Forbidden

Forbidden

Narina , @Elixir_Fictions


forbidden


به چشمای موجود رقت انگیز روبه رویش نگاه کرد.

پوست برنزه اش با بال های سیاهی که گناه و ظن درش موج می زد، هارمونی عجیب و شاید زیبایی ایجاد کرده بود.

_ به خوردن سیب سرخ بسنده کن...عصبانی بشم دریای آتیش رو به خوردت می دم جئون...

صورت سفیدش رو در هم کشید. چقدر از این حس متنفر بود. پیشروی این حس باعث می شد از خلقتش دلسرد بشه‌...

_ من به خاطر تو هرکاری کردم کیم ته خوردن یه سیب سرخ که کاری نداره

کیم دستای سفید جئون رو بین دستای سیاهش کشید و آروم به طرف درختی که بوی گناه را منعکس می کرد، برد.

_ لمسش کن جئون...حسش کن و با تمام وجودت بپذیرش

_ دارم سعی می کنم کیم ته...می خوام با تمام وجودم بپذیرمش ...نمی خوام دچار دوگانگی بشم.

کیم ته سرش رو به لاله ی گوش جئون نزدیک کرد و همراه با بوسه ی وسوسه انگیزی گفت

_ من اینجام که کمکت کنم جئون ...به من اعتماد کن

و پوزخند تلخی زد.

 لرزش دستای جئون محسوس بود.بلاخره پوسته ی لطیف سیب رو لمس کرد و آروم از درخت کشید.


اعتراف می کرد که تا به الان سیبی به این زیبایی ندیده بود. سرخ و براق و صدالبته وسوسه انگیز ترین ممنوعه ی جهان به نظر می رسید.

_ گازش بزن جئون.

_ کمکم کن... تشبیه اش کن...به چیزی که بیشتر از همه می خوامش کیم ته..

می دونست منظور جئون چیه... دستش رو زیر چونه ی جئون گذاشت.

نگاه جئون حریصانه روی لبان کیم ته خزید. دستاش رو دو طرف صورت کیم ته گذاشت و لبای صورتی رنگش رو روی لبای سیاه رنگ کیم ته گذاشت و نرم و آروم بوسید. بوسه ای از جنس پشیمانی و دردسر.

صورتش رو آروم عقب کشید و مجدد بوسه ی کوتاهی نثار لبای کیم ته کرد.

_ حسش اینجوریه جئون...

خندید.


_ این حس رو دوست دارم کیم ته

_ و؟

 جئون لپ کیم ته رو شجاعانه کشید و گفت

_ و تو رو...

سیب رو به لبای صورتیش نزدیک کرد و گاز محکمی زد.

و آروم شروع کرد به جویدنش...

بلافاصله درد به قلبش فشار آورد و باعث خم شدنش شد.

پشیمانی و ترس همراه با حس گناه به قلب سفیدش هجوم آورد.

_ ک..کیم...درد دارم...

کیم بهش نزدیک شد و سر پسر رو در آغوش گرفت

_ آروم باش...بزار عشق من به وجودت تزریق بشه...

اولین قطره ی اشک از چشمای جئون سرازیر شد با این تفاوت که به رنگ سیاه و مملوء از درد بود.

_ حداقل یکم آرومم کن کیم بزار خودم رو تخلیه کنم...بزار یه بارم شده من وسوسه ات کنم.

کیم لبخند زد

خم شد و سرش رو مقابل صورت جئون گرفت.

 جئون سرش رو گرفت و وحشیانه دور لباش رو حصار کشید. چنان وحشیانه لباش رو می بوسید که طعم گس خون سیاه رنگ کیم رو تو دهانش حس کرد.

دستش رو پشت کمر کیم گذاشت و به بال های سیاهش چنگ انداخت.

حس درد هر لحظه کمتر می شد و جاش رو لذت غیرقابل توصیفی می گرفت.

_ عاشقتم بزرگترین و گناهکار ترینم

ته متقابلا بوسه ی آرومی روی لبای جئون کاشت و گفت

_ منم عاشقتم سفیدترین سیاهی جهانم...


🖋 Writer: @BlAck_lOVe95


👤 ناشناس نویسنده :

https://telegram.me/HarfBeManBot?start=MTY1NDY3NTYzNA


💌 گروه نظرات :

https://t.me/joinchat/I68bVUc3FYpE9FhP2iV-bw


┆↝ @Elixir_Fictions ↜┆


Report Page