For you 🗒️💘

For you 🗒️💘

こもれび

«نمیدونم چی بود. پری بود؟ یه ذره‌ی جدا شده از ستاره‌ی قطبی بود یا فقط یه رقصنده کوچک جادویی؟

تقریبا هر وقت چشمام رو میبستم میتونستم ببینمش. یعنی در اصل کافی بود تلاش کنم که ببینمش و خودش ظاهر میشد. چرخ میخورد و سوار قاصدک هایی که بقیه به امید برآورده شدن آرزو هاشون فوت میکردن میشد و پرواز میکرد. توی کتاب های عاشقانه-بخش توصیف زیبایی معشوق-پیداش میشد. روی صحنه تئاتر وقتی چراغ ها روی شخصیت اصلی میتابیدن بود، توی اون صحنه‌ای که چشم آملی بوسیده شد بود، بین تشویق حضار توی کنسرت کلاسیک بود، بین شعر های معاصر رمانتیک و بین موهای دختر دوچرخه سواری که چشماش رو بسته پرواز میکرد، روی ماتیک قرمز یه بازیگر دهه نود آمریکا نشسته بود و خلاصه بگم، هر جایی که میتونستی ببینی چیزی داره میدرخشه پیداش میکردی. دوست داشتم بگیرمش و بندازمش توی فانوسم که پیش من بدرخشه، ولی اونقدرام سنگدل نبودم. به جاش چشمام رو میبستم تا بار و بندیلش رو ببنده بیاد تو رویاهام. میدونی چجوری میشناختمش؟ راستش زیاد سخت نبود. ما آدما ذاتا چیز های خاص رو راحت تر تشخیص میدیم. ولی وجه تمایز اون با بقیه چیز های خاص، دو تا گل ارکیده سفیدی بود که هر روز با حوصله میذاشت بین موهای مشکی رنگش. اگر یه روز دیدیش، لازم نیست کاری بکنی. تو هم مثل من از وجودش لذت ببر و خدا رو شکر کن که تو این دنیای دود گرفته هنوز میتونی چشمات رو ببندی و رویا ببینی.»


Report Page