⊹ For you.٬٬
theoاگه باهام بیای ایتالیا، برات میخونم :
"oh god miss you on my lips, its me your little Venice bitch! "
باهمدیگه زندگیای رو میکنیم که من توی تصوراتم از حال خوبم داشتم. درسته من حس نمیکنم دیگه هیچوقت خوب بشم، ولی گاهی توی خیالاتم این زندگی ها رو باهات تصور میکنم. فرانسه؛ مارسی، بندر، قهوه، بوسه. ایتالیا؛ رم، هرزهی ونیزی، موزههای هنر، هارمونی خندههای بلند. هرجای جهان؛ موزیکهایی که باهاشون خاطره داریم، دیوانگی، امتحان کردن رقصهایی که بلد نیستیم. تو میشینی من رو آرایش میکنی، از رنگ ناخنهام تعریف میکنی، و من با شیفتگیای که خیلی کم تجربهاش میکنم نگاهت میکنم. بهت میگم که همه چیز برمیگرده به اون ژاکت قدیمی و فرسوده که من بودم. تو از زیر تخت من رو بیرون میکشی و تنت میکنی. جلوی آینه میایستی و میبینی که چهقدر قشنگ به تنت نشستم. من رو به جاهایی میبری که تاحالا نرفتم. شاید خودت هم نرفتی، اما نمیگی. برام موزیکهایی رو پخش میکنی که فکر میکردم ازشون بدم میآد اما حالا تو نظرم رو عوض کردی. در گوشم زمزمه میکنی "بیا توی ماشینم، شهوت بدی همهی وجودم رو گرفته. " و باهم دشتهایی که اونجا به تماشای ستارهها نشسته بودیم رو ترک میکنیم. من همون ژاکت قدیمیای هستم که معتقدی خوب توی تنت میشینه. توی ماشین تو همیشه آهنگهای ترکی پخش میشن، روی دیوارهای خونهات پوسترهای زیبایی داری، و میگی که بهتازگی نردههای ایوان خونهات رو سبز رنگ کردی.
حالا، من حس میکنم دارم تکهتکه میشم. میتونم توی سرتاسر روحم لکههای سبز و آبی و بنفش رو ببینم، کبودیها. همینطوری که روی تختم دراز کشیدم و گاهی به سقف نگاه میکنم و به تو فکر میکنم؛ من خیالات قشنگی دارم. شاید قشنگ. شاید تو با من به ایتالیا نیای. یا فرانسه، یا همهجای جهان. شاید هیچوقت زیر برج ایفل سلفی نگیریم و هیچوقت سعی نکنیم لهجهی فرانسوی رو تقلید کنیم و به اشتباهات ناشیانهمون که ازشون سر در نمیاریم، بخندیم. شاید هیچوقت به ونیز نریم، از گالریهای نقاشی ایتالیا دیدن نکنیم، و تو هیچوقت نگران معدهی حساس من به غذاهای خارجی نباشی. اما من توی خیالاتم همهی اینها رو دارم. حس میکنم زندگیام آهنگ اشتباهیه که داره پخش میشه، اما کسی نیست که دکمهی پخشکننده رو فشار بده و موسیقی رو عوض کنه. چونکه تو، این آهنگ رو دوست داری. تو هم دیوانهی آهنگ زندگی من شدی، همونطوری که من دیوانهی چشمهای تو شدم. و وقتی ازت میپرسم که چرا آهنگ رو عوض نمیکنی، توی چشمهام نگاه میکنی و میخندی. جوابی به من نمیدی، و لبخندت مثل نسیم بهاریه. درحالیکه سعی میکنم بوی نسیم رو بهخاطر بسپارم، به خال توی چشمت خیره میشم. چشمهایی که مثل یک لیوان چای فراموش شده روی لبهی پنجرهاند.
من نمیدونم چی قراره پیش بیاد؛ ممکنه وقتی توی ایتالیا خودم رو "little Venice bitch" خطاب میکنم، بگی که 'من از تو کوچکترم! ' جملهای که همیشه با کمال شیرین بودن به من میگفتی. ممکنه توی ایتالیا بهیاد جاهایی که میشد بریم و نرفتیم برقصیم. تو دستهات رو روی قفسهی سینهام بکشی، و بگی : "من رو به ماه ببر. " و من تورو به ماه میبردم، با اندکی خم شدن رو به پایین و بوسیدنت. ممکنه به سرت بزنه موهای بلند و پیچ در پیچت رو کوتاه کنی، و زمانیکه من بهت بگم میخوام اونها رو گوشهای از خودم نگهدارم، تو با تعجب و شیفتگی بهم نگاه کنی.
من به احتمالات منفی فکر نمیکنم. اونها رو دیگه نمیخوام به خیالاتم راه بدم، همونطوری که تو میخوای. مخلوق زیبا!
ممکنه یک روزی این متن رو بهت بدم، و قطعا قبلش میگم که به اندازهی کافی خوب نشده. اما تو جوری با اون رفتار میکنی که انگار یکی از نوشتههای گمشدهی شکسپیر که مختص به خودته رو پیدا کردی. و سرزنشم نکن اگه بهت میگم 'فرشتهی گمشده. ' همهی اینها بهخاطر همین چیزهاست. من همهی اینها رو با تو میخوام، اما گاهی حس میکنم من هیچوقت خوب نمیشم. ولی به یاد داشته باش که، من همیشه این خیالات رو گوشهای از ذهنم نگه میدارم، زیباترین.
-Theo
[26/NOV/2021 - 03:14 P. M]