For you 🗒️💘
こもれび«روابط شبیه نخ هایی بودن که من رو به آدمای دیگه وصل میکردن. اینجا منظورم یچیز فرضی، مثل مداری که سیاره ها دورش میچرخن نیست. منظورم نخ های واقعیه.
هر چقدر تعداد نخ ها بیشتر بشه حرکت آزادانه هم سخت تر میشه. ناخودآگاه وقتی ما ما به کسی متعهدیم، بخاطرش از چیز های موردعلاقه خودمون چشم پوشی میکنیم. وقتی تعداد این آدم ها بیشتر بشه، بخش عظیمی از علایقمون رو میپیچیم توی یه پتو و میذاریم زیر تخت.
من یه مدتی با خودم فکر میکردم کلید پرواز اینه که تا جای ممکن نخ ها رو بِبُرم. هر چقدر تعداد این زنجیر هایی که ما رو به بقیه وصل میکنه کمتر باشه مسئولیت کمتری هم در قبالشون داریم.
ولی آیا این نخ ها واقعا وجود داشتن یا من ساخته بودمشون؟
تعهد داشتن به آدمای زیاد و خرد کردن استخونهام برای جا شدن توی جعبه انتظاراتشون کار درستی بود، وقتی کسی که واقعا دوستت داره همونطور که هستی تو رو میپذیره؟
اینبار با خودم فکر کردم، ریسمانی اگر وجود داشته باشه در اصل من رو به کسی وصل نکرده. کسایی که دوستم نداشتن، مثل همون طناب هایی بودن که دستام رو بسته بودن و هیچ تعلق قلبیای به من نداشتن. برعکس، کسایی که دوستم داشتن با قلبم خیلی مأنوس بودن ولی هیچ زنجیر و طنابی دستشون نبود.
«تعهد داشتن» و «علاقه داشتن» دو تا چیز جدا بودن. من نمیتونستم متعلق به افرادی باشم که تعلقی به من ندارن. این بار تصمیم درست، این بود که رشته ارتباط با آدمایی که میخوان من رو تو جعبه انتظاراتشون جا بدن ببُرم. من، از کالبدمم بزرگ تر بودم. توی هیچ جعبهای جا نمیشدم»