for you

for you

Darksea7

Jimin pov:


همراه با جین وارد حیاط دانشگاه شدیم و به سمت یونگی و هوسوک رفتیم:"سلاااام به زوج عاشق دانشگاه!"

هوسوک خندید و یونگی پوکر به من و جین نگاه کرد:"جیمین فقط منتظرم یک روز با یکی از بچه های دانشگاه وارد رابطه شی تا همه جا رسوای عالمت کنم!!"

من و جین خندیدیم... همون موقع ماشین گرون قیمتی وارد دانشگاه شد و توی پارکینگ پارک کرد... پسر قد بلندی با کت و شلوار صاف و اتو کشیده ای از ماشین پیاده شد و همراه با کیف چرمش وارد دانشگاه شد...جین کوله ش رو توی دستش گرفت:"فکر کنم جدیده.."

سرم رو تکون دادم:"اره..تا حالا ندیده بودمش!"

همراه با جین به سمت کلاسمون رفتیم و از قضا اون پسر هم کلاسش با ما بود! انگار از قبل همه چیز برای ورودش هماهنگ شده بود! کنار نامجون نشسته بود و باهاش حرف میزد...مثل اینکه از قبل همدیگه رو می شناختن!

•••

دیگه کم کم از خنده دل درد گرفته بودم! همون طور که دستم روی شکمم بود و قهقهه میزدم به جین نگاه کردم:"وای دیدی استاد چجوری یهو خشکش زد!"

جین هم به زور خنده‌ش رو کنترل کرد:"اره! انگار که اصلا توقع نداشت تو همچین سوالی رو جواب بدی!"

همراه با جین به سمت کافه ی دانشگاه رفتیم و بعد از سفارش دو تا آیس کافی به سمت یکی از میز ها رفتیم اون پسر هم اونجا بود...مثل اینکه قراره همه جا ببینمش! به جین نگاه کردم:"دقت کردی همش به نامجون چسبیده؟" جین، تقریبا میشه گفت کراش کوچیکی روی نامجون داشت! اول چشم غره ای رفت و بعد شونه هاش رو بالا انداخت:"خب چیکار کنم؟"


Jungkook pov:

از این دانشگاه لعنتی و دانشجوهاش ، البته به غیر از نامجون که دوستم بود...متنفر بودم! واقعا لیاقت من همچین جایی نبود...لیاقت نامجون هم جای بهتری بود... ولی متاسفانه مجبور بودیم این یک سال رو توی این دانشگاه "هنر" خراب شده سر کنیم! نامجون جرعه ای از قهوه ش رو خورد و به من نگاه کرد: "تو هم از اینجا خوشت نیومد نه؟! نگران نباش...فقط یک سال صبر کن! همه چیز تغییر میکنه!" هوفی کشیدم و به صندلیم تکیه دادم و یکی از پاهام رو روی اون یکی انداختم:"امیدوارم هر چه زود تر این یک سال فاکی به پایان برسه!"


Jimin pov:

در حال خوردن آیس کافی بودم که همون موقع تهیونگ با عجله و خوشحالی وارد کافه شد و کنارم نشست:"بگید چیشد!"

پوکر نگاهش کردم:"چیشد؟"

دستاش رو به هم کوبید:"استاد مین مرد!"

همون موقع چیزی که خورده بودم توی گلوم پرید و به سرفه افتادم:"چ-چی میگی.."

ابرویی بالا انداخت:"چمیدونم! همین الان اومدن گفتن مرد!"

جین شروع کرد به خندیدن:"باور کنید این پسره قدمش نحسه!"

تهیونگ سوالی نگاهش کرد:"کدوم پسره؟"

جین به پشت سرش اشاره کرد... تهیونگ با تعجب به اون سمت نگاه کرد:"شما...میدونین اون کیه؟؟؟"

من و جین همزمان "نه" ای گفتیم..

تهیونگ جاش رو عوض کرد و کنار جین نشست تا پشتش به اون پسر باشه و خیلی آروم شروع به حرف زدن کرد:"اون پسر یکی از سهام دارای شرکت بابای منه...یکی از بزرگترین سهام داراش!!"

جین کنجکاوانه به تهیونگ نگاه کرد:"حالا اسمش چیه؟"

تهیونگ سرش رو نزدیک تر آورد:"جئون..جونگکوک!"

پوکر به هر دوتاشون نگاه کردم:"خب این الان یعنی چی؟ شما دو تا هم یه چیزیتون میشه ها! خب یه بچه پولداره... که چی؟ پولداری اون رو از ما برتر و بهتر میکنه؟"

تهیونگ ابرویی بالا انداخت:"نمیدونم...ولی میگن با هیچکی دوست نمیشه و آه..خیلی هم مغروره! نامجون هم قطعا قبلا باهاش دوست بوده!"

آیس کافی رو از روی میز برداشتم و در حالی که کوله‌م رو روی دوشم مینداختم رو به هر دوتاشون گفتم:"من میرم کتابخونه..اگه خواستین بیاین اونجا.."

از در کافه بیرون اومدم...حس خوبی به این آقای جئون جونگکوک پولدار مغرور نداشتم!

Report Page