For you :)
𝑲𝒂𝒕𝒓𝒊𝒏𝒂- هیونگ!
به آرومی صداش زد و بعد دستاشو دور کمرش حلقه کرد.
- جانم؟
به زیبایی نسیمی که میوزید جواب داد.
- بغلم میکنی؟
پسر کوچکتر درخواستش رو توام با چشمانی اشکآلود گفت. یک نگاه کافی بود تا توی بغل گرمِ هیونگش فرو بره.
بغلی که تک تکِ سلولهای پسرک رو غرق لذت و آرامش میکردند.
- چیزی نیست هیونگ اینجاست عزیزم.
برای اون پسر شنیدن صدای هیونگش که حالا با ملودی آروم بارون ترکیب شده بود خود خودِ بهشت بود!
لازم نبود چیزی بگه، اون میفهمید، از چشماش میخوند و هر موقع که لازم بود دستاشو میگرفت.
- میشه همیشه اینجا باشی؟
اینبار تنها با لبخندی زیبا و درخشنده پاسخش رو دریافت کرد.
هیونگش زیبا بود درست مثل ستارههایی که هر شب بهشون خیره میشد و حاضر بود اونها رو بپرسته!