطری رو هم ندارم"

دستاش رو زیر چانه‌اش بهم قفل کرد و‌به نمایشی که پسر جلوش راه انداخته بود خیره شد.

" چرا اون‌ کارا رو کردی؟"

بطری خالی رو روی میز کوبید و از جاش بلند شد و سمت میز بزرگ رییس رفت.

" واسه انتقام"

دستاش رو‌ محکم روی میز کوبید و سمت پسری که با تکیه چانه‌اش به دستش بهش نگاه میکرد، خم شد.

" انتقام‌کاری که بابات با بابای من کرد"

یه تای ابروشو بالا انداخت و خودش رو عقب کشید و به صندلی چرخ‌دارش تکیه زد.

" نمیدونستم باباهامون همو میشناختن"

بوی تند الکل از بین هر حرفش بیرون میزد.

" اوه پس اینو هم نمیدونستی که بابام بخاطر بابای تو مرد؟ اون میخواست حقشو از بابای تو بگیره ولی انگار بابای تو راضی به گرفتن سهم بابام نبود، جونشم ازش گرفت"

از روی صندلیش بلند شد و به تقلید از دوستش، دستاشو روی میز کوبید و به جلو خم شد.

" الان میخوای انتقام کار بابامو از من بگیری؟؟"

رییس جوون شرکت ازش ریز نقش‌تر بود پس توی یه نبرد تن به تن، مسلما اون بود که برنده میشد.

" دقیقا! واسه همین که این برگه‌ها روی میزته"

سرش رو تکون داد و کمی خودش رو عقب کشید. اینکه ساید جدید شخصیت دوستش رو میدید واسش نگران کننده شده بود.

" دلم میخواست از تصمیمم صرف نظر کنم و ببخشمت ولی فکر نمیکنم بخشیدنت تورو درست کنه"

کشو زیر میزش رو به ارومی عقب کشید و با درخشیدن اسلحه نقره‌ایی، نیشخندی زد.

" من میدونم که تصمیم درستی گرفتم، ولی کاش تصمیم درست این نبود"

اسلحه رو بین انگشتاش گرفت و بالا آورد و درست سمت دوستش نشونه گرفت.

" هنوزم نمیخوای به آهنگی که دوست داشتی گوش کنی؟"

درست میگفت، با همون نصف بطری مست شده بود؛ اونقدر مست که خودش رو روی میز خم کرد و پیشونیش رو به ماشه اسلحه چسبوند.

" دیگه دلم نمیخواد به هیچ اهنگی گوش..."

حتی حرف پسر تموم نشده بود که صدای بلند شلیک توی اتاق کار بزرگش پیچید.

" منتظر چی بود؟ بخشش من؟؟"

جسد بی جون دوستش روی میز افتاده بود و خون قرمز رنگش روی برگه‌های سفید رو پر کرده بود.

اسلحه رو دوباره توی کشو گذاشت و با خونسردی کشو رو بست.

" پدرم همون موقع هم حماقت کرد که بچه رقیبش رو نکشت. خودم باید از پسش انگار باید بر میومدم"

روی صندلیش نشست و به خونایی که روی میزش رو پر کرده بودن، نگاهی انداخت. از بین اون خون‌‌‌ها جعبه فلزی سیگارش رو برداشت و نخی از بینش بیرون کشید. سر انگشتاش خونی شده بود و همین باعث شد برگ سیگارش هم رنگ خون به خودش بگیره.

سیگار رو بین لباش قرار داد و نیم نگاهی به روی میزش انداخت.

" اوه فندک طلاییمو به این هدیه داده بودم. چه حیف شد"

منصرف از سیگار، از بین لباش بیرون کشید و روی همون خون‌ها انداخت.

زیر لب آهنگی رو زمزمه کرد و روی چرخ صندلی چرخید و به منظره شب شهر زیر پاش نگاه کرد. عواقب هر تصمیمش رو هم بلد بود به عهده بگیره؟

Report Page